ابومنصور عجلی
اَبومَنْصورِ عِجْلی، ملقب به كِسف، از غالیان مشهور شیعی در اوایل سدۀ 2 ق / 8 م كه پیروانش به منصوریه شهرت داشتند و چنانكه از زندگی و تعالیم وی پیداست، اهدافی سیاسی در سر داشته است و بدین جهت از سوی عمال حكومت اموی كشته شد. قلهاتی (ص 288) از وی با عنوان منصور بن سعید یاد كرده است.
وی به گزارش سعد بن عبدالله اشعری (ص 46) از قبیلۀ عبدالقیس بود، درحالیكه تمامی منابع دیگر ابومنصور را عجلی خواندهاند (نك : اشعری، علی، 9؛ بغدادی، 149؛ تاكر، 66). این گزارشها نشان میدهند كه ابومنصور عرب بوده و نمیتوان وی را چون برخی از غالیان سدۀ 2 ق از موالی دانست. ابومنصور كه به گفتۀ برخی مآخذ به مستنیر نیز شهرت داشت (نك : مسائل ... ، 40؛ ابن حزم، 5 / 45)، گرچه در اصل بادیهنشین بود، اما در كوفه منزل داشت و گفتهاند كه خواندن و نوشتن نمیدانست (اشعری، سعد، همانجا). دربارۀ سابقۀ ارتباط وی با جریانهای شیعی، بهویژه با شخص امامان باقر و صادق (ع) اطلاعات محدود است. گفته شده كه میلاء نـامی از غـالیان، دایه و مربی وی بوده است (نك : جاحظ، الحیوان، 2 / 266؛ ابن قتیبه، عیون، 2 / 147)، به روایتی (نك : كشی، 303-304) هنگامی كه در محضر امام صادق (ع) از ابومنصور نام برده شده، امام وی را لعن و نفرین كرد. وی كه افكاری غلوآمیز داشت، خود را به امام باقر (ع) منسوب ساخت، اما امام او را طرد كرد و از وی تبری جست. در این هنگام بود كه ابومنصور ادعای امامت كرد و پس از وفات امام باقر (114 ق) اعلام كرد كه امامت به وی منتقل شده است (شهرستانی، 1 / 158). ابومنصور ادعا میكرد كه امام باقر (ع) امر خود را به وی تفویض كرده و او را وصی خویش خوانده است (اشعری، سعد، 46-47)، اما به گفتۀ ابن جوزی (ص 97- 98) ابومنصور انتظار بازگشت امام باقر (ع) را میكشید و خود را خلیفۀ امام در زمان غیبت وی میدانست. همچنین ابومنصور بر این اعتقاد بود كه حضرت علی (ع) «نبی رسول» است و نیز امامان حسن، حسین، علیبن حسین و باقر (ع) و خود وی پس از آنان به نبوت و رسالت رسیدهاند. او خود را همچون ابراهیم (ع) خلیلالله میدانست (اشعری، سعد، همانجا؛ نیز نك : ابنفقیه، 185) و به همین جهت بر این گمان بود كه جبرئیل بر وی نازل میشود.
ابومنصور معتقد بود كه خداوند پیامبر (ص) را جهت تنزیل او را جهت تأویل مبعوث كرده است و منزلت وی نزد رسول (ص) چون منزلت یوشع بن نون است نزد موسی (ع) (اشعری، سعد، 47). وی كه بر عدم انقطـاع رسولان الهی حكم میكرد (نك : اشعری، علی، همانجا)، مدعی بود كه پس از رسالت در 6 تن از اولادش ادامه خواهد داشت كه آخرین آنها مهدی قائم است (اشعری، سعد، همانجا). بدینسان ابومنصور 7 تن از قریش و 7 تن از بنی عجل را به عنوان انبیاء معرفی میكرد (ابنفقیه، همانجا)، اما جز پیامبر (ص) و 5 تن از امامان شیعی معلوم نیست كه ابومنصور كدام قرشی دیگر را به عنوان پیامبر و نبی در مجموعۀ 7 تن از انبیاء قریش معرفیمیكرد؟
پیش از بررسی دقیقتری از نحوۀ تفكر ابومنصور، چند گزارش دیگر میباید مورد مطالعه قرار گیرد: به گفتۀ سعد بن عبدالله اشعری (ص 46) ابومنصور مدعی بود كه خداوند او را به سوی خود خوانده، با وی سخن گفته، دستش را بر سر او كشیده و به وی گفته است: «برو ای فرزند و خلق را بر من بخوان» (نیز نك : ابوالمعالی، 56). در گزارش سعد تصریح شده كه خداوند با ابومنصور به فارسی سخن گفته و او را «پسر» خوانده بوده است. این گزارش در یك روایت كه به یكی از اصحاب امام صادق(ع) مربوط میشود، تكرار میگردد (نك : كشی، 303). درحالیكه در فرق الشیعۀ نوبختی (ص 34) آمده كه خداوند با ابومنصور به سریانی سخن گفت. هر دو گزارش میتواند توجیه قابل قبولی داشته باشد. به هر زوی این عقیده نشان میدهد كه ابومنصور چون بسیاری از غالیان شیعی، افكاری مبتنی بر تشبیه داشته است. ابوالمعالی (همانجا) آورده است كه ابومنصور میگفت: «صانع به صورت مردی است از نور، تاجی بر سر نهاده، قرآن ردای اوست، پیراهن او از تورات است و شلوار او از زیور است».
بررسی عقیدۀ تشبیه در میان غالیان نیاز به مجالی جداگانه دارد، اما تعبیر رَسعَنی مهم است كه میگوید: ابومنصور بر این اعتقاد بود كه وی شبیه پروردگار خود است (ص 134). ظاهراً این طرز فكر با اعتقاد عمومی مشبهان كه خداوند را به انسان تشبیه میكردهاند، تفاوت داشته و مبتنی بر این بوده است كه كسی چون ابومنصور كه نبی و رسول است، میتواند به مرتبهای برسد كه همانند خداوند شود و روح الهی در او بدمد. گفتهاند از آنجا كه ابومنصور مدعی بود كه به معراج رفته است، آیۀ «وَ اِنْ یرَوا كِشفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً ... » (طور / 52 / 44) را مربوط به خویش میپنداشت و خود را همان قطعۀ افتاده از آسمان میدانست (ابن قتیبه، تأویل، 87؛ اشعری، سعد، 47؛ اشعری، علی، 9). از همینروست كه ابومنصور به كسف شهرت یافت (ابن قتیبه، عیون، 2 / 147، المعارف، 623؛ ابن رسته، 218). گفته شده پیش از آنكه ابومنصور ادعای امامت كند و چنین پندارد كه به معراج رفته است، بر این اعتقاد بود كه «كسفِ» افتاده از آسمان، حضرت علی (ع) است (شهرستانی، 1 / 158؛ كرمانی، 39). به گزارش ابن عبدربه (2 / 405)، ابومنصور بر این باور بود كه حضرت علی (ع) كه كسف ساقط است، در «سحاب» به سر میبرد. ملطی (ص 150) نیز بر همین مسأله تأكید كرده و گفته كه ابومنصور بر این اعتقاد بود كه علی (ع) در سحاب است و او نمرده و قبل از قیامت، خود و همراهانش به دنیا رجعت خواهند كرد. این اعتقادكه همان باور منسوب به «سبئیه» بوده است، توسط ابن عبدربه و ملطی به ابومنصور نسبت داده شده است (نك : تاكر، 74). همچنین است این اعتقاد كه جبرئیل در ابلاغ رسالت اشتباه كرده و میبایست بر حضرت علی (ع) نازل میشد كه باور «غرابیه» است و توسط برخی منابع به ابومنصور منسوب شده است (ابن ابی یعلی، 1 / 33؛ عبدالقادر، 1 / 88؛ تاكر، 75). گرچه این افكار كه به سبئیه و غرابیه مربوط بوده، میتواند در نظام فكری غلوآمیز ابومنصور جایی پیدا كند، با این همه، دلیل استواری بر صحت انتساب این افكار به ابومنصور وجود ندارد. از دیگر عقاید ابومنصور اینكه وی اعتقاد داشت، اول كسی كه خداوند او را خلق كرده، عیسی (ع) است و سپس علی بن ابیطالب (ع) و از اینرو این دو تن را فاضلترین خلق خداوند میدانست (اشعری، سعد، 47- 48). این اعتقاد وی نیز كه ذات آدمی را از نور و ظلمت ممزوج میدانست (همو، 48)، بسیار قابل تأمل است (برای برخی دیگر از عقاید او كه چندان مورد بحث قرار نگرفته، نك : جاحظ، الحیوان، 2 / 269).
ظاهراً ابومنصور چون برخی دیگر از غالیان شیعی با ابراز افكار غلوآمیز علاقهمند بود كه جریان امامت را از خاندان پیامبر (ص) كه مورد توجه شیعیان بودهاند، خارج كرده، با معرفی كردن خود به عنوان جانشین آنان، حركتها و اهداف سیاسی خود را دنبال كند. ابومنصور درواقع خود را به عنوان یك رسول و نبی جانشین امام باقر (ع) میدانست و مرتبهای نزدیك به مقام ومنزلت حضرت علی (ع) برای خود قائل بود و در واقع با ابراز برخی افكار غلوآمیز دربارۀ امامان شیعی، خود را نیز كه جانشین آنان و در مقام و مرتبت الهی میدانست، برای پیروانش بزرگ و الهی قلمداد میكرد. وی با ابراز اینكه مانند پیامبر (ص) به معراج رفته و از سوی خداوند حامل پیغام تبلیغ برای خاكیان است و اظهار اینكه وی پیامبرِ تأویل است، عقایدی را به پیروانش تلقین میكرد كه میتوانست در تهییج آنان در جهت یك هدف سیاسی به كار آید. ابومنصور بر این باور بود كه مراد از بهشت، كسی است كه به موالات و دوستی وی مأمور هستیم و او همان امام وقت است و در مقابل مراد از دوزخ شخصی است كه خصم امام است و همگی مأمور به عداوت و دشمنی با وی هستند. پس آن كسی كه امام زمان را شناخت، چون به جنّت كمال رسیده است، تكلیف از وی ساقط است (شهرستانی، 1 / 158- 159). به گزارش سعد بن عبدالله اشعری (همانجا) ابومنصور برای پیروانش جمیع محارم را حلال میشمرد و واجبات و فرائض را از آنان ساقط میدانست و چنانكه ابوالحسن علی اشعری (ص 10) اشاره كرده، بر این اعتقاد بود كه تمامی محرمات اسامی كسانی است كه خداوند دوستی و ولایت آنان را منع كرده است و واجبات اسماء رجالی است كه ولایت آنان واجب و فرض است. در واقع در نظر وی اصل دیانت همان معرفتِ امام وقت است و كسی كه واجب را پاس دارد و از حرام دست شوید و به عبارت دیگر در نظرگاه او به امام عصر مؤمن باشد و از دشمن وی دوری جوید، به جنت كمال كه همان حقیقتِ امام است، دست مییابد و از دوزخ كه اهریمن زمان است، رهایی مییابد. از اینرو وی این آیه از قرآن: «لَیسَ عَلَی اَلَّذینَ آمَنوا و عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فیما طَعِموا» (مائده / 5 / 93) را بر این پایه تفسیر و تأویل میكرد (اشعری، علی، همانجا).
آتچه مسلم است اینكه ریشۀ این عقیده كه اصل دیانت همان معرفت است و تضمین كنندۀ معرفت، وجود امام معصوم است، در میان پیروان امامان باقر و صادق (ع) بر اثر تعلیم این دو امام رایج بوده است؛ گرچه هیچگاه این تعلیم خللی در اجرای واجبات و دوری از محرمات پیش نمیآورده است، ولی چنانكه پیداست، اگر بر گزارش منابع اعتماد كنیم و برخلاف بسیاری از موارد اطلاعات آنان را در این زمینه از جانبداری و مبالغهگویی بر كنار دانیم، ابومنصور با تبلیغ این عقیده كه عقیدۀ «اباحیه» است، سعی بر این داشته تا از برخی تودههای مردمی كه آمادگی پذیرش اینگونه عقاید را داشتهاند و پس از آن نیز مورد بهرهبرداری دیگر غالیان سیاسی و رهبران خرمدینی واقع میشدهاند، برای یك هدف سیاسی كمك گیرد و آنان را در یك صف واحد در مقابل حكومت اموی به مبارزه تشویق كند.
ابومنصور بر مخالفانش سخت میگرفت. چنانكه در گفتاری از احمد بن حنبل نقل شده، منصوریه بر این باور بودند كه اگر كسی از آنان 40 نفر از مخالفان را بكشد، بهشتی است (ابن ابی یعلی، 1 / 33). به گزارش منابع (جاحظ، الحیوان، 2 / 267؛ ابن قتیبه، تأویل، 87، عیون، 2 / 147، المعارف، 623؛ اشعری، سعد، 47)، ابومنصور در شمـار «خنّاقـان» بود و حتی چنـانكه گفتهانـد (نك : مسائل، 40)، اول كسی كه از میان غالیان شیعی به «خنق» (خفه كردن) مخالفان فتوا میداد، وی بود. وی اصحابش را به كشتن غافلگیرانۀ مخالفان فرا میخواند (اشعری، سعد، همانجا). اینگونه كشتن مخالفان نیز كه در گفتاری مربوط به واصل بن عطا به غالیان نسبت داده شده، در تفسیر كلام وی مراد از غالیان را منصوریه و مغیریه دانستهاند (جاحظ، البیان، 1 / 30؛ ابنندیم، 202). ابومنصور قتل مخالفانش را جهاد خفی میداند (اشعری، سعد، همانجا). گویا ابومنصور و پیروانش چنان به خنق شهرت داشتهاند كه ابنفقیه (ص 185) ابومنصور را به عنوان ابومنصور خناق میشناساند و جاحظ در الحیوان (همانجا) میگوید كه مغیریه پیروان مغیرة بن سعید در فشردن گلوی مخالفان به طریق منصوریه رفتهاند. به هر صورت گفته شده كه منصوریه تا زمان ظهور قائم منتظر حمل سلاح را جایز نمیدانستند، ازاینرو مخالفان را به خنق و یا به وسیلۀ سنگ میكشتند (ابنحزم، 5 / 45؛ دربارۀ روش كار خناقان، نك : جاحظ، الحیوان، 2 / 264 به بعد، نیز 6 / 389- 390) و ابنحزم كه عموماً مغرضانه به گزارش دربارۀ فرق شیعی میپردازد، به نقل از هشام بن حكم آورده (همانجا) كه كسفیه (منصوریه) جدا از اینكه مخالفان را به قتل میآوردند، پیروان خود را نیز میكشتند و بر این عقیده بودند كه با این كار مؤمنان را هر چه زودتر بهشتی و كافران را دوزخی میكنند. ابومنصور چنانكه در گزارش سعد بن عبدالله اشعری (همانجا) آمده، خمس آنچه از مخالفان به غنیمت میگرفت، برای اصحابش قرار میداد. تاكر به بررسی رابطۀ میان روشهای مبارزاتی منصوریه و فرقۀ نزاریۀ اسماعیلی به رهبری حسن صباح پرداخته است (ص 73-74).
دربارۀ آداب و رسوم منصوریه این مطلب نیز گفتنی است كه آنان گاه كه میخواستند سوگندی به زبان آورند، چنین میگفتند: «الا و الكلمة» (اشعری، علی، 9). این نكته و برخی خصوصیات فكری ابومنصور كه پیش از آن سخن گفتیم، نشان از تأثیر گرفتن ابومنصور از مسیحیت دارد (نیز نك : تاكر، 66, 72).
به هر صورت با توجه به آنچه دربارۀ ابومنصور دانستیم، میتوان گفت كه او و پیروانش یك هدف سیاسی را دنبال میكردهاند. از اینرو به گزارش منابع، گروهی از منصوریه از قبیلۀ بنیكنده در كوفه خروج كردند و یوسف بن عمر ثقفی، والی كوفه، ابومنصور را دربند كرد و او را مصلوب ساخت. گرچه حركت ابومنصور از دورۀ ولایت خالد بن قسری (حك 105-120 ق) و به احتمال قوی پس از درگذشت امام باقر (ع) شدت گرفت و شخص خالد به دنبال او بود، اما وی در زمان حكومت یوسف بن عمر ثقفی در كوفه (حك 120-122) دستگیر شد و به قتل رسید. این مطلب نشان میدهد كه ابومنصور سالها به حركت سیاسی و نشر عقاید غلوآمیز خویش مشغول بوده است (ابن قتیبه، عیون، همانجا؛ اشعری، سعد، همانجا؛ شهرستانی، 1 / 158؛ نیز نك : تاكر، 67).
پس از مرگ ابومنصور، پیروانش بر دو گروه تقسیم شدند: گروهی كه به «محمدیه» شهرت داشتند، معتقد بودند كه امام باقر (ع) به ابومنصور وصیت كرد، چنانكه موسی (ع) به یوشع بن نون وصیت كرد، اما چنانكه پس از یوشع امر وصایت به فرزندان هارون بازگشت، پس از ابومنصور نیز امر امامت و وصایت به فرزندان علی (ع) باز خواهد گشت. ابومنصور به نظر این گروه «امام صامت» بود و خود میگفت كه «من امام مستودع هستم و بر من روا نیست كه به كسی وصایت كنم». اینان ابومنصور را «صاحب الاسباط» میخواندند و امام ناطق را كه پس از او خواهد آمد و قائم مهدی است، محمد بن عبدالله نفس زكیه میدانستند. در حالی كه میدانیم در آن دوره هنوز نفس زكیه به فعالیت سیاسی نپرداخته بود! گروه دیگر بر این باور بودند كه ابومنصور به پسرش حسین وصیت كرده است، اینان به «حسینیه» شهرت داشتند. با توجه به تعالیم مشخص ابومنصور ظاهراً گروه دوم به آراء ابومنصور نزدیكتر بودهاند و گویا گروه اول با این عقیده میخواستهاند كه امامت را به خاندان پیامبر (ص) بازگردانند (اشعری، سعد، 48؛ اشعری، علی، 24-25؛ قاضی عبدالجبار، 20(2) / 179).
دربارۀ حسین بن ابیمنصور گفته شده كه وی ادعای نبوت داشت و مرتبۀ پدرش را برای خویش مفروض میدانست. وی پیروانی بر گرد خود جمع كرد و اموال بسیاری نزد وی ارسال میشد، اما عمر خناق نامی او را دربند كرد و نزد مهدی خلیفۀ عباسی فرستاد و خلیفه او را بر دار كرد. گروهی از پیروانش نیز دستگیر و مصلوب شدند (اشعری، سعد، 47). براساس این گزارش معلوم میشود كه فرزند ابومنصور تا مدتها بعد از مرگ پدر به فعالیت سیاسی مشغول بوده است.
برای بررسی بیشتر دربارۀ شخصیت ابومنصور جدا از مقالۀ مستقل تاكر میتوان به تحقیقات هالم در «گنوستیسیسم اسلامی» مراجعه كرد (ص 86-89).
مآخذ
ابن ابی یعلی، محمد، طبقات الحنابلة، به كوشش محمد حامد الفقی، قاهره، 1371 ق / 1952 م؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، تلبیس ابلیس، قاهره، 1368 ق؛ ابن حزم، علی، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، به كوشش محمد ابراهیم نصر و عبدالرحمان عمیره، ریاض، 1402 ق / 1982 م؛ ابن رسته، احمد، الاعلاق النفیسة، به كوشش دخویه، لیدن، 1891 م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، بیروت، 1402 ق / 1982 م؛ ابن فقیه، احمد، مختصر كتاب البلدان، به كوشش دخویه، لیدن، 1885 م؛ ابنقتیبه، عبدالله، تأویل مختلف الحدیث، قاهره، 1326 ق؛ همو، عیونالاخبار، به كوشش احمد زكی عدوی، قاهره، 1343 ق / 1925 م؛ همو، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1960 م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوالمعالی، محمد، بیان الادیان، به كوشش هاشم رضی، تهران، 1342 ش؛ اشعری، سعد، المقالات و الفرق، به كوشش محمدجواد مشكور، تهران، 1361 ش؛ اشعری، علی، مقالات الاسلامیین، به كوشش هلموت ریتر، بیروت، 1400 ق / 1980 م؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به كوشش عزت عطار حسینی، قاهره، 1367 ق / 1948 م؛ جاحظ، عمرو، البیان و التبیین، به كوشش حسن سندوبی، قاهره، 1351 ق / 1932 م؛ همو، الحیوان، به كوشش عبدالسلام هارون، قاهره، 1357 ق؛ رسعنی، عبدالرزاق، مختصر الفرق بین الفرق، به كوشش فیلیپ حتی، قاهره، 1924 م؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به كوشش محمد بن فتح الله بدران، قاهره، 1375 ق / 1956 م؛ عبدالقادر جیرانی، الغنیة لطالبی طریق الحق، دمشق، دارالالباب؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، به كوشش عبدالحلیم محمود و دیگران، قاهره، 1385 ق / 1965 م؛ قرآن مجید؛ قلهاتی، محمد، الفرق الاسلامیة من خلال الكشف و البیان، به كوشش محمد بن عبدالجلیل، تونس، 1984 م؛ كرمانی، محمد، الفرق الاسلامیة، به كوشش سلیمه عبدالرسول، بغداد، 1973 م؛ كشی، محمد، معرفة الرجال، اختیار طوسی، به كوشش حسن مصطفوی، مشهد، 1348 ش؛ مسائل الامامة، منسوب به ناشئ اكبر، به كوشش یوزف فان اس، بیروت، 1971 م؛ ملطی، محمد، التنبیه و الرد علی اهل الاهواء و البدع، به كوشش عزت عطار حسینی، 1368 ق / 1949 م؛ نوبختی، حسن، فرق الشیعة، به كوشش هلموت ریتر، استانبول، 1931 م؛ نیز:
Halm, H., Die islamische Gnosis, München, 1982; Tucker, W., «Abū ManŞūr al-ʿIjlīand the Manṣūriyya», Der Islam, 1977.