زمان تقریبی مطالعه: 7 دقیقه

ارسطو

اَرَسْطو [arastū]، فیلسوف بزرگ یونانی (384-322ق‌م).

زندگی و سرگذشت 

نام یونانی وی آریستوتِلِس است که عربی شدۀ آن به شکلهای ارسطاطالیس، ارسطو طالیس و ارسطالیس آمده است. 
 ارسطو در شهر استاگیرا در شبه‌جزیرۀ خالکیدیکه، در شمال دریای اژه،از نواحی تراکیا زاده شد. پدرش نیکُماخُس، و مادرش فایستیس نام داشت. نیکماخس دوست و پزشک آمونتاس سوم، پادشاه مقدونیه (سل‍ 393-370ق‌م) بوده است و گفته می‌شود مردی دانشمند بوده، و نوشته‌هایی در پزشکی و طبیعیات داشته، و از دارایی و رفاه نیز برخورداربوده است. پدر ارسطو در حدود 367ق‌م و مادرش نیز در جوانی ارسطو درگذشت و پرُکِسنُس، شوهرخواهر ارسطو سرپرستی او را برعهده گرفت. 

ارسطو در 17 سالگی (367ق‌م) به آتن رفت و به حلقۀ شاگردان افلاطون در مکتب فلسفی او به نام آکادمیا پیوست و 20 سال نزد وی همچون عضو آکادمیا گذراند. افلاطون در میان شاگردانش توجه و دلبستگی ویژه‌ای به ارسطو داشت و او را هوشمندترین و پراستعدادترین شاگرد خود می‌شمرد.
افلاطون در بهار 347ق‌م در 80 سالگی درگذشت و ارسطو نیز آتن را ترک کرد، شاید به این علت که اگرچه افلاطون به تواناییهای عقلی ارسطو بسیار ارج می‌نهاد و او را اصیل‌ترین شاگرد خود می‌شمرد، خواهرزاده‌اش اسپئوسیپوس را جانشین خود و سرپرست آکادمیا قرار داده بود. ولی امکان دارد علتهای دیگری نیز در این امر دخیل بوده است، ازجمله اختلاف نظر در برخی از مسائل بنیادی فلسفه یا تغییر اوضاع سیاسی یونان و به‌ویژه مقدونیه.
ارسطو در اصل آتنی نبود و در آن شهر یکی از «بیگانگان مقیم» و محروم از حقوق مدنی به‌شمار می‌رفت. پس از مرگ افلاطون، نخست به دعوت فرمانروای آتارنِئوس 3 سال در آن سامان به سر برد و در آنجا ازدواج کرد. سپس به موتیلِنه در جزیرۀ لِسبُس رفت و یک‌سال در آنجا به پژوهشهای علمی پرداخت. در 343ق‌م از فیلیپ مقدونی دعوتی دریافت کرد که به دربار وی برود و تربیت پسر14ساله‌اش اسکندر را برعهده گیرد. ارسطو 8 سال در مقدونیه بود، ولی میزان تأثیر تربیتی او در اسکندر همیشه محل اختلاف بوده است. پس از آن به آتن بازگشت. در این اثنا، فیلیپ کشته شد و اسکندر به قدرت رسید و بر شهرهای یونان یکی پس از دیگری چیره شد، و چون آهنگ آتن کرد، ارسطو او را از آزار آتنیان منصرف ساخت. در آتن، ارسطو در گردشگاهی به نام لوکیُن در شمال شرقی شهر مدرسه‌ای برپا داشت. نام مکتب او پریپاتُس (= گردشگاه) که در عربی مکتب مَشّاء نامیده می‌شود، از آنجاست.
وی 12 سال در آتن به تدریس و پژوهش اشتغال داشت. اما با رسیدن خبر مرگ اسکندر در بابل (ژوئن 323ق‌م) ورق برگشت. ارسطو به عنوان معلم اسکندر و فردی بیگانه، در آتن با بی‌مهری مواجه شد و به او اتهام بی‌دینی زدند، اتهامی که سقراط و مرگ او را به یاد می‌آورد. ارسطو نیز که از این بهانه‌جوییهای دیرینه به خوبی آگاه بود، آتن را ترک کرد تا «آتنیان دیگر بار به فلسفه خیانت نکنند» و به خالْکیس رفت و یک‌سال بعد در 322ق‌م به علت بیماری مزمنی که مدتها دچار آن بود، درگذشت.

نوشته‌های ارسطو 

ارسطو بی‌گمان نویسنده‌ای بسیار پرکار بوده است. دانش وسیع و دائرةالمعارف گونۀ او، شگفت‌انگیز است. وی در همۀ زمینه‌های دانش اندیشیده و نوشته است، چنان‌که می‌توان او را بنیان‌گذار برخی از دانشها یا به روش علمی پرداختن به آنها دانست. آثار بازمانده یا منسوب به ارسطو را می‌توان به سه دسته بخش کرد. 1. آثاری درخور فهم عموم مردمِ بیرون‌از مدرسه که به این‌جهت از آنها به عنوان آثار «بیرونی» یاد می‌شود. از این دسته‌نوشته‌ها تقریباً هیچ‌چیز در دست نیست به غیرازجمله‌هایی که در آثار دیگران نقل شده‌است؛ 2. یادداشتهایی که برای استفادۀ بعدی به دست خود ارسطو یا به احتمال قوی‌تر شاگردان او فراهم آمده بود. از این دسته است قانون اساسی آتن که در1890م کشف شد و بخشی بوده است از 158 قانون اساسی مختلفی که به جهت بررسیهای تطبیقی بیشتر گرد آمده بود؛ 3. رساله‌های علمی و فلسفی عمده‌ای‌که اکنون مجموعۀ آثار ارسطو را تشکیل می‌دهند و شهرت جهانی و جاودان یافته‌اند. 
دربارۀ ماهیت این رسائل بحثهای فراوانی شده است. بعضی آنها را یادداشتهایی می‌دانند که خود ارسطو مبنای‌تدریس قرار می‌داده، یا شاگردان از درسهای او برداشته‌اند؛ و بعضی دیگر آنها را اصل درس‌نامه‌ها می‌شمارند.
مجموعۀ ویراستۀ بِکِر که در سدۀ19م تنظیم شده، و از آن‌پس مرجع اصلی متن آثار ارسطو به‌شمار آمده است، شامل106رساله یا مقاله است. فهرستی از نوشته‌های بازماندۀ ارسطو براساس آن مجموعه عبارت است از: 1. مقولات (قاطیغوریاس)؛ 2. پری هرمنیاس یا باری ارمینیاس(کتاب العبارة)؛ 3. «تحلیلهای پیشین» (آنالوطیقای اول)، دربارۀ قیاس؛ 4. «تحلیلهای پسین» (آنالوطیقای ثانی)، دربارۀ برهان؛ 5. توپیکا، یا کتاب جدل؛ 6. «رد بر سفسطه‌گران»؛ 7. ریطوریقا یا «خطابه»؛ 8. بوطیقا یا «شعر». در دنیای اسکندرانی و سریانی‌زبان و سپس در جهان اسلام 4 رسالۀ اخیر را به4 اثر نخست ملحق ساختند و کل این 8 اثر را به‌عنوان نوشته‌های منطقی ارسطو درمجموعه‌ای به نام ارگانن یا ارغنون جای دادند؛ 9. فیزیک یا کتاب الطبیعه؛ 10. «دربارۀ آسمان» یا فی‌السماء؛ 11. «دربارۀ پیدایش و تباهی (کون و فساد)»؛ 12. «دربارۀ روان (نفس)»؛ 13. الآثار العلویه، دربارۀ پدیده‌های جوی؛ 14. پاروا ناتورالیا (طبیعیات کوچک)؛ 15. «تاریخ جانوران»؛ 16. «دربارۀ اجزاء جانوران»؛ 17. «دربارۀ پیدایش جانوران»؛ 18. «دربارۀ راه رفتن جانوران»؛ 19. «دربارۀ حرکت جانوران»؛ 20. «اخلاق نیکماخس»؛ 21. «اخلاق اِئودِمُس»؛ 22. «سیاست»؛ 23. «دربارۀ فضایل و رذایل»؛ 24. متافیزیک یا مابعدالطبیعه

جایگاه فلسفۀ ارسطو 

تصویرغالب ارسطو، از دوران‌باستان به‌بعد و در طی سده‌های میانه، تصویری مطلق و جامد بوده است. او را قرنها معیار حقیقت می‌انگاشتند و «معلم اول» و «دانای دانایان» می‌نامیدند، همچنان‌که دانش‌اندوزی و تحقیق عبارت بود از خواندن و از بر داشتن کتب ارسطو. این پندار وجود داشت که گویی این فیلسوف مطلق از دوره‌ای‌که در آکادمیای افلاطون به‌سر می‌برده تا مکتب ویژه‌اش لوکیُن و پس‌از آن، هیچ‌گونه تحول فکری، بازاندیشی و بازنگری به نوشته‌های پیشین خود نداشته است. این تصور به دورانهای بعدی منتقل شده و به ذهن فیلسوفان جهان اسلام نیز راه یافته بود. اما تحقیقات معاصر رفته‌رفته این جمود و تحجر را از آثار ارسطو زدوده، و چهرۀانسانی و تاریخی زنده‌ای به آن بخشیده است.
اکنون در این‌باره نمی‌توان شک کرد که ارسطو در اندیشه و نظام فلسفی خود مسیری از گسترش و تکامل را پیموده است. نخست، افلاطونی‌ای سرسخت و متعهد و درست باور (ارتدکس) بوده که به‌ویژه از نظریۀ افلاطون دربارۀ ایده‌ها یا مُثُل و اصول فلسفۀ اخلاق و سیاست وی هواداری می‌کرده است. سپس در مسیر استقلال تدریجی، از یک متفکر افلاطونی به یک سازمان‌دهندۀ دانشهای طبیعی و پژوهشگر ژرفکاو و طبیعت‌شناسِ تجربه‌گرایِ برجسته متحول شده است. وی در نخستین نوشته‌های‌خود ــ و بیش‌از همـه در توپیکا ــ تضاد خود را با افلاطون نشان می‌دهد. ارسطو در این نوشته نظریۀ ایده‌ها را نفی می‌کند و نظریۀ مقولات خود و به‌ویژه نظریۀ اوسیا (جوهر)را شکل می‌بخشد. در پهنۀ رویدادهای طبیعی، قانونمندی را جانشین عامل پیش‌بینی‌ناپذیر افلاطون می‌کند و نظریۀ مهم خود را دربارۀ «غایت» که انگیزۀ همۀ جریانهای هستی در رویدادهای آن است، به‌میان می‌آورد. نیکی(خیر)که نزد افلاطون مفهومی‌مطلق‌بود،نزد ارسطو نسبی وتاریخی‌می‌شود. خیر آن است که انسانهای‌اخلاقاً ارجمند آن‌را در شرایط مشخص برمی‌گزینند.
بنیادی‌ترین وجه اختلاف او با افلاطون به مسئلۀ شناخت بازمی‌گردد. ارسطو برخلاف افلاطون برای محسوسات و نیز تجربۀ حسی، جایگاه و نقشی عمده و مثبت قائل می‌شود. البته از دیدگاه او نیز هدف معرفت، شناخت کلیات، یعنی شناخت ماهیت کلی چیزهاست. اما برای این مقصود باید از محسوسات آغاز کرد و پدیده‌ها را آن‌چنان‌که به نحوی تردیدناپذیر، از راه حواس به ما نشان داده می‌شوند، شناخت و در این راه هیچ‌چیز، حتى بی‌اهمیت‌ترین چیزها را نباید نادیده گرفت، زیرا در اینها نیز ذخیره‌های پایان‌ناپذیر شناخت وجود دارند. او می‌گوید هر تک‌چیز محسوسی، خصلت یقینی بیشتری دارد، هرچند مفهوم کلی، همان مثال افلاطونی، بنابر طبیعت خود دارای شمول و فراگیری بیشتری است. بنابراین، ادراک حسی همیشه باید پایه قرار گیرد. بدون ادراک حسی اندیشه‌ای نمی‌توان یافت.
مفاهیم و اصول کلی هر دانشی را باید از راه استقرا به دست آورد، یعنی پیشرفت از راه تک چیزها (چیزهای جزئی) به سوی کلی و از چیزهای شناخته شده به چیزهای ناشناخته. پایۀ خود استقرا هم ادراک حسی است. بدین‌سان ارسطو، در پاسخ به افلاطون، تأکید می‌کند هرچند حواس ما دچار خطا می‌شوند و هرچند داده‌های آنها نسبی است، نمی‌توان واقعیتی را که حواس و اندامهای حسی به ما نشان می‌دهند، نفی کرد. ادراک حسی در خود و در حد خود، هرگز گمراه‌کننده نیست، بلکه سبب گمراهی و خطا را باید در تصورات و داوریهای خود ما جست‌وجو کرد. ارسطو نیز همچون افلاطون، فقط کلیات و احکام کلی را موضوع شناخت‌می‌داند،اما کلی‌را همبسته و گره‌خورده با جزئیات و محسوسات می‌داند. از سوی دیگر، ارسطو برخلاف افلاطون، وجود کلیات را مستقلاً و جدا از تک چیزها منکر است.

منطق

صفحه 1 از3
آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.