اسناد
اِسْناد، اصطلاحی در علوم حدیث و آن رسانیدن سخن است به گویندۀ آن با واسطۀ شماری از راویان، و بر زنجیرۀ تشكیل شده از راویان تا پیامبر(ص) یا دیگر بزرگان دین «سلسلۀ اِسناد» اطلاق میگردد.
دو اصطلاح اسناد (جمع آن اَسانید) و سند (جمع آن اَسناد) گاه در گفتار محدثان به جای یكدیگر به كار میرود (نك : ابن جماعه، 30؛ طیبی، 34)، اما با نگاهی باریك بینانه میتوان وجوه امتیاز دقیقی میان آن دو تشخیص داد: اِسناد با دارا بودن مفهوم مصدری، هم در آثار لغویان و هم نزد محدثان بالا بردن و رسانیدن سخن به گویندۀ آن دانسته شده است (رفع الحدیث الی قائله: ابن درید، 2/ 266؛ جوهری، 2/ 489؛ ابن جماعه، همانجا؛ شهید ثانی، 5)، در حالی كه سند به مفهوم «مایستَنَد به» عبارت از طریقی است به گویندۀ سخن كه پیش از متن حدیث قرار میگیرد (نك : عاملی، 90). حدیثی را كه از اسناد متصل تا پیامبر(ص) برخوردار باشد، «مُسنَد» و محدّث اهل اسناد را «مُسنِد» خوانند. اصطلاح «علم الاسناد» نیز گاه به عنوان تعبیری معادل با «علم اصول الحدیث» كه در آن از احوال حدیث از حیث صحت نقل و چگونگی انتقال آن بحث میشود، بهكار رفته است (نك :تهانوی،1/ 27).
از نظر لغوی، مصدر افعال از ریشۀ ثلاثی « س ن د »، به مفهوم متعدی «تكیه دادن چیزی بر چیزی» (ازهری، 12/ 366؛ جوهری، همانجا) و نیز مفهوم لازم «بالا رفتن» (نك : زمخشری، 221؛ ابن اثیر، 2/ 408) به كار رفته است، اما در انتقال این واژه از اصل لغوی به كاربرد اصطلاحی، گویا مفهوم اخیرِ لازم را به صورت متعدی «بالا بردن» (رفع) دگرگون ساختهاند (برای توضیح، نك : كوچ ییگیت، 170).
نزد محدثان این نظریه همواره شهرت داشته است كه شیوهای نظیر اِسناد نزد دیگر امتها شناخته نبوده، و ظهور اسناد در حدیث مسلمین، از الطاف خاص خداوند به امت پیامبر(ص) بوده است (مثلاً نك : خطیب، 40؛ ابن جماعه، 34، 69؛ سیوطی، 2/ 145؛ عاملی، 145). نیز چنین گفتاری نزد متقدمان تداول داشته كه خداوند این امت را به 3 چیز: اسناد، انساب و اِعراب از دیگر امتها ممتاز گردانیده است و هم به گفتۀ مَطَر وراق از تابعین، مقصود در آیۀ «اَو اَثارَۀ½ مِن عِلْم½» (احقاف/ 46/ 4) نیز چیزی جز اسناد احادیث نبوده است (نك : خطیب، 39-40؛ سیوطی، همانجا).
از نظر پیشینه، هوروویتس شیوۀ اسناد نزد مسلمانان را با برخی شیوههای روایی نزد یهودیان مقایسه كرده، و امكان مایه گرفتن این روش از یهود را مطرح ساخته است. با این حال، او اشاره دارد كه به رغمبرخی شباهتها در ریشه، حركتهایتكمیلی نزدمسلمانان بهاندازهای بوده كه بعدها از سوی یهودیان تقلید شده است (نك : ص 44-47). در منابع اسلامی نیز از وجود شیوههایی مشابه، البته با كاربردی بسیار محدود، در منابع یهودی و مسیحی سخن رفته است (نك : كوچ ییگیت، 171).
در مطالعۀ تاریخچۀ «اسناد» به شكل اسلامی آن، برخی به عنوان شاهدی بر ریشهدار بودن آن در عصر صحابه، روایاتی چون پرسشهای خلیفه عمر از صحابه در خصوص اینكه حدیثی را كه نقل میكنند، چه هنگام و از كه شنیدهاند، یا روایاتی مشابه از حضرت علی(ع) را مورد استفاده قرار دادهاند كه برگونهای از كند و كاو اسنادی دلالت دارد (نك : همو، 171-172). به هر تقدیر، قرائنی در دست است كه نشان میدهد كه در نیمۀ دوم سدۀ 1 ق نه تنها شیوۀ اسناد، بلكه دقیقاً همین اصطلاح در آن روزگار رواج داشته است. «اسناد یك گفتار یا كردار به پیامبر(ص)»، تعبیری است كه بارها در عبارات نقل شده از تابعین چون ابوسلمه، نضر بن انس و مطلب بن عبدالله بن حنطب به كار رفته است (مثلاً نك : احمد بن حنبل، 1/ 219، 241، 2/ 8؛ نسایی، 2/ 35).
در اواخر سدۀ 1ق، لزوم ذكر اسناد به هنگام روایت به شدت احساس میشد. به گفتۀ ابن سیرین (د 110ق)، پیشتر از اسانید پرسیده نمیشد و با ظهور فتنه گران نیاز به ذكر اسانید به عنوان عاملی بازدارنده از رواج احادیث برساخته احساس گردید (نك : مسلم، 1/ 15؛ ترمذی، 5/ 740؛ دارمی، 1/ 112). در همین دوره، زُهری كسانی چون اسحاق بن ابی فروه را به سبب بازگو نكردن «اسناد»هایی كه به زبان آوردن آنها میتوانست اعتبار حدیث را مخدوش سازد، به سختی مورد عتاب قرار داده است (نك : حاكم، 6؛ ابونعیم، 3/ 365). با اینهمه، وجود انبوهی از احادیث بدون اسناد (اصطلاحاً مرسل) از تابعین نامدار چون ابن سیرین، زهری، سعید بن مسیب، حسن بصری، شعبی و ابراهیم نخعی در آثار گردآورندگان حدیث، به روشنی حكایت از آن دارد كه در آن روزگار روایت بی اسناد از پیامبر(ص)، شاید در مورد آنان كه به قوت اسانیدشان شهره بودند، چندان هم نكوهیده نبوده است. یكی از عواملی كه به تصریح زهری، موجب رواداشتن تسامح در یاد كردِ اسانید بود، همانا شهرت و مقبولیت مضمون آن نزد اهل دانش بود (نك : صنعانی، 1/ 332).
در سدۀ 2 ق، با پای گرفتن حركت تدوین و پدید آمدن نخستین مجامیع حدیثی، به عنوان بازتابی قابل انتظار، ارزش اسناد بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت و اعتبار روایات خالی از اِسناد به نقد گرفته شد. سفیان ثوری (د 161ق) اسناد را برای مؤمنان همچون سلاحی میشمرد (خطیب، 42) و ابن مبارك (د 181ق) در گفتاری كه از او شهرت یافته، اسناد را از «دین» دانسته، و در صورت فقدان آن راه را بر حدیث پردازان باز میدیده است (مسلم، ترمذی، همانجاها؛ خطیب، 41-42). در اواخر همان سده، عالمانی چون یحیی بن سعید قطان و در رأس همه محمد بن ادریس شافعی با جدّیت ارزش استنادی احادیث مرسل را مورد تردید قرار دادند و بجز دایرهای محدود از احادیث بیاسناد، مراسیل را از اعتبار ساقط دانستند (نك : شافعی، 461 به بعد؛ ابنابیحاتم، 13 به بعد؛ همچنین برای پژوهشهایی دربارۀ تاریخچۀ اسناد در اعصار نخستین اسلامی، نك : هوروویتس، 44 -39 ؛ سزگین، 131- 145).
همزمان با تدوین حدیث و نقد احادیث بیاسناد، گونهای دیگر از نقد سندی نیز به شدت از سوی محدثان مورد توجه قرار داشت. در حقیقت اسناد به خودی خود اعتباری برای روایت تحصیل نمیكرد و تنها ارزش آن از آنجا بود كه نقادان حدیث را قادر ساخت تا راویان جای گرفته در سلسلۀ اسناد را مورد بررسی رجالی قرار داده، اعتبار سند را بیازمایند. سخن از نقد رجالی، یا به اصطلاح «جرح و تعدیلِ» (ه م) آنان به اندازۀ خود اسناد پیشینه دارد، اما گفت و گوهای جزئیتر، چون سخن از ردهبندی احادیث از حیث اعتبار اسانید آنها به صحیح، حسن و ضعیف، یا سخن از انواع خلل در اسانید روایات، با قدری تأخیر به میان آمده است.
اعتبار سندی یك حدیث میتوانست بر عمل به آن یا ردّ آن در استدلالات فقهی اثری مستقیم گذارد، چنانكه در عباراتی منقول از احمد بن حنبل چنین آمده است كه اگر سخن از حلال و حرام باشد، باید با اسانید سختگیرانه برخورد كرد و اگر سخن از ترغیب و ترهیب به میان آید، می شاید كه در اسانید تساهل رواداشت (نك : ابن تیمیه، 151؛ برای صحت انتساب این نظریه یا عدم آن به احمد، نك : ه د، احمد بن حنبل). برخی از مباحث دربارۀ اسناد، چون بحث از عالی یا نازل بودن آن، اگر چه نزد محدثان از ارزش فنی خاصی برخوردار بود، اما عملاً در اعتبار سندی تأثیری نمیگذارد. ارائۀ اسنادی كه با كمترین واسطهها و با كوتاهترین سلسلۀ اسناد به پیامبر(ص) ختم گردد و در اصطلاح «اسناد عالی» خوانده میشود، درواقع نشان میدهد كه چگونه محدث با تحمل رنج سفر و درك محضر مشایخ پرشمار و شیوخ كهنسال، راه خود را برای اسناد حدیث به پیامبر(ص) كوتاه كرده است؛ حال آنكه برای محدثی در همان عصر، ارائۀ اسنادی پر واسطه با سلسلهای بلند كه اصطلاحاً «اسناد نازل» خوانده میشود، نشانی از ضعف او در فن حدیث بود.
هر حدیث ضبط شده در آثار روایی، معمولاً از یك بخش آغازین «سند» و در دنبالۀ آن «متن» حدیث تشكیل شده است. گاه چنین اتفاق میافتد كه محدث به هنگام ضبط یك حدیث با متن واحد، بیش از یك اسناد ارائه میكند؛ در چنین مواردی گاه علامت «ح» (حیلوله) كه نشانگر جدایی بین دو اسناد است، قرار میگیرد. از قدیمترین موارد كاربرد این نشانۀ جداسازی، كتاب پر شهرت صحیح مسلم است (برای روشهای جایگزین به ویژه نزد امامیه، نك : عاملی، 200). آنجا كه احادیثی با سند همسان در كتابی كنار هم آورده شده باشند، گاه با اتكا به سند نخستین سند مشترك یا بخش مشترك سندها حذف میگردد و به اصطلاح اسناد حدیثهای بعدی به اسناد نخستین «تعلیق» میشوند. چنین احادیث را «حدیث معلق» گویند. اگرچه عموماً سند بر متن حدیث مقدم میگردد، ولی گاه تأخیر سند پس از متن نیز مورد گفت و گو بوده است (نك : سیوطی، 2/ 109).
نزد امامیه، ذكر اسانید تا پیامبر(ص) از سوی ائمه (ع) چندان معمول نبوده، و غالباً روایت آنان از پیامبر(ص) یا حضرت علی(ع) با حذف سلسلۀ اسناد صورت گرفته است، اما گاه برخی از امامان(ع) به صراحت بیان داشتهاند كه آنچه از حدیث بر زبان میآورند، روایت پدر از نیاكان تا علی(ع) و او از پیامبر(ص) است (مثلاً نك : مفید، الامالی، 42؛ نیز برای پژوهش در مورد اصطلاح تكرار شوندۀ «اسند عنه» در رجال طوسی، نك : حسینی، 98 -154). به هر تقدیر در منابع امامیه گاه در تداوم اسناد ائمه(ع) تا پیامبر(ص)، سلسلۀ اسناد تا خداوند نیز مذكور میگردد؛ در این باره گاه به اسناد پیامبر(ص) از طریق جبرئیل(ع) به خداوند (مثلاً ابن بابویه، 25؛ مفید، همانجا) و گاه از طریق جبرئیل با واسطۀ چندتن دیگر از فرشتگان (مثلاً نك : الاختصاص، 45) اشاره شده است.
ذكر اسانید در آثار حدیث امامیه عموماً و در كتب اربعه خصوصاً دیده میشود، اما گاه اسانید مشترك حذف گردیده، به بخش مختص به اسانید در پایان كتاب موكول شده است. این شیوه در من لایحضره الفقیه ابن بابویه و در كتاب تهذیب و الاستبصار تألیف شیخ طوسی، از كتب اربعۀ امامیه دیده میشود. علاوه بر اعتبار استنادی حدیث، نزد محدثان امامیه نیز عنایت ویژهای به دستیابی و گردآوری احادیث برخوردار از اسناد عالی دیده می شد و همین امر برخی از آنان را به تألیف كتب با اسانید كوتاه تا ائمه(ع) با عنوان مشترك «قُرب الاسناد» واداشته است؛ از آن جمله است: قرب الاسناد عبدالله بن جعفر حمیری (چ تهران، 1369ق) و آثاری با همین نام از محمد بن عیسی بن عبید بن یقطین (نجاشی، 334)، علی بن ابراهیم قمی (ابن ندیم، 277؛ طوسی، 115؛ نجاشی، 260)، ابوالحسین ابن معمر كوفی (ابن ندیم، 278؛ طوسی، 220)، علی بن حسین ابن بابویه قمی (نجاشی، 261؛ طوسی، 119؛ برای موارد نقل از آن در آثار متأخر، نك : آقابزرگ، 17/ 69 -70)، محمد بن جعفر ابن بطۀ قمی (نجاشی، 373) و ابوالفرج محمد بن ابی عمران قزوینی (همو، 397).
اسانید امامیه به مؤلفان كتب متقدمان مذهب مسمی به «اصول»، در فهرستهایی ثبت گردید كه از مهمترین آنها دو كتاب الفهرست طوسی و رجال نجاشی برجای مانده است. اسانید مربوط به دورههای بعد را میتوان علاوه بر منابع پراكنده، به طور گستردهای از «اجازات» به دست آورد (نك : ه د، اجازه).
در میان فرق مُحَكَّمه، اشاراتی در منابع دیده میشود كه از كم اعتنایی آنان به اسناد و ضبط احادیث مسند حكایت دارد (مثلاً نك : مفید، الجمل، 38؛ نیز پاكتچی، 138-140)، اما در میان اباضیه توجه به اسانید از آغاز دورۀ تدوین جوامع حدیثی به چشم میخورد. از نمونههای كهن اباضی در گردآوری احادیث مشتمل بر اسانید، می توان كتاب الجامع الصحیح ربیع بن حبیب بصری (نیمۀ دوم سدۀ 2ق) (چ قاهره، به كوشش عبدالله بن حمید سالمی، 1349ق/ 1930م و چاپهای دیگر) و المدونۀ الكبری از ابوغانم خراسانی (د ح 200ق) (چ بیروت، 1974م) را یاد كرد.
اسناد به معنی ارائه دادن سیر انتقال یك سلسله از تعالیم در خلال نسلها، نه تنها در حدیث، بلكه به طور عام در همۀ علوم نقلی كمابیش تداول داشته است. در علم قرائت ذكر اسانید به شیوهای مشابه با علم حدیث دیده می شود. در كتب این علم، معمولاً اسانید مؤلفان به قراء در بخشی از كتاب، و اسانید قراء به پیامبر(ص) نیز در بخشی مورد بررسی قرار میگیرند (مثلاً نك : ابن مجاهد، 53 -101؛ ابوعمرودانی، 7-16؛ ابن جزری، 1/ 58 -192). سلسلههای اسناد، مشابه با حدیث در كتب مشتمل بر اخبار تاریخی و قصص، چون تاریخ طبری، مغازی واقدی و صدها متن دیگر، و نیز در آثار ادبی در روایت شعر و لغت و جز آن قابل مشاهده است.
در شاخههایی از علوم اسلامی همچون كلام و فقه كه در نگاه نخستین درایی به نظر میرسند، اما در اساس تعالیم خود به گونهای بر منابع نقلی استوارند، نیز سلسلههای مشابهی دیده میشوند. در این علوم برخلاف موارد پیشین، سلسلههای اسناد نه انتقال یك رشته از گفتار، بلكه انتقال میراث و تعالیم یك مكتب را از بنیان گذاران به نسلهای پسین تبیین میكند، در حالی كه عملاً در هر نسلی امكان نوآوریها و ابراز نظریههای جدید وجود داشته است. چنین سلسلههایی گاه از بنیان گذار مكتب تا پیامبر(ص) نیز ادامه می یافتهاند (برای نمونهها، نك : عثمان، 24، به نقل از فرزادی: سلسلۀ اسناد كلام معتزلی؛ ترمسی، 32-33: كلام اشعری و كلام ماتریدی؛ نووی، 1(1)/ 18- 19: فقه شافعی). آشكار است كه سلسلههای اسانید در بسیاری از موارد كه نه طریق روایت یك گفتار، بلكه طریق انتقال تعالیم یك مكتب یا انتقال تألیفی مهم را مینمایاندهاند، عملاً جنبهای تشریفی داشتهاند؛ اما حتی در زمینۀ علم حدیث نیز در سدههایمتأخر اسنادها بیشتر جنبۀ تشریفی داشته، و عملاً گزارش شنیدههایی از مشایخ نبودهاند (برای توضیح، نك : ه د، اجازه).
در طی قرون، ثمرۀ اینگونه اسنادهای تشریفی، ایجاد یك رابطۀ روحانی و نمادین با پیامبر(ص) و بزرگان دین و موجه ساختن تعالیم مكتبی معین بوده است. در نظام سنتی آموزش اسلامی، اینگونه نگریسته میشد كه وجود چنین سلسلههای متصل ضامن پیوستگی مكاتب با ریشه و خاستگاه خود و به قول شوكانی (ص 2) «راهی برای حفظ این شریعت آسمانی بودهاند» (برای پژوهش در این باره، نك : وایدا، 1 به بعد). در پژوهشهای معاصر، اینگونه سلسلههای اسناد میتواند در طبقهبندی مكتبها و بررسیهای تاریخی دربارۀ آنها بسیار سودمند افتد.
مآخذ
آقابزرگ، الذریعۀ؛ ابن ابی حاتم، عبدالرحمان، المراسیل، به كوشش احمد عصام كاتب، بیروت، 1403ق/ 1983م؛ ابن اثیر، مبارك، النهایۀ، به كوشش طاهر احمد زاوی و محمود محمد طناحی، قاهره، 1383ق/ 1963م؛ ابن بابویه، محمد، التوحید، به كوشش هاشم حسینی تهرانی، تهران، 1387ق/ 1967م؛ ابن تیمیه، احمد، علم الحدیث، به كوشش موسی محمد علی، بیروت، 1405ق/ 1985م؛ ابن جزری، محمد، النشر، به كوشش علی محمد ضباع، قاهره، كتابخانۀ مصطفی محمد؛ ابن جماعه، محمد، المنهل الروی، به كوشش محییالدین عبدالرحمان رمضان، دمشق، 1406ق/ 1986م؛ ابن درید، محمد، جمهرۀ اللغۀ، حیدرآباد دكن، 1345ق؛ ابن مجاهد، احمد، السبعۀ فی القراءات، به كوشش شوقی ضیف، قاهره، 1972م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوعمرو دانی، عثمان، التیسیر، به كوشش اوتو پرتسل، استانبول، 1930م؛ ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیۀ الاولیاء، قاهره، 1351ق/ 1932م؛ احمد بن حنبل، مسند، قاهره، 1313ق؛ الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، به كوشش علیاكبر غفاری، قم، جماعۀ المدرسین؛ ازهری، محمد، تهذیب اللغۀ، به كوشش احمد عبدالعلیم بردونی، قاهره، 1966م؛ پاكتچی، احمد، «تحلیلی بر دادههای آثار شیخ مفید دربارۀ خوارج»، مقالات فارسی كنگرۀ جهانی هزارۀ شیخ مفید، قم، 1372ش؛ ترمذی، محمد، سنن، به كوشش احمد محمد شاكر و دیگران، قاهره، 1357ق/ 1938م؛ ترمسی، محمد محفوظ، كفایۀ المستفید، به كوشش محمد یاسین فادانی، بیروت، 1408ق/ 1987م؛ تهانوی، محمداعلی، كشاف اصطلاحات الفنون، كلكته، 1862م؛ جوهری، اسماعیل، صحاح اللغۀ، به كوشش احمد عبدالغفور عطار، قاهره، 1376ق/ 1956م؛ حاكم نیشابوری، محمد، معرفۀ علوم الحدیث، حیدرآباد دكن، 1385ق/ 1966م؛ حسینی، محمدرضا، «المصطلح الرجالی اسند عنه»، تراثنا، قم، 1406ق، شم 3؛ خطیب بغدادی، احمد، شرف اصحاب الحدیث، به كوشش محمد سعید خطیب اوغلی، آنكارا، 1971م)؛ دارمی، عبدالله، سنن، دمشق، 1349ق؛ زمخشری، محمود، اساس البلاغۀ، به كوشش عبدالرحیم محمود، بیروت، دارالمعرفه؛ سزگین، فؤاد، «اهمیۀ الاسناد فی العلوم العربیۀ و الاسلامیۀ»، محاضرات فی تاریخ العلوم الاسلامیۀ، فرانكفورت، 1404ق/ 1984م؛ سیوطی، تدریب الراوی، به كوشش احمد عمر هاشم، بیروت، 1405ق/ 1985م؛ شافعی، محمد، الرسالۀ، به كوشش احمد محمد شاكر، قاهره، 1358ق/ 1939م؛ شوكانی، محمد، «اتحاف الاكابر»، رسائل خمسۀ اسانید، حیدرآباد دكن، 1328ق/ 1910م؛ شهید ثانی، زین الدین، الدرایۀ، تهران، 1404ق؛ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، به كوشش حبیب الرحمان اعظمی، بیروت، 1403ق/ 1983م؛ طوسی، محمد، الفهرست، نجف، 1380ق/ 1960م؛ طیبی، حسین، الخلاصۀ، به كوشش صبحی سامرایی، بیروت، 1405ق/ 1985م؛ عاملی، حسین، وصول الاخیار الی اصول الاخبار، قم، 1401ق؛ عثمان، عبدالكریم، مقدمه بر شرح الاصول الخمسۀ قاضی عبدالجبار، قاهره، 1384ق/ 1965م؛ قرآن مجید؛ مسلم بن حجاج، صحیح، به كوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، 1955م؛ مفید، محمد، الامالی، به كوشش استاد ولی و غفاری، قم، 1403ق؛ همو، الجمل، نجف، 1368ق؛ نجاشی، احمد، رجال، به كوشش موسی شبیری زنجانی، قم، 1407ق؛ نسایی، احمد، سنن، قاهره، 1348ق؛ نووی، یحیی، تهذیب الاسماء و اللغات، قاهره، 1346ق/ 1927م؛ نیز: