زمان تقریبی مطالعه: 7 دقیقه

اضمار

اِضْمار، در لغت به معنی پوشاندن و پنهان داشتن است، اما در نحو، عروض، بیان، حدیث و منطق معانی اصطلاحی یافته است.


1. در نحو

شاید كهن‌ترین جایی كه در آن كلمۀ اضمار، در مقام اصطلاح به كار رفته، همان الكتاب باشد. سیبویه در آن كتاب، اضمار را در عناوین بابهای گوناگون (14 مورد، نک‍ : EI2) آورده است؛ اما بخش اعظم آنچه او «اضمار» عنوان كرده، در تقدیر گرفتن فعلی است كه به اعتبار آن، فاعلی، یا به خصوص مفعولی، نقش دستوری خاصی یافته است (سیبویه، 1 / 69-72، 253- 328). تعقل نحویان عموماً بر این پایه استوار است كه این فعل «عامل» است (= نظریۀ عمومی عامل)، اما در نظر سیبویه كه خود بر نظریات خلیل بن احمد مبتنی است، پنداری موضوع «عامل» هنوز به صورت نهایی شكل نیافته است و خلیل (در روایت سیبویه)، ریخت جمله، و نیاز گوینده را به فعل و یا ضرورت حذف آن را در ساختار كلام، پایۀ بحث می‌پنداشته است، نه ضرورتاً «عامل»را.مخزومی (ص 207-215) به این امر عنایت خاص ورزیده، و از الكتاب، 13 مورد كلمۀ منصوب برشمرده كه فعلشان، در ساختار دستوری حذف شده است.
براساس همین برداشت، هرگاه مفهومی یا موضوعی را حذف كنیم و علامتی (= ضمیری) به جای آن نهیم، باز عمل «اضمار» انجام داده‌ایم؛ در «اِنّه كرامٌ قومُك» حرف هاء به موضوعی كه در ذهن ما موجود بوده، بازمی‌گردد، یعنی هاء، «اضمار» سخنی است كه پیش از آن بیان شده بوده است (سیبویه، 2 / 176، دربارۀ اضمـار كلمات دیگر، نک‍ : 2 / 130، 4 / 189، 199، جم‍‍‌ ). اینگونه «اضمار»ها، البته شرطی هم دارد كه همانا روشن ساختن قرینه‌ای است كه به یاری آن كلمه را فرو گذاشته‌ایم. این امر، به اصطلاح «علی شریطة التفسیر» (مثلاً همو، 2 / 176) بیان شده كه در دوره‌های بعد، عیناً به كار رفته است (نک‍ : تهانوی، 2 / 885؛ لغت نامه ... ، ذیل اضمار).
اما موضوع «ضمیر» به معنی امروزی آن را نیز سیبویه (2 / 350-360) بررسی كرده است. وی نامی كه برای آن به كار می‌برد، همانـا «علامة الاضمار» اسـت (مثلاً نک‍ : 4 / 199). اما، «علامة المضمر» (همانجا) و «مضمر» به تنهایی (2 / 350) نیز گاه به چشم می‌خورد.
حدود 100 سال پس از سیبویه،مبرّد نخستین شارح بزرگ الكتاب، كلمۀ اضمار را از نظر لغوی شرح كرده است (3 / 1250-1251). در اواسط قرن 4 ق، سیرافی در شرح الكتاب، اضمار (به معنی در تقدیر گرفتن) را به 3 گونه بخش كرده است: اضمار واجب مانند حذف عامل نصب در «ایاك»، اضماری كه با «اظهار» برابر است و اضماری كه اصلاً صحیح نیست، اما سخن او بیشتر گرد نوع دوم دور می‌زند (نک‍ : هارون، 1 / 253).
اما نخستین شارحان الكتاب، چون ابن نحاس و سیرافی (قرن 4 ق) در اصطلاح سیبویه هیچ تغییری نداده‌اند (مثلاً نک‍ : همانجا). در قرن 5-6 ق زمخشری باب مفصلی به اضمار، به معنی در تقدیر داشتن عوامل نحوی از جمله فعل اختصاص داده است (ص 16-34)، و ضمیر را كه اینك سازمان و بخش‌بندی نسبتاً جامعی یافته، همه جا «مضمَر» می‌خواند (ص 51-55، جم‍‌ ).
در قرن 7 ق كلمۀ ضمیر جای اصطلاحات دیگر را می‌گیرد. ابن مالك اضمار را برای «در تقدیر گرفتن» (ص 51؛ نیـز نک‍ : ابن عقیل، 2 / 272)، و «ضمیر» را برای جانشین اسم به كار برده است (ص 24). با اینهمه، به نظر می‌آید كه هنوز اصطلاحات دیگر از میان نرفته بوده است، زیرا، ابن هشام از انواع معارف، نخست به «مُضمَر» می‌پردازد كه «ضمیر» نیز خوانده می‌شود، و سپس می‌افزاید كوفیان آن را «كنایه» و «مكنی» می‌نامند (ص 174-175). وی پس از این اشاره، ضمایر متصل و منفصل را برمی‌شمارد و آنگاه به ضمایری كه خود باید «اضمار» شوند (در تقدیر گرفته می‌شوند) می‌پردازد و اشاره می‌كند كه ضمیر باید «مفسّری» داشته باشد تا بدان غرض گوینده آشكار گردد. این بحث و نیز مثالهایی كه برای اضمار به كار رفته، همان مثالهای سنتی سیبویهی است. سپس در باب «آنچه عاملش اضمار می‌گردد»، موضوع اشتغال را نیز وارد می‌كند (ص 279-280).
بحث اضمار در كتابهای متأخر بسیار گسترده می‌گردد و میل به شرح بیشتر، تطبیق دادن آن بر برخی آیات الٰهی و بر نهادن آنها در قالبهای منظم‌تر و منطقی‌تر، كار را به اطناب و گاه‌گنگی و تناقض‌گویی می‌كشاند؛ به خصوص كه موضوع «حذف» را بر آن افزوده، خواسته‌اند میان حذف و اضمار تفاوت قائل شوند و مایۀ اختلاف میان این دو را «اثر داشتن» (در اضمار) و اثر نداشتن آن در كلام (در حذف) پنداشته‌اند. اما جالب آنكه در هر دو مورد، آیۀ «وَاسْأَلِ الْقَرْیة» (یوسف / 12 / 82) را به عنوان مثال ذكر كرده، و به نحوی توجیه كرده‌اند (نک‍ : تهانوی، 2 / 883-884). پس از آن بحث به جواز «اضمار قبل از ذكر مرجع» می‌كشد و تهانوی، براساس نظریات جرجانی (ص 23) آن را به 5 نوع تقسیم می‌كند (همانجا) كه در واقع چیزی جز تقسیم‌بندی مثالهای سیبویه نیست.
اضمار به شرط قرینۀ توضیحی (= علی شریطة التفسیر) كه از اصطلاحات سیبویه است، در كشّاف تهانوی بابی خاص خود یافته است (2 / 885).
در قرنهای اخیر، دیگر اضمار را تنها در معنای «در تقدیر گرفتن » به كار می‌برند و ضمیر، منحصراً جانشین اسم است.


2. در عروض

اساساً عبارت است از ساكن ساختن حركت دوم در پایه‌های عروضی، با تبدیل دو هجای كوتاه باز o - o - به یك هجای بلندپیوسته o - o، اما این امر در مورد پایۀ مُتَفاعلن در بحر كامل صورت گرفته است، بدین سان كه دو هجای كوتاه آغازین در این پایه به یك هجا تبدیل شده و شكل اخیر، ناچار، با مستفعلن (كه با یك هجای بلند بسته آغاز شده) مشابه می‌گردد و گویند «به آن منتقل می‌شود» و پایه‌ای كه این تغییر بر آن عارض شده، مضمر (نک‍ : اسبر، 13، 58؛ منّاع، 113، 118، 122، 125، كه به اضمار در فَعِلاتن اشاره كرده؛ نیز نک‍ : جرجانی، همانجا؛ بستانی؛ لغت‌نامه، همانجا) نامیده می‌شود.


3. در بیان

آنچه جرجانی (همانجا) دربارۀ حذف یا اضمار یكی از اعضـای جمله، به شرط قرینه بیان داشته (نک‍ : تهانوی، 2 / 884-885)، گاه موردتوجه علمای بیان نیز قرار گرفته است (نک‍ : هاشمی، 119-126؛ بستانی).


4. در علم رجال شیعه:

اضمار عبارت است از حذف نام امام معصومی كه خود منبع حدیث است و بسنده كردن به ضمیر غایب. سبب این كار یا اجتماعی بوده (خصوصاً تقیه)، یا فنی؛ از این قرار كه چون یك حدیث گاه در چند زمینه مورد استفاده قرار می‌گرفت، خود بر حسب مضمون، قطعه قطعه می‌گردید و سلسلۀ سند از جمله منبع حدیث از آن قطعات حذف می‌گردید (مامقانی، 1 / 332-334).


5. در اصطلاح منطقیون

«اضمار محرف» معروف است: «مغالطات چون مقبول بود بحسب ظن واقع باشد در این صناعت و مغالطه نبود، و آن را اضمار محرف خوانند» (نصیرالدین، 572).

مآخذ

ابن‌عقیل، عبدالله، شرح علی الفیة ابن مالك، به كوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، قاهره، 1382 ق / 1962 م؛ ابن مالك، محمد، الفیة، بیروت، 1405 ق / 1985 م؛ ابن‌هشام، عبدالله، شرح شذور الذهب، به كوشش عبدالغنی دقر، 1404 ق / 1984 م؛ اسبر، محمد و محمد ابوعلى، معجم علم العروض، بیروت، 1982 م؛ بستانی؛ تهانوی، محمد اعلى، كشاف اصطلاحات الفنون، به كوشش محمد وجیه و دیگران، كلكته، 1862 م؛ جرجانی، علی، التعریفات، قاهره، 1357 ق / 1938 م؛ زمخشری، محمود، المفصل فی النحو، به كوشش پ. بروخ، لایپزیگ، 1979 م؛ سیبویه، عمرو، الكتاب، به كوشش عبدالسلام محمدهارون، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ قرآن كریم؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ مامقانی، عبدالله، مقباس الهدایة، به كوشش محمدرضا مامقانی، قم، 1411 ق؛ مبرّد، محمد، الكامل، به كوشش محمد احمد دالی، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ مخزومی، مهدی، فی النحو العربی، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ مناع، هاشم صالح، الشافی فی العروض و القوافی، دبی، 1408 ق / 1988 م؛ نصیرالدین طوسی، محمد، اساس الاقتباس، به كوشش مدرس رضوی، تهران، 1335 ش؛ هارون، عبدالسلام محمد، تعلیقات بر الكتاب (نک‍ : هم‍ ، سیبویه)؛ هاشمی، احمد، جواهر البلاغة، قاهره، 1379 ق / 1960 م؛ نیز:

EI2.


آذرتاش آذرنوش

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.