اصل موضوع
اصل موضوع \asl-e mowzūʾ\، در تأسیس هر علم، ناچار باید عدهای از احکام آن را بدون اثبات پذیرفت که آنها را اصول موضوعۀ آن علم میخوانند. در علوم استدلالی، غیر از منطق، استخراج احکام و قوانین علم از روی اصول موضوعه و بهکمک قوانین منطق انجام میگیرد. اما وقتی خود منطق مورد بحث باشد، علاوهبر تشخیص اصول موضوعه، باید قواعد استخراج قوانین نیز صریحاً معلوم گردد (مصاحب، 267). پس اصول موضوعه در اثبات سایر احکام هر علم استدلالی، مستقیم یا غیرمستقیم، بهعنوان یکی از مقدمات دلیل یا برهان به کار میروند ( دایرةالمعارف ... ، 1 / 164). درستی اصل موضوع در یک علم ممکن است در آغاز بر کسی که آن علم را میآموزد روشن نباشد، چنانکه برخی از اصول موضوعه در علوم دیگری ــ و غالباً کلیتر ــ اثباتپذیرند. این نوع از اصول موضوعه را مصادرات نامیدهاند.
در منطق قدیم، اصول موضوعه، بهاضافۀ علوم متعارفه و مصادرات، اقسام سهگانۀ مسلّمات محسوب میشد و میگفتند که اصول موضوعه عبارت از مسائلی است که متعلم آنها را از باب حسن ظن، بدون معاندت و لجاج میپذیرد، حالآنکه علوم متعارف قضایای مسلّمی است که بهنظر متعلم، بدیهی و غیرقابل انکار است (شهابی، 272). تعریفهای دیگری نیز از 3 قسم مذکور، یا بهطور کلی مبادی علم، در منطق قدیم داده شده است، ولی این تقسیمات بهدلیل مبهمبودن الفاظی از قبیل «بداهت» و «غیرقابلانکار بودن»، که در شرح آنها به کار رفته، امروزه منسوخ است ( دایرةالمعارف، همانجا).
در نظر ارسطو، اصول موضوعه از مبادی اولیهای است که هر علم برهانی باید از آنها شروع شود. پروکلوس، آخرین فیلسوف و ریاضیدان مهم یونانی، در شرح اصول هندسۀ اقلیدس بهصراحت میگوید که علوم متعارفه و اصول موضوعه مترادفاند.
در جامعترین نظر دربارۀ اصول موضوعه، 4 ادعا به یکدیگر میپیوندند:
1. اصول موضوعه گزارههایی برهانناپذیرند، که هرکس بخواهد علمی تأسیس کند، باید آنها را مبدأ قرار دهد.
2. هرکسی که به دقت و با صرف وقت کافی به این مبادی بیندیشد، بداهتاً به آنها یقین میکند.
3. این مبادی نهتنها در ذهن مقرون به یقیناند، بلکه صدق عینی نیز دارند.
4. چنین نیست که این مبادی صرفاً از تجربه به دست آمده باشند، بلکه فطری بشرند و تجربه فقط آنها را بیرون میآورد.
افلاطون و دکارت و لایبنیتس هر 4 ادعا را میپذیرند. ارسطو و لاک ادعای فطریبودن را رد میکنند. کانت سومین ادعا را قبول ندارد، ولی قائل به 3 فقرۀ دیگر است. غلبۀ مکتب تجربی چنان فضای عقیدتی را در فلسفۀ اخیر دگرگون کرده است که اصحاب موضع مسلط (3) و (4) را رد میکنند و (1) و (2) یا فقط (1) را میپذیرند. هیوم بعید نیست (1) و (2) و شاید حتى فقط (1) را قبول میکرد. جان استوارت میل و برتراند راسل نیز بیشک تنها (1) را قبول دارند.
دکارت در فصل دوم تأملات، ملاک صدق را چنین قرار میدهد که هرچیزی که نزد من «واضح و متمایز» درک شود، صادق است، و بدینوسیله میخواهد (3) را برمبنای (2) ثابت کند. این کار بهمعنای کوشش برای رسیدن به صدق عینی براساس صدق ذهنی است، اما دشواریهایی که در این راه وجود داشت، به رد آن انجامید.
جان لاک، در دفتر اول تحقیق دربارۀ فهم انسانی، ادعای (4) را مورد تردید قرار داد، و این دلیلِ اصلیِ تغییر عقیده دربارۀ آن در جهان غرب بود. ضمناً نباید از نظر دور داشت که دفاع لایبنیتس از تصورات فطری درمقابل لاک، دفاعی بسیار شایسته است. کانت در نقد عقل محض، طبیعت انسان را منشأ بداهت معرفی کرد، ولی این کوشش، بهاین دلیل که در آن وجود طبیعتِ انسانیِ مشترک مفروض بود، قبول عام پیدا نکرد.
پس فقط (1) خالی از شکوشبهه است که به نسبیت اصول موضوعه برای هر دستگاه حکم میکند و اصول مذکور را گزارههای اولیهای معرفی میکند که هر دستگاه خاص باید با آنها ساخته شود. تعبیر «روش اصل موضوعی» ناظر بر همین کاربرد واژه است و دلالت دارد بر ساختن دستگاههای قیاسی بهوسیلۀ قواعد مشخص برمبنای کمترین احکام اولیه؛ این احکام اولیه اصول موضوعۀ هر دستگاهاند.
مآخذ
دایرةالمعارف فارسی؛ شهابی، محمود، رهبر خرد، تهران، 1340 ش؛ مصاحب، غلامحسین، مدخل منطق صورت، تهران، 1334 ش.