توابع
تَوابِـع، جمع تابع، در دستور زبان عربی به اسمهایی گفته میشود که غالباً برای تکمیل، تخصیص یا توضیح اسم پیش از خود (متبوع) میآید و از نظر اِعراب وابسته بدان اسم است. توابع بر 4 نوع است: 1. نعت (صفت)، 2. تأکید، 3. عطف، 4. بدل. فرّاء در آثار خود، دربارۀ توابع، بیشتر از واژۀ «اتباع» استفاده کرده است که خود در واقع نوعی تطابق و تشابه اِعرابی میان یک کلمه با کلمۀ پیش از خود است.
1. نعت
که در مکتب بصره و توسط سیبویه وصف یا صفت خوانده شده، تابعی است که برای تکمیل، تخصیص، مدح، ذم، ترحم و گاه تأکید متبوع خود به کار میرود و از آنجا که به سان جزء جداییناپذیر متبوع (= منعوت) است، در همۀ ویژگیها، یعنی اِعراب، معرفه یا نکره بودن، جنسیت (مذکر یا مؤنث) و عدد (مفرد، مثنى یا جمع) با آن هماهنگ است (نک : زمخشری، 142؛ ابن یعیش، 3/ 46-48؛ ابن عقیل، 2/ 190؛ ابن هشام، شرح...، 284- 285). این هماهنگی البته استثناهایی نیز دارد که در کتابهای دستوری بدانها اشاره شده است (مثلاً نک : حسن، 3/ 445-450).
در دستور زبان عربی جملهها و شبهجملهها (ظرف و جار و مجرور) پس از اسمهای نامعین (نکره)، نعت به شمار میروند. نیز گفتنی است که ضمایر نه صفت واقع میشوند و نه شایستگی دارند که وصف شوند: الضمیر لاینعت و لاینعت به (نک : ابن یعیش، 3/ 52-53؛ ابن هشام، مغنی...، 2/ 442-443؛ EI2). یکی از ریختهای نعت در عربی ریختی کهن است که امروزه کمتر استعمال دارد. در این ساختار، صفت یکی از متعلقات موصوف را توضیح میدهد و از اینرو نعت سببی نامیده شده است. نعت سببی در جنسیت (مذکر و مؤنث) و عدد (مفرد، مثنى و جمع) از ماقبل (منعوت یا موصوف دستوری) تبعیت نمیکند، بلکه با ما بعد خود (فاعل، موصوف حقیقی) هماهنگ است و تنها از نظر اعراب تابع ماقبل خود است. نمونۀ مشهور آن از قرآن کریم واژه الظّالم در این آیۀ شریفه است: «... رَبَّنا اَخْرِجْنا مِنْ هٰذِهِ الْقَرْیَةِ الظّالِمِ اَهْلُها...» (نساء/ 4/ 75).
برخی تبعیت اعرابی نعت سببی را از ماقبل از باب مجاورت دانستهاند. تردیدی نیست که چنانچه در نعت سببی، صفت را به موصوف حقیقی اضافه کنیم (عامل + معمول) یک ترکیب اضافۀ لفظی ساخته میشود که نوعی صفت مرکب است. در این حال ترکیب به دست آمده از نظر تطبیق با موصوف خود مانند دیگر صفات خواهد بود، بدینشکل: القریةُ الظالمةُ الاَهلِ (در حالت مسندٌالیهی)؛ القریةَ الظالمةَ الاَهلِ (در حالت مفعولی)؛ القریةِ الظالمةِ الاَهلِ (در حالت اضافی) (نک : ابن یعیش، 3/ 54؛ ابنهشام، شرح، 287؛ مصطفى، 125). نخستینبار صفت توسط فراء نعت خوانده شد (نک : ضیف، المدارس...، 202).
2. تأکید
اسلوبی است که در آن حقیقت متبوع به وسیلۀ تابع تأکید میگردد و بر دو نوع است:
الف ـ لفظی (صریح)
که با تکرار لفظ پیشین یا مترادف آن صورت میپذیرد، مانند «صبرا» در این بیت از قَطَرِیّ بن فُجاءة (د 76ق/ 697م): فَصَبْراً فی مَجالِ المَوتِ صَبْرا.
ب ـ معنوی (غیرصریح)
که با استفاده از چند واژه چون نفس، عین، ذات، کُل، جمیع، کلا و کلتا، متبوع را مؤکد میسازد. از آن میان «کلا» و «کلتا» که ناچار همیشه مضافاند، در حالتهای سهگانۀ اِعرابی به همین شکل باقی میمانند، مگر آنکه به ضمیر اضافه شوند (= کِلاهُما؛ مِنْ کِلَیْهِما)، ویژگی دوم این کلمه آن است که اساساً با مفرد همساز است، نه با تثنیه (= کلاهما جاءَ) (زمخشری، 137؛ حسن، 1/ 111-112، 3/ 98).
برخی تأکید و بدل را یک اسلوب میدانند، به عبارت دیگر معتقدند که تأکید خود نوعی بدل است (نک : مصطفى، 124).
3. عطف
عبارت است از پیوند دادن یک اسم (معطوف) یا یک جمله به اسم (معطوف علیه) یا جملهای دیگر به واسطۀ یکی از حروف عطف، یعنی: واو، ف، ثم، أو، أم، لا، حتى، لٰکن و بل (زمخشری، 151، 361؛ ابن جنی، 1/ 91؛ EI2). هر یک از این حروف معنای ویژۀ خود را دارند: «واو» برای مطلق پیوند میان معطوف و معطوفعلیه است؛ «فاء»، «ثم» و «حتى» افزون بر پیونددهی بر ترتیب نیز دلالت میکنند؛ «أو» و «أم» بر تعلیق حکم یکی از دو اسم دلالت دارند؛ «لا» و «لٰکن» برای نفی حکم از معطوف؛ و «بل» برای نقض حکم از معطوف علیه و اثبات آن برای معطوف است (نک : زمخشری، 362-364؛ ابن هشام، همان، 301-308؛ EI2).
در میان حروف یاد شده، کار «حتى» که هم عطف است، هم حرف جر و هم ابزارِ وجه التزامی، اندکی پیچیدهتر است. برای تفکیک میان دو نقش اول و دوم، این مثال کلاسیک را تکرار کردهاند: «اَکلَ السَّمکةَ حتى رأسَها/ ... حتى رأسِها» (ماهی را خورد، حتى سرش را/ ... تا سرش = آنجا که سر شروع میشود). «حتى» در عبارت اول حرف عطف و در دومی حرف جر است.
گفتنی است که کوفیان کاربرد حتى را به عنوان حرف عطف مطلقاً انکار کردهاند. «حتى» به سبب تعدد و گوناگونی معانی (حدود 16 معنی) و کاربردها، موجب شکوۀ نحوشناسان کهن شده است. این گفتۀ کسایی (و یا فراء) که: «میمیرم و هنوز چیزکی از موضوعِ حتى در دلم باقی است»، بسیار شهرت دارد (ابن هشام، مغنی، 1/ 124، 127؛ یعقوب، 240؛ بیطار، 295؛ حجار، 128؛ رایت، II/ 147). در خصوص «إما» به عنوان حرف عطف نیز اختلافنظر وجود دارد. ابن هشام آن را در زمرۀ حروف عاطف قرار نمیدهد (نک : همان، 308؛ ابن یعیش، 8/ 103).
برخی اعتقاد دارند که در عطف هماهنگی در اعراب از باب تشریک در حکم اعرابی است، نه به سبب اتباع (نک : مصطفى، 116). فراء و دیگر کوفیان، عطف به واسطۀ حروف را عطف نسق نامیدهاند (نک : ابن یعیش، 8/ 88؛ ضیف، همانجا). در میان حروف عطف یاد شده، حرف «واو» اهمیت بیشتری دارد، زیرا از یک سو مشتمل بر دقایق و لطایفی است که در دیگر حروف عاطفه نیست و از سوی دیگر شناخت جایگاههای به کارگیری آن دشوار است. چه، دیگر حرفهای عطف، همانطور که گفته شد، افزون بر پیونددهی میان معطوف (تابع) و معطوف علیه (متبوع)، متضمن معانی دیگری هستند که کاربردشان را آسانتر میسازد، اما حرف «واو» تنها بر مجرد اشتراک و جمع مطلق میان چند چیز دلالت دارد و همین امر سبب میشود که بهکارگیری آن به زباندانی و ذوق ادبی نیازمند گردد. آنچه در دانش بلاغت با عنوان «وصل و فصل» بدان پرداخته شده، در حقیقت توضیح چگونگی بهکارگیری این حرف است. گروهی از دانشمندان بلاغت اهمیت موضوع را تا آنجا دانستهاند که بلاغت را شناخت مواضع وصل و فصل تعریف کردهاند (نک : قزوینی، 1/ 145؛ جاحظ، 1/ 88؛ ابن رشیق، 1/ 244؛ خفاجی، 60).
4. بدل (نک : ه م).
از جمله عنوانهایی که در زمرۀ توابع قرار گرفته، عطف بیان است و دستورنویسان آن را تابعی شبیه به صفت میدانند که وظیفهاش توضیح یا تخصیص متبوع است و از همینرو افزون بر اعراب مانند صفت، در مواردی چون معرفه یا نکره بودن، جنسیت و عدد با متبوع خود هماهنگ است (ابن یعیش، 3/ 71؛ ابن هشام، همان، 298). میان آنچه در دستور زبان عربی عطف بیان خوانده شده و بدل کل از کل، تشابه بسیاری وجود دارد و رضیالدین استرابادی بر آن است که میان بدل به طور کلی و عطف بیان تفاوت آشکاری وجود ندارد و به سخن سیبویه دربارۀ بدل معرفه از نکره و اینکه وی به عطف بیان اشارهای ندارد، استناد میکند (1/ 337). برخی دیگر نیز کوشیدهاند تفاوتهایی میان آنها بیابند، اما این تفاوتها بیشتر لفظی است (نک : زمخشری، 1/ 160؛ ابن هشام، مغنی، 1/ 594-597). معاصران نیز یا مطلقاً اشارهای به عطف بیان ندارند و یا آن را با بدل یکی میدانند (نک : ضیف، تجدید...، 125-131، مبحث توابع؛ یازجی، 98). برخی تبعیت به سبب مجاورت و خبر را به انواع توابع افزودهاند (نک : مصطفى، 126؛ قس: ابن عقیل، 2/ 190، که خبر را از بحث توابع خارج میکند).
مآخذ
ابن جنی، عثمان، اللمع فی العربیة، به کوشش فائزفارس، کویت، 1972م؛ ابن رشیق، حسن، العمدة، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، 1401ق/ 1981م؛ ابن عقیل، عبدالله، شرح على الفیة ابن مالک، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، تهران، 1367ش/ 1409ق؛ ابن هشام، عبدالله، شرح قطر الندى، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، 1963م؛ همو، مغنی اللبیب، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ ابن یعیش، یعیش، شرح المفصل، بیروت، عالم الکتب؛ استرابادی، محمد، شرح الرضی علی الکافیة، بیروت، 1405ق/ 1985م؛ بیطار، عاصم، النحو و الصرف، دمشق، 1419ق/ 1999م؛ جاحظ، عمرو، البیان و التبیین، به کوشش عبدالسلام هارون، قاهره، 1367ق/ 1948م؛ حسن، عباس، النحو الوافی، قاهره، 1966م؛ خفاجی، عبدالله، سرالفصاحة، به کوشش عبدالمتعال صعیدی، قاهره، 1372ق/ 1953م؛ زمخشری، محمود، المفصل فی علم اللغة، به کوشش محمد عزالدین سعیدی، بیروت، 1410ق/ 1990م؛ ضیف، شوقی، تجدید النحو، نشر ادب الحوزه، 1982م؛ همو، المدارس النحویة، قاهره، 1972م؛ قرآن کریم؛ قزوینی، محمد، الایضاح فی علوم البلاغة، بیروت، 1998م؛ مصطفى، ابراهیم، احیاء النحو، قاهره، 1951م؛ یازجی، کمال، الاصول العلمیة فی قواعد اللغة، بیروت، 1412ق/ 1992م؛ یعقوب، امیل بدیع، موسوعة الحروف فی اللغة العربیة، بیروت، 1415ق/ 1995م؛ نیز: