خوارزمشاهیان
خوارَزْمْشاهیان، سلسلهای ترکتبار از فرمانروایان مسلمان خوارزم (490- 628 ق / 1097-1231 م) بر این منطقه، و سپس بخش وسیعی از ایران، که نخست تحت حمایت و تابعیت سلاجقۀ بزرگ، و آنگاه بهاستقلال فرمان راندند و با هجوم مغولان به ایران منقرض شدند.
پیشینۀ تاریخی
در قدیم منطقۀ وسیعی در جنوب دریاچۀ آرال ــ بُحیرۀ خوارزم ــ در دو سوی رود جیحون ــ آمودریا ــ را خوارزم میخواندند. شهرهای مهم آن، کاث در شرق و گرگانج یا اورگنج یا جرجانیه در کرانۀ غربی جیحون است (اصطخری، 235؛ لسترنج، 446؛ حمدالله، نزهة ... ، 216، 258؛ حدود ... ، 122-123). فرمانروایان خوارزم از دیرباز لقب «خوارزمشاه» داشتند (همانجا) و خاندانهایی چون آل افریغ یا آل عراق (93-385 ق / 712-995 م)، آل مأمون یا مأمونیان (385- 408 ق / 995-1017 م) و آلتونتاشیان (نک : ه د، آلتونتاش) که بر این منطقه حکومت کردهاند نیز به خوارزمشاهیان موسوماند، اما عمدتاً مراد از خوارزمشاهیان همین سلسلۀ ترکتبار از اولاد انوشتگین غرجهای، یعنی آخرین خوارزمشاهیاناند. این خانواده بعد از جنگ دندانقان در 433 ق / 1042 م (بیهقی، 833-840؛ بازورث، 293 بب ؛ قفساوغلو، 35) و شکست مسعود غزنوی، از خوارزم رانده شدند و به سلجوقیان پیوستند (همو، 33). از این تاریخ، خوارزم در قلمرو سلاجقه قرار گرفت و امیران برگزیدۀ آنان از جانب و به اطاعت از سلاطین سلجوقی، و گاه بهاستقلال بر آنجا فرمان راندند. این امیران که آخرین سلسلۀ خوارزمشاهیان را تشکیل دادند، از اولاد انوشتگین غرجهایاند.
انوشتگین، نیای خاندان، غلامی ترک بود که بلکاتگین از سرداران و «ارکان مملکت سلجوقیان» (جوینی، 2 / 1-2)، او را در غرجستان، یا به نوشتۀ ابناثیر (10 / 267) غرشستان، واقع در شمال افغانستان، خرید و ازاینرو، به غرجه یا غرجهای شهرت یافت (همانجاها؛ بارتولد، 323-324؛ بازورث، 142). از انوشتگین نخستینبار در لشکرکشی گوموشتگین بلکابیک به سکلکند، از کورههای تخارستان، در 465 ق / 1073 م، با عنوان «جدّ ملوک خوارزم» یاد شده است (ابناثیر، 10 / 78؛ یاقوت، 3 / 108).
وی در دربار سلجوقیان پرورش و تربیت یافت و بهجهت عقل و کیاست، مدارج ترقی را بهسرعت پیمود و به مقام «طشتداری» سلطان ملکشاه سلجوقی (سل 465- 485 ق / 1073-1092 م) رسید (جوینی، همانجا؛ حمدالله، تاریخ ... ، 480؛ قفساوغلو، 37؛ بازورث، 141). ملکشاه حکومت و شحنگی خوارزم را نیز به او داد و انوشتگین «شحنۀ خوارزم» شد (همانجاها؛ میرخواند، 4 / 672؛ شبانکارهای، 134)، اما همچنان در پایتخت سلطان سلجوقی اقامت داشت و امور خوارزم را توسط نمایندگان و کارگزاران خود اداره میکرد. هزینۀ نهاد طشتداری از مالیات و عایدات خوارزم تأمین میشد (جوینی، بازورث، همانجاها).
بعد از درگذشت ملکشاه (485 ق) و جانشینی برکیارق (سل 486- 498 ق / 1093-1105 م)، اوضاع خراسان و خوارزم روی به پریشانی نهاد. برکیارق که در نواحی دیگر قلمرو سلجوقیان، ازجمله فارس، با شورشهای متعدد مواجه شده بود (قفساوغلو، 38)، امیر دادبیک حبشی آلتونتاق را والی خوارزم کرد. وی شورشها را فروخواباند و صلح و آرامش را به خراسان و خوارزم بازگرداند؛ سپس با موافقت سلطان سلجوقی، محمد پسر انوشتگین را به جای خود به حکومت خوارزم گماشت (همانجا؛ جوینی، 2 / 2-3؛ ابناثیر، 10 / 267- 268؛ بازورث، 143). محمد بن انوشتگین با لقب قطبالدین بهعنوان نخستین خوارزمشاه، به اطاعت از سلاجقه به خدمت پرداخت. سلطان سنجر نیز پس از رسیدن به سلطنت، حکمرانی او را مورد تأیید قرار داد و در منصب خود ابقا کرد (ابناثیر، 10 / 296- 298) و از آن پس، حکومت خوارزم در خاندان انوشتگین موروثی شد (شبانکارهای، همانجا).
قطبالدین محمد همواره مطیع سلطان سنجر بود و هرگز با او مخالفت نکرد، چنانکه یک سال خود به خدمت سنجر میآمد و یک سال پسرش آتسز را میفرستاد (همانجا؛ نیز نک : جوینی، همانجا؛ میرخواند، 4 / 704). اگرچه قطبالدین حکمرانی مستقل نبود، لیکن با سیاست و مدیریت شایسته، تا هنگام مرگ (521 ق / 1127 م)، مدت 30 سال خوارزم را اداره کرد، بر رونق اقتصادی و روابط بازرگانی آنجا افزود، و بهتدریج زمینۀ مادی و معنوی تأسیس سلسلهای را فراهم آورد (IA, V(1) / 266؛ قفساوغلو، 44؛ شبانکارهای، همانجا).
قطبالدین در مرو تحصیل کرده و انواع هنر و آداب، فضایل، و راه و رسم سیاست و حکومت را آموخته بود و به نیکرفتاری، و حمایت از دانشمندان معروف و مشهور بود (جوینی، 2 / 3؛ ابناثیر، 10 / 268). از خاندان او 5 تن با عنوان خوارزمشاه فرمانروایی کردند که عبارتاند از: آتسز، ایلارسلان، تَکش یا تُکش، محمد و جلالالدین.
علاءالدیـن ابوالمظفر آتسز، بعد از درگذشت پدرش قطبالدین محمد، خوارزمشاه شد (جوینی، همانجا). دوران حکومت او (521-551 ق / 1127-1156 م) در ارتباط با سلجوقیان با فراز و فرودهایی همراه بوده است؛ ازاینرو، آن را به دو دورۀ وفاداری به سلطان سنجر سلجوقی و مشارکت در جنگهای او (ابناثیر، 11 / 28- 29)، و دورۀ ستیز او با سلطان که چندینبار به شکست و سرانجام به اطاعت دوباره از سلطان سنجر انجامید، تقسیم کردهاند (جوینی، 2 / 4؛ ابناثیر، 11 / 67؛ بارتولد، 326-327؛ بازورث، 143 ff.). آتسز در دوران فرمانرواییاش به کسب استقلال خاندان کوشید (همانجا). او در 551 ق، در خبوشان ــ قوچان امروزی ــ درگذشت (جوینی، 2 / 13؛ ابناثیر، 11 / 209؛ منهاج، 1 / 299-300؛ قفساوغلو، 72). گویند رشیدالدین وطواط بر سر جنازۀ او میگریست (شبانکارهای، 135-136). او به القابی چون علاءالدین، بهاءالدین، غازی و جز اینها ملقب بوده است (قفساوغلو، همانجا؛ تفصیل مطلب را، نک : ه د، آتسز).
پس از آتسز، پسرش ایلارسلان از سلطان سنجر منشور ولایت خوارزم و عنوان خوارزمشاهی گرفت (ابناثیر، همانجا؛ جوینی، 2 / 14؛ میرخواند، 4 / 705؛ حمدالله، تاریخ، 485؛ قفساوغلو، 73). او اگرچه در آغاز وفادار سلطان بود، لیکن بهتدریج درصدد توسعۀ نفوذ و قدرت خوارزمشاهیان برآمد و بهویژه پس از درگذشت سنجر (552 ق / 1157 م)، اقدامات استقلالطلبانۀ خود را افزایش داد، چنانکه در خراسان به نام او خطبه خوانده شد و سکه ضرب گردید (شبانکارهای، 136). وی همچنین نفوذ و اقتدار قراختاییان را کاهش داد (جوینی، 2 / 14-15). سرانجام طی جنگ با قراختاییان بیمار شد و در بازگشت به خوارزم، در 567 ق / 1172 م درگذشت (ابناثیر، 11 / 375-377؛ قفساوغلو، 88؛ تفصیل مطلب را، نک : ه د، ایلارسلان).
با فوت ایلارسلان، مبارزه بر سر قدرت میان دو تن از پسرانش تَکش یا تُکش و سلطانشاه آغاز شد. مقارن درگذشت ایلارسلان، تکش حکومت شهر مهم جَند را بر عهده داشت و از مرکز قدرت دور بود (جوینی، 2 / 17- 18؛ ابناثیر، 11 / 377؛ نسوی، 43؛ بازورث، 189)؛ ازاینرو، سلطانشاه با یاری مادرش، ترکان خاتون، بر تخت نشست (همانجاها؛ شبانکارهای، همانجا)، و تکش به خوارزم فراخوانده شد. اما او از قبول دعوت سر باز زد و به ترکستان نزد قراختاییان پناه برد و با یاری آنها به سرداری فوما، داماد فرمانروای قراختاییان، بدون جنگ و خونریزی وارد گرگانج شد و در 568 ق / 1173 م بر تخت نشست (همانجاها؛ قفساوغلو، 85-87). سلطانشاه و مادرش گریختند و نزد مؤید آیاَبه، حاکم نیشابور، رفتند و از او یاری خواستند. آیابه در جنگ با تکش کشته شد، و مادر سلطانشاه نیز گرفتار شد و به قتل رسید (جوینی، 2 / 19؛ ابناثیر، همانجا؛ ابناسفندیار، 129؛ قفساوغلو، 85 ff.). مبارزه میان دو برادر تا درگذشت سلطانشاه در 589 ق / 1193 م، با فراز و فرودهایی ادامه داشت (جوینی، 2 / 26- 28؛ ابناثیر، 12 / 104؛ قفساوغلو، 113-122).
تکش پس از تحکیم قدرت، در جهت استقلال گام نهاد و از دادن مالیات به قراختاییان ــ که با یاری آنان به حکومت رسیده بـود ــ خودداری کرد (همو، 91؛ بازورث، همانجا). همچنین به حاکمیت سلجوقیان عراق پایان داد؛ چه، وقتی که در 590 ق طغرل، حکمران سلجوقی، کشته شد (محمد بن ابراهیم، 91-92؛ ابناثیر، 12 / 106- 108؛ جوینی، 2 / 30 بب ؛ راوندی، 371؛ قفساوغلو، 123 ff.)، تکش سلطنت عراق را از خلیفه خواست، و چون با مخالفت بغداد مواجه شد، عراق و آذربایجان را بهزور گرفت و با خلیفه به مخالفت برخاست (شبانکارهای، 138) و خود را سلطان خواند (حمدالله، همان، 488). وی نخستین فرد از این خاندان است که بهاستقلال فرمان راند و دولت خوارزمشاهیان را به مقتدرترین دولت منطقه تبدیل کرد (قفساوغلو، 122). او بهرغم برخی ناکامیها و اختلاف با سایر امیران استقلالطلب، وحدت قلمرو خود را حفظ کرد. تکش را به عدل و دینداری و فضل و هنردوستی ستودهاند (شبانکارهای، 137؛ جوینی، 2 / 18؛ منهاج، 1 / 300). وی در 596 ق / 1200 م، در محلی به نام «چاه عرب» درگذشت (جوینی، 2 / 45-46؛ ابناثیر، 12 / 156-157؛ تفصیل مطلب را، نک : ه د، علاءالدین تکش).
علاءالدین تکش پسر دوم خود، محمد را که به قطبالدین ملقب بود، به ولیعهدی برگزیده و به حکومت نیشابور منصوب کرده بود (جوینی، 2 / 30؛ قفساوغلو، 145). هنگام درگذشت پدر، قطبالدین محمد مشغول محاصرۀ قلعۀ تُرشیز، از قلاع ملاحده، بود. چون خبر درگذشت تکش به او رسید، با دریافت یکصدهزار دینار از ملاحده، با آنان صلح کرد و بهسرعت به پایتخت بازگشت، و پس از مراسم تعزیت پدر، در 20 شوال 596 ق / 3 اوت 1200 م، بر تخت نشست و به جای قطبالدین، لقب علاءالدین را برگزید و خوارزمشاه شد (همو، 145-147؛ جوینی، 2 / 46-47؛ ابناثیر، 12 / 157؛ منهاج، 2 / 306).
با شروع کار سلطان جدید، مخالفان سلسله و مدعیان تاج و تخت در نواحی گوناگون نافرمانی آغاز کردند و کارگزاران علاءالدین را بیرون راندند؛ چنانکه در طبرستان و عراق شورش شد (ملحقات ... ، 166؛ راوندی، 399)، و غوریان نیز در پشتیبانی از هنـدو خان بـن ملکشاه ــ بـرادرزادۀ علاءالدین ــ کـه مدعـی سلطنت بود، چندین شهر از خراسان را تصرف کردند (ابناثیر، همانجا؛ جوینی، 2 / 47- 48؛ بازورث، 192). سرانجام علاءالدین با کوشش زیاد بر اوضاع مسلط شد؛ طبرستان را باز پس گرفت (ملحقات، همانجا) و غوریان را نیز به اطاعت درآورد (قفساوغلو، بازورث، همانجاها؛ جوینی، 2 / 61-66). او که رؤیای دستیابی به عنوان بزرگترین سلطان اسلام (بارتولد، 170)، و مشهورترین فاتح جهان (همو، 177) را در سر داشت، قلمرو حکومت خود را از دشت قپچاق و سیحون تا دامغان و مکران و کرمان، گسترش داد، چنانکه غیر از سلجوقیان، وسعت قلمرو هیچ پادشاهی به اندازۀ او نبود (ابناثیر، 12 / 371-372؛ نسوی، 5؛ شبانکارهای، 138).
علاءالدین در سودای فرمانروایی بر جهان اسلام، با خلیفۀ عباسی الناصرلدینالله درافتاد و حتى سپاه علیه او تجهیز کرد و به بغداد لشکر کشید (نک : ادامۀ مقاله؛ نیز ابناثیر، 12 / 317). بهرغم این موفقیتها، بیتدبیری و بدرفتاری با فرستادگان چنگیز و کشتن آنها و بیاعتنایی به درخواستهای مکرر چنگیز مبنی بر کیفر مسببان و عوامل قتل نمایندگان او، بهانه به دست خان مغول داد و موجب هجوم مغولان به ایران و فروپاشی دولت خوارزمشاهیان گردید. علاءالدین نتوانست در برابر مغولان مقاومت کند و از شهری به شهر دیگر فرار کرد و سرانجام به جزیرۀ آبسکون رفت و در همانجا بدرود حیات گفت (617 ق / 1220 م) (همو، 12 / 370؛ بویل، 370؛ نسوی، 70؛ منهاج، 2 / 103-104) و ولیعهد و پسر ارشدش، جلالالدین مینکبرنی (نسوی، 84؛ شبانکارهای، 143)، خوارزمشاه شد.
جلالالدین پنجمین و آخرین پادشاه خوارزمشاه است (سل 617- 628 ق / 1220-1231 م). وی چند بار با مغولان جنگید و بر آنها پیروز شد؛ ازجمله تولی، پسر چنگیز را در پروان شکست داد (نسوی، 91-93، 106-107؛ جوینی، 2 / 137- 139؛ منهاج، 2 / 118؛ بویل، 318-319)، لیکن از چنگیز خان شکست خورد و به هندوستان گریخت، سپس به بغداد و تبریز و گرجستان و آناتولی رفت. سرانجام در 628 ق درگذشت و با مرگ او دولت خوارزمشاهیان برافتاد (نسوی، 126-130؛ تفصیل مطلب را، نک : ه د، جلالالدین خوارزمشاه). او را به دلاوری و شهامت ستودهاند، چنانکه عبور وی از آب خروشان رود سند مشهور است و حتى موجب حیرت چنگیز شد (نسوی، 113-115؛ جوینی، 2 / 141-142).
خوارزمشاهیان، نهادهای حکومتی و بافت فرهنگی
امیران و والیان و کارگزاران این خاندان که خود در مقام تابع و تحت فرمان سلاطین سلجوقی و به نام آنان بر خوارزم و سایر نواحی فرمان میراندند، بهتدریج و در فرصتهای مناسب در راه استقلال گام نهادند، هرازگاهی بر حامیان خود شورش کردند و اندکاندک از امیران تحت حکومت سلجوقیان به فرمانروایان قدرتمند ایران ــ بهویژه در 3 دهۀ نخستین سدۀ 7 ق ــ تبدیل شدند؛ ازاینرو، بهعنوان سلاطین اسلام (نسوی، 4، 5، 7)، خواستار به رسمیت شناختهشدن اقتدارشان از جانب خلیفۀ عباسی (بارتولد، 160)، و دریافت منشور حکومت از خلفا، همانسان که رسم سلجوقیان بود (راوندی، 105)، شدند. اگرچه خلیفه الناصرلدینالله (575-622 ق / 1179-1225 م)، بزرگترین دشمن خوارزمشاهیان (هاجسن، 477)، سرانجام منشور سلطنت عراق و خراسان و ترکستان و جز آن را به نام علاءالدین تکش فرستاد (جوینی، 2 / 43)، لیکن فرزند او، علاءالدین محمد، دستگاه خلافت را به رسمیت نمیشناخت (بارتولد، همانجا)؛ حتى نام خلیفه را از خطبه انداخت و از ائمۀ وقت فتاوایی دایر بر «برحقنبودن آلعباس و اینکه خلافت میراث اولاد علویان حسینی است»، گرفت (شبانکارهای، 139؛ جوینی، 2 / 96-97) و خلیفهای از علویان برگزید و علیه خلیفۀ عباسی لشکرکشی کرد، اما بر اثر شرایط نامساعد جوی در همدان، مجبور به بازگشت شد (همانجاها؛ نسوی، 32؛ رشیدالدین، 1 / 470-471؛ حمدالله، تاریخ، 493).
سازمان حکومت خوارزمشاهیان، یعنی نهادهای حکومتی و اداری، بهکلی مبتنی بر سازمان اداری سلجوقیان بود. در سلسلهمراتب حکومتی، سلطان در رأس هرم حکومت قرار داشت و کلیۀ امور لشکری، کشوری، قضایی و مذهبی با منشور و فرمان او رسمیت مییافت. والیان و حکمرانان ایالات اکثر از اعضای خاندان حاکم بودند و حکمرانی مهمترین ایالت با ولیعهد بود (نسوی، 37- 39؛ محمد بن ابراهیم، 92). برخی از دیوانیان نیز با عنوان اتابک، همراه افراد مذکور به ایالات اعزام میشدند، چنانکه تکش بعد از فتح اصفهان، فرزند خود را در آن شهر گذاشت و اتابک یبغو را به سرپرستی او گماشت (جوینی، 2 / 39؛ اصفهانی، 101).
امور اداری در دست دیوانها بود. در رأس دیوانها وزیر قرار داشت که بعد از سلطان، اولین شخص کشور و «قائممقام سریر» بود (نسوی، 137). در دستگاه حکومت خوارزمشاهیان، به تقلید از سلجوقیان، وزیر را با القاب «خواجه»، «نظامالملک»، و «شرفالملک» خطاب میکردند (همو، 42-43، 137؛ بارتولد، 378). ظاهراً در برخی موارد، وزارت از پدر به پسر منتقل میشد، چنانکه وزیر علاءالدین محمد به نام نظامالملک محمد، پسر مسعود هروی وزیر تکش بود (نسوی، 45). گاهی نیز برخی از دیوانیان بلندپایۀ مقیم پایتخت، ادارۀ امور یک شهر و ناحیه را در دست داشتند که به نام وزیر محل مأموریت نامیده میشد، مانند وزیر زوزن، وزیر نساء، وزیر تبریز و جز آن (همو، 35، 41، 252).
نظام زمینداری و مناسبات ارضی در قلمرو خوارزمشاهیان، بر اصول اقطـاعداری متمرکـز بود (نک : ه د، اقطاع). ایالات مختلف به اقطاع منسوبان و وابستگان خاندان حکومتگر، سرداران و دیوانسالاران داده میشد (نسوی، 99). به بعضی از اقطاعداران، به شرط آنکه «خطبه و سکه به نام سلطان کنند»، اجازه داده میشد کـه سکه ضرب کنند و هر سال بـه «خزانـۀ عامره» خـراج فرستند (همو، 26).
امور حقوقی و دعاوی مردم در محاکم شرعی و با موازین شرع حلوفصل میشد. تمامی این امور را دیوان قضا اداره میکرد و در رأس آن، قاضیالقضات قرار داشت که با انتخاب و فرمان سلطـان انجام وظیفـه میکرد (بهاءالدین، 38، 46 بب ). عزلونصب سایر قضات از وظایف قاضیالقضات بود (IA, V(1) / 282-283). قضات امور اوقاف را نیز اداره میکردند (بهاءالدین، 52). آنها از «امور عظام دین و از موجبات نظام دنیا» محسوب میشدند و از اختیارات زیادی برخوردار بودند (همو، 74).
از نظر مذهبی، اکثریت ساکنان خوارزم در روزگار خوارزمشاهیان مانند سابق حنفیمذهب بودند (باوزانی، 284). پیروان مذهب شافعی نیز در برخی از شهرها میزیستند (نسوی، 71، 73؛ نیز نک : IA, V(l) / 283). مکتب کلامی معتزله نیز در خوارزم رواج داشت (بارتولد، 164-165) و با حضور زمخشری، دانشمند برجستۀ معتزلی، روزبهروز بر رونق این مکتب افزوده میشد (قزوینی، 358). نفوذ مذهب شیعه نیز در خوارزم زیاد بود و احتمالاً نفوذ معتزله در خوارزم در این امر بیتأثیر نبوده است (باوزانی، 293). زمخشری که مدتی مجاور مکه بود و ازاینرو به جارالله ملقب است، کتاب کشاف را در آنجا نوشت (قزوینی، همانجا).
سازمان نظامی و مالی
سپاه و نیروی نظامی، مانند هر دولت و حاکمیت دیگر، نزد خوارزمشاهیان نیز از اهمیت زیادی برخوردار بود و بازوی قدرت دولت محسوب میشد. سپاه از دو نیروی سواره و پیاده تشکیل میشد؛ سوارهنظام در دورۀ محمد خوارزمشاه بالغ بر 400هزار نفر بود (نسوی، 19؛ قفساوغلو، 289) که اغراقآمیز به نظر میرسد. سپاه خاص دیگری نیز وجود داشت که افراد آن از طوایف قانقلی و قپچاق بودند، که «کس حد و نهایت آن نداند» (بهاءالدین، 148، 158؛ نیز نک : IA, V(l) / 289)؛ حفظ امنیت پایتخت و دربار بر عهدۀ اینان بود (همانجا). گذشته از این گروه، مرزداران نیز بودند که از داوطلبان و مزدوران تشکیل میشدند؛ این گروه حفظ قلاع مرزی را عهدهدار بودند (همانجا). امیران و والیان ولایات نیز سپاه خاص داشتند که غالباً از غلامان بودند؛ تعداد اینها بهتدریج آنقدر زیاد شد که قوای نظامی دولت مرکزی را تحتالشعاع قرار دادند (نسوی، 212؛ ابناثیر، 12 / 260، 268؛ IA، همانجا). امور سپاه را دیوان عرض اداره میکرد (نک : ه د، عرض، دیوان).
امور مالی دولت خوارزمشاهیان را مانند سلجوقیان، دیوان استیفاء (ه م) بر عهده داشت. درآمد دولت از انواع مالیاتها و عواید اقطاعات، مصادرۀ اموال مغلوبان، غنایم جنگی، و جز آن تأمین میشد (نسوی، 53، 99)، چنانکه اموالی که علاءالدین محمد خوارزمشاه از تاجالدین بلکابیک، حکمران قراختایی، مصادره کرد، به اندازهای بود که «هیچ دیده ندیده بود و هیچ گوش نشنیده بود» (همو، 36). همچنین بخشی از ماترک برخی از سرداران و والیان به نفع دولت مصادره میشد؛ ازجمله اموال مؤیدالملک، والی کرمان، که از ترکهاش «هفتاد حِمل (بار اموال دیوانی) زر سرخ» به خزانۀ سلطان آوردند (همو، 42)؛ لیکن این در موقعی بود که سلطان در حال فرار از مغولان بود و برای آنکه «روزیِ کفار نشود»، به جیحون انداختند (همانجا).
ویژگیهای فرهنگی
ولایت خوارزم که ناحیهای خودمختار بود، پس از آنکه در قلمرو سلجوقیان و سپس خوارزمشاهیان قرار گرفت، بهتدریج به یکی از مراکز فرهنگی تبدیل گردید. این منطقه از نظر فرهنگی و قومی، سرزمینی ایرانی محسوب میشد و در محدودۀ قلمرو فرهنگ و تمدن ایران بزرگ قرار داشت. چند قرن زبان رایج مردم آنجا، خوارزمی، از گروه زبانهای ایرانی، بوده است (بازورث، 141). با غلبۀ قبایل ترک در دورۀ سلجوقیان و خوارزمشاهیان و ازدیاد روزافزون آنها، بهتدریج زبان ایرانی خوارزمی عقب نشست و زبان ترکی جایگزین آن گردید (همانجا؛ بارتولد، 160)؛ لیکن، بهرغم ترکیشدن منطقه، زبان و ادبیات فارسی رواج کامل داشت، چنانکه زبان رسمی و علمی خوارزمشاهیان هم فارسی بود (IA، همانجا؛ «دائرةالمعارف ... »، XVI / 232). سلاطین خوارزمشاهی که اکثراً تحصیلات خوب داشتند، خود به زبان فارسی شعر میسرودند و فرامین و مناشیر خود را نیز به زبان فارسی نویسانده، صادر میکردند (IA، همانجا). زبان فارسی از آنچنان اهمیتی برخوردار بود که بعضی از مؤلفان عربینویس، تألیفات خود را به فارسی نیز ترجمه میکردند (همانجا).
اورگنج یا گرگانج بهعنوان پایتخت، و نیز شهرهایی مانند مرو و بخارا از مراکز بزرگ فرهنگی و علمی قلمرو خوارزمشاهیان به شمار میرفتند (همانجا). فرمانروایان خوارزمشاهی شعرا، ادبا، دانشمندان و هنرمندان را مورد حمایت قرار میدادند (جوینی، 2 / 18، 27). از اندیشمندان و ادیبان دوران خوارزمشاهیان، از رشیدالدین وطواط، زمخشری، فخرالدین رازی، نجمالدین کبرى، شهرستانی و جز اینها میتوان نام برد («دائرةالمعارف»، همانجا). وجود تعداد زیادی مسجد، کتابخانه و موقوفات آنان، دلیل بر رونق فرهنگی آن دوره میباشد (بهاءالدین، 86).
شهابالدین خیوقی، کتابخانهای بزرگ در خوارزم در جامع شافعیان ایجاد کرد که مانند آن «دیده نشده و دیده نشود» (نسوی، 72-73). وی چون به خروج از خوارزم تصمیم گرفت، کتابهای آن کتابخانه را نیز همراه برد که پس از کشتهشدنش در نساء، به دست عوام افتاد (نسوی، همانجا).
مآخذ
ابناثیر، الکامل؛ ابناسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1320 ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک و ممالک، ترجمۀ کهن فارسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1347 ش؛ اصفهانی، محمود، دستور الوزارة، به کوشش رضا انزابینژاد، تهران، 1364 ش؛ بارتولد، و. و.، تاریخ ترکهای آسیای مرکزی، ترجمۀ غفار حسینی، تهران، 1376 ش؛ بازورث، ک. ا.، تاریخ غزنویان، ترجمۀ حسن انوشه، تهران، 1372 ش؛ بهاءالدین بغدادی، محمد، التوسل الی الترسل، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1385 ش؛ بیهقی، تاریخ؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، تهران، 1375 ش؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1362 ش؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1381 ش؛ همو، نزهة القلوب، به کوشش لسترنج، تهران، 1363 ش؛ راوندی، محمد، راحة الصدور، به کوشش محمد اقبال، تهران، 1362 ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373 ش؛ شبانکارهای، محمد، مجمع الانساب، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1363 ش؛ قزوینی، زکریا، آثار البلاد، به کوشش ووستنفلد، گوتینگن، 1848 م؛ محمد بن ابراهیم، «ذیل سلجوقنامه»، سلجوقنامۀ ظهیرالدین نیشابوری، تهران، 1332 ش؛ ملحقات تاریخ طبرستان (نک : هم ، ابناسفندیار)؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363 ش؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهذیب و تلخیص عباس زریاب، تهران، 1373 ش؛ نسوی، محمد، سیرت جلالالدین مینکبرنی، ترجمۀ کهن، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1365 ش؛ یاقوت، بلدان؛ نیز:
Barthold, W. W., Turkestan, Down to the Mongol Invasion, tr. H. A. R. Gibb, London, 1958; Bausani, A., «Religion in the Saljuq Period», The Cambridge History of Iran, vol. V, ed. J. A. Boyle, Cambridge, 1968; Bosworth, C. E., «The Political and Dynastic History of the Iranian World», ibid.; Boyle, J. A., «Dynastic and Political History of the Īl-Khāns», ibid.; Hodgson, G. S., «The Ismāʾīlī State», ibid.; IA; Kafesoğlu, İ., HarezmŞahlar devleti tarihi, Ankara, 1984; Le Strange, G., The Lands of the Eastern Caliphate, London, 1966; Türkiye diyanet vakfı İslâm ansiklopedisi, Istanbul, 1997.