خیاطی
خَیّاطی، پیشه و هنر تدارک انواع لباس شامل مراحل اندازهگیری، برش و دوخت. خیاط و خیاطه در معانی سوزن، نخ، و آنچه بدان جامه دوزند، آمده ( لغتنامه ... ، ذیل واژهها؛ صفیپوری، 1/ 351-352؛ نیز نک : ستوده، 1/ 173)، و خیاطی (صنعت خیاط) منسوب به آن است.
این واژه در فرهنگ لغتها به صورتهای دوزندگی، درزیگری، درزنگری (سوزنگری) و قیچاجی یا قیجاجی ( لغتنامه، ذیل واژهها) نیز آمده است که همۀ آنها منسوب به فرد دوزندۀ لباساند. در متون کهن و ادبیات کلاسیک، واژههای درزیک و درزی معادل خیاط به کار رفته که برگرفته از درزَن و درززَن (در پهلوی) به معنای سوزن است (مکنزی، 24؛ فرهوشی، 136؛ لغتنامه، ذیل درزن). همچنین دوختودوز در تاتی بهصورت «دَرزِدوج»، و خیاط در بلوچی بهصورت «گوددوج» آمده است (آذرلی، 326؛ پورمحمدی، 217). مؤلف کیمیای سعادت درزی را کسی میداند که کار جولاه (نک : ه د، جولاهی) را پایان میدهد (غزالی، 1/ 65).
در تاریخ اساطیری ایران، کیومرث پیشدادی از پوست سمور و روباه پوستینی تهیه کرد (نک : خواندمیر، 1/ 177)؛ اگرچه دوختن را به جمشید نیز نسبت دادهاند (فردوسی، 1/ 42؛ نیز نک : ابناثیر، 1/ 64).
گیـرشمن بنابر تحقیقـات و اکتشافات مستند ــ و نه از روی افسانهها و داستانها ــ بر ایـن باور است کـه در مرکز و غرب و دیگر مناطق فلات ایران، دوخت جامه از 000‘10 قم آغاز شده است (نک : بهشتیپور، 1/ 54). مادها (728- 549 قم) بهسبب ماهیت زندگی مبتنی بر کوچ، لباسهایی بر تن میکردند که با تنپوش آزاد (بدون دوخت) تفاوت داشت. دوخت برخی لباسهای منسوب به آنها ظاهری ساده، صاف و بدون چین، و تا حدودی تنگ و چسبان داشت. گاهی جنس لباسها را از چرم نیز انتخاب میکردهاند (نک : رنجدوست، 22).
هخامنشیان لباسی از پارچۀ مستطیلشکلی داشتند که در پهلوها به اندازهای که میخواستند، دوخت میزدند و این دوخت را تا حد امکان چین میدادند. این لباسها بیشتر به جامههای اقوام ایلامی شبیه بود (نک : همو، 28). در خیاطیهای دورۀ هخامنشی، لباسهای مشهور و خلعتهای شاهانه دوخته میشد؛ سرپرستی همۀ کارگاهها برعهدۀ یک زن، و بالاترین حقوق نیز برای وی بود. میـزان دستمزد خیاط به نـوع لباس دوختهشده ــ ساده، ظریف و بسیـار ظریف ــ بستگی داشت؛ شمار مردان خیاط از زنان کمتر بود و بنابر لوحهای یافتشده از تخت جمشید، پیشۀ بیشتر زنان دوختودوز و خیاطی بود (کخ، 57، 244، 270؛ نیز نک : منشیزاده، 136).
لباس اشکانیان شبیه به لباس مادها دوخته میشد و آنها لباسهای سوارکاریِ نسبتاً تنگی داشتند. در این دوره، تفاوت جامۀ زنان با مردان چشمگیرتر شد (رنجدوست، 39-44). در دورۀ ساسانیان نیز صورتهای تغییریافتۀ پوشاک هخامنشیان ادامه داشت. یکی از جامههای مشخص زنان دورۀ ساسانی پیراهنی بلند و پرچین بود ( ایرانیکا، V/ 739, 745؛ برای آگاهی بیشتر، نک : دبا، 14/ 29-32).
از اواسط دورۀ اشکانی تا اواخر سدۀ 7 ق/ 13 م، لباسهای زیر و رو از قطعات مربعمستطیل و بهصورت بسیار گشاد دوخته میشد، بهطوریکه لباس هرکسی را کس دیگر میتوانست بپوشد؛ اما بعد از استیلای مغول، در دورۀ ایلخانی و تیموری، نوع دوخت در ایران متحول و «دوخت مغولانه» رایج شد. در این شیوه، خیاطان (یا قیچیچیان) لباس هرکس را به اندازۀ قامت او میبریدند؛ سپس لباس را طبق الگو میدوختند، آهار میزدند و اتو میکردند. اینگونه از برش و دوخت لباس تا مدتها ویژۀ شاهزادگان و درباریان بود و بعدها کمکم در میان مردم نیز رواج یافت. پادشاهان صفوی هرکدام یک قیچیخانه، و در رأس آن، چند قیچیچی داشتند که همه زیر دست قیچیچیباشی کار میکردند. از موارد بابشده در این دوره، دوخت یقه و دکمههای گوناگون برای لباس بود (مظاهری، 88؛ نیز نک : میرزا سمیعا، 29-30).
خیاطباشی دربار صفوی در ساعتهای سعد و در حضور معتمد بلندمرتبه، صاحب قیجاجیخانه و مشرف، لباس ویژۀ پادشاه را میدوخت (همو، 30). اغلب یک خیاط ماهر به همراه دهها تن از خیاطخانه، برای بریدن و دوختن لباسهای پادشاه حاضر میشدند (عالمآرا ... ، 410). زنان طبقۀ اشراف نیز در دورۀ قاجار کنیزهایی متخصص در خیاطی داشتند، اما زنان طبقۀ پایین لباسشان را خود آماده میکردند (شیبانی، 129).
شاردن در زمان شاه عباس دوم صفوی، درزیهای ایرانی را ماهر و دقیق وصف میکند و میگوید: لباسی که آنان میدوزند، ذرهای چین نمیاندازد. وی برش پارچهها و ظرافت لباسها را نیز میستاید (4/ 349). به نظر ویلز، خیاط ایرانی لباس مشتری را در حضور وی برش میزند و اگر خیاط بسیار ماهر باشد، دستمزدش را بهصورت روزمزد از صاحب لباس دریافت میکند (ص 229). اُرسل خیاطی را از آموزشهای زنان اروپایی مقیم تهران و ارمنیان در مدارس مخصوص آنها میداند (ص 231).
ابزارهای خیاطی
ابزارهای کار خیاطها قیچی، رشته، سوزن، انگشتانه، نیمذرع، خطکش، اتو، ستاره و صابون بوده است. اگر کسی در این هنر مهارت کافی داشت، میتوانست با چنین اسبابی، کسب معاش کند. برخی خیاطها بهسبب راحتی حمل این ابزارها، بهصورت سیار کار میکردند (واجد، 393؛ بقیعی، 107؛ نظری، 341). آموزش خیاطی به صوفیان یکی از رسوم خانقاهها و تربیت سالکان بود (گوهرین، 4/ 366)؛ ازاینرو، در آداب و رسوم صوفیه، همراه داشتن نخ، سوزن و قیچی در سفر و حضر توصیه شده است (باخرزی، 2/ 163).
متز در احوال معیشت مردم در سدۀ 4 ق/ 10 م به لباسهایی با آستینهایی بسیار بلند و گشاد اشاره میکند که به جای جیب کاربرد داشتند و خیاطها نخ و سوزن یا قیچی را در آن جای میدادند (1/ 430).
پیش از ورود چرخخیاطی به ایران، تمام قسمتهای لباس با دست دوخته میشد؛ حتى پس از واردشدن آن نیز، برخی بهسبب ساخت این وسیله به دست افراد نامسلمان، از کاربرد آن خودداری میکردند (شکوهی، 114-115) و چنین تبلیغ شده بود که چرخخیاطی لبههای پارچه را خراب و لباس را بیدوام میکند (شهری، تاریخ ... ، 3/ 601، 603). برخی خیاطها که چرخخیاطی داشتند، به فرنگیدوز معروف بودند (بقیعی، همانجا).
چرخخیاطی کمکم در دو نوع دستی و پایی رایج شد که زنها بیشتر با دستی و مردها با پایی آن کار میکردند. البته این وسیله تنها برای بخیهزدن و دوختن دو لب پارچه به کار میرفت (شهری، همان، 3/ 602-603). بعدها زنان برای تفاخر، به خرید این وسیله روی آوردند و اهمیت آن به آنجا رسید که در فرستادن جهیزیه به خانۀ شوهر چرخخیاطی در طَبق دوم و پشت سر آینه و چراغ قرار میگرفت؛ حتى برای شگون توصیه میشد که نخستین دوختنی با آن، دستمال شب عروسی باشد (همان، 3/ 606؛ نیز نک : ادامۀ مقاله).
خیاطها و ویژگیهای آنان
خیاطها براساس گونههای مختلف لباس، نوع دوخت و نیز پارچههای مورد استفاده گروهبندی میشوند: 1. دستهای که لباس زیر میدوزند، مانند پیراهندوزها؛ 2. دوزندگان لباس رو، مانند آنان که کت، ردا و جز آن میدوزند؛ 3. لندرهدوزها (خیاطهای سدۀ 10-11 ق/ 16-17 م) که پارچههایی چون ماهوت و برک میدوختند؛ 4. بخیهدوزان که تخصص آنان بخیهزدن بوده است؛ همچنین به کسانی که لباس مردم را در بازار میبریدند و میدوختند «خیاط بازاری»، و به دوزندگان پارچههای دوختـهفروشان «بـازاریدوز» میگفتند (قـاسمی، 289- 290؛ تحویلدار، 117؛ میرزا سمیعا، 30؛ نصرآبادی، 144). گاهی پیشهورانی که با جُل سروکار داشتند نیز با عنوان خیاط یا درزیگر شناخته میشدند (موریه، 1/ 54-55).
زنان خانهداری که لباسهای خود و اهل خانه را میدوختند و در فرصت مناسب نیز لباس مزدی آماده میکردند، خیاط به شمار میرفتند. مبنای اندازه در دوخت لباس خانگی بهکارگیری یکی از لباسهای کهنه و یا از طریق وجبکردن شانه و قد بوده است (شهری، همان، 2/ 480، 483).
ویژگیهای خیاط ماهر، متعهد و باانصاف را چنین برشمردهاند: گونههای متفاوت دوخت را آموخته باشد؛ سوزن را بلند و نخ را کوتاه بگیرد؛ لباس را مناسب اندام بدوزد؛ پارچه را تمیز نگه دارد؛ در بریدن جامه و زیبایی یقه و درستی آستین و دامن دقت کند؛ در زمان مقرر، لباس را آماده کند؛ در دریافت اجرت منصف باشد؛ ریزههای پارچه را در آخر به صاحب لباس برگرداند و معتمد مردم باشد (واجد، 393؛ نیز نک : ابناخوه، 171). در گذشته، مردم پارچههای ابریشمی را وزن میکردند و به خیاط میدادند. صاحبان این شغل مکلف بودند که در پایان مهلت، لباسی با همان وزن به مشتری تحویل دهند (مظاهری، 291). گاهی بعضی از خیاطها، آب و نمک به پارچه میپاشیدند تا وزن آن بیشتر شود (ابناخوه، همانجا). مولوی نیز در حکایتی، از خیاطی یاد میکند که به دزدی از پارچهها شهرت داشت (دفتر 6/ 82 بب ؛ مباشری، 235). تأخیر در دوخت و تحویل لباس، از ویژگی ناپسند خیاطها بوده، و در برخی داستانها نیز منعکس شده است (زینالعابدین، 824-826). در باور برخی افراد مؤمن و اهل مسجد، زنانهدوزی کاری دور از شأن مردان خداشناس به شمار میآمد (شهری، طهران ... ، 2/ 246- 249).
صاحبان این شغل گاهی مجبور بودند در قبال دوخت قبایی برای کسی، لباسی رایگان هم برای فرزند صاحب قبا بدوزند (همان، 2/ 246-247، نیز 104، حاشیه).
پارچۀ لباسها در اردبیل، بیشتر شال محلی یا بافتههای یزد و اصفهان بود و پارچههای خارجی را نیز بزازها میفروختند که ویژۀ متمولان بود. دستهای از دوزندگان، که در دوختن عبا تخصص داشتند، رستۀ عبادوزی را شکل داده بودند. اغلب تهیۀ رویۀ لباسها با مشتری، و تدارک آستر و دکمه و دیگر لوازم آن با خیاط بود (صفری، 3/ 445).
خیاطی در مراسم و باورها
زنان در روز 27 رمضان نذر پیراهن مراد (ه م) میکردند، یعنی با پول جمعشده از راه گدایی به اندازۀ یک پیراهن پارچه میخریدند. پارچه را به مسجد میبردند و بعد از نماز ظهر، با کمک دیگر زنان و لوازم خیاطی از پیش آمادهشده، پارچه را میبریدند و میدوختند. سپس صاحب مراد پیراهن را میپوشید و نماز عصر را با آن میخواند و از مسجد بیرون میرفت. زنان هنگام بریدن و دوختن پیراهن، ورد «لعنت بر ابنملجم» را میخواندند و برای صاحب مراد، آرزوی حاجتروایی میکردند (کتیرایی، 92-93). زنان گیلانی نیز با کمی تفاوت، برای رفع حاجات، چنین نذری میکردند (پاینده، 318).
در گذشته، برخی مادران خود وسایل جهاز دخترانشان را میدوختند و اگر دختر هنر دوختودوز را آموخته بود، این مسئولیت را برعهده میگرفت (کتیرایی، 163). همچنین اسباب خیاطی، بغچۀ خیاطی و چرخخیاطی از اقلامی بود که اغلب جزو سیاهۀ جهاز عروس به شمار میآمد (صفینژاد، 450، 452؛ نیز نک : شکورزاده، 181؛ مؤیدمحسنی، 78). خانوادههایی که در پی یافتن عروس مناسب بودند، اغلب خیاطی دختران را نیز میآزمودند. آنان به بهانۀ اینکه کیسۀ دختردوز برکت میآورد، پارچهای به دست دختر مورد نظر میدادند و از او میخواستند که برای آنها کیسۀ پول یا کیسۀ اسفندی بدوزد. با این روش، سوزن به دست گرفتن، انگشتانه به دست کردن و ریزی و یکنواختی کوکزدن دختر معلوم میشد؛ به همین سبب، خانوادههای دختردار از سنین کم، دوختودوز را به دختران خود میآموختند (شهری، همـان، 3/ 60-61). در روزنامۀ خاطرات سالور (عینالسلطنه) به کدبانوبودن زنان الموتی با تأکید بر آموختن خیاطی افزون بر دیگر هنرها، اشاره شده است (5/ 3302-3303).
در میان عشایر، هر زنی باید بتواند لباسهای بچهها، همسر و خودش را بدوزد؛ بنابراین، دخترها از نهسالگی نخ، سوزن و قیچی دارند و میتوانند دوختودوز کنند (لمعه، 22؛ تابان، 75؛ اماناللٰهی، 144). در ابیانه نیز زنان در دوخت انواع لباسهای محلی مهارت دارند (نظری، 645-646).
در گذشته، در اردبیل پیش از بردن عروس به خانۀ بخت، جشنی زنانه به نام «پارچهکَسدی» (پارچهبُری) گرفته میشد. در این جشن، بستگان هر دو طرف گرد میآمدند و لباسهای عروس را میبریدند و میدوختند (صفری، 2/ 157- 158). در میان بلوچها، مادر داماد برای دوخت لباسها، مبلغی پول به مادر عروس میداد تا وی آن را برای دوخت لباسهای عروس به خیاط بدهد (ناصری، 130).
در جامعۀ تاتی و تالشی، هنگامی که خانوادۀ داماد تصمیم میگیرد عروس را به خانه ببرد، برای اجازهگرفتن و تعیین روز عروسی، فردی را نزد والدین عروس میفرستد. اگر آنان موافق باشند، میگویند: ایرادی ندارد، خیاط بفرستید تا لباسهای دختر را بدوزد. در مدت زمانی که خیاط لباسهای عروس را آماده میکند، داماد نیز به تدارک مراسم عروسی میپردازد (عبدلی، 99).
در گذشته در تویسرکان، خیاطِ لباسهای عروس در مراسم رختبُران، پیش از بریدن پارچه، نخست نقلی بادامی را با قیچی به دو نیم میکرد و با نیت شیرینکامی، یک نیمه را در دهان عروس میگذاشت و دیگری را برای داماد میفرستاد. خیاط در این مراسم تنها چادر عروس را میبرید و میدوخت و دیگر پارچهها در فرصتی بعد دوخته میشد (مقدم، 1/ 554-555؛ نیز نک : فقیه، 1/ 116).
در الاشت مازندران، خیاط درحالیکه دهانۀ قیچی را بر پارچه گذاشته است، در ظاهر نشان میدهد که قیچی را حرکت میدهد؛ سپس میگوید: «این قیچی نمیبرد». بنابراین، پدر داماد و بستگان دیگر موظف میشوند هریک مقداری پول به خیاط دهند تا کارش را آغاز کند. پولهای جمعشده برای خیاط به این مناسبت «مِرقازْسَری» نامیده میشود (پورکریم، 110؛ نیز نک : پناهی، 130-131، در رامسر). در گیلان، در روزهای شنبه و چهارشنبه لباس عروسی نمیدوختند (بشرا، 87).
«خیاطسَری» جشنی است میان تنکابنیها که در آن خانوادۀ داماد پس از گذشت دو یا 3 روز از آغاز خیاطی جشنی میگیرد و در آن هر کسی به میزان توانش پولی در سینی شیرینی میگذارد (خلعتبری، 158- 159؛ نیز نک : دانای علمی، 179). در گذشته در سوادکوه، در جشن «درزی ولاج» (خیاط عروسی) در خانۀ داماد 3 تا 7 روز عروسی برگزار میشد که در این مدت بساط خیاط گسترده بود و افزون بر دوختن لباس عروس و داماد، لباسهای دیگر خویشاوندان نیز دوخته میشد و خیاط در آخرین روز عروسی، چرخ خود را جمع میکرد (یوسفی، 78- 79).
زنان خراسانی یک قیچی از بند قنداق نوزاد دختر میآویزند تا در بزرگسالی در هنر خیاطی و دوختودوز مهارت یابد (شکورزاده، 609). برخی نیز معتقدند که اگر زن حامله خیاطی کند، بچهاش پرمو خواهد شد (خیراندیش، 362).
در خراسان، سیرجان و بسیاری از نقاط دیگر مردم عقیده دارند که هرکس در روز عید غدیر خیاطی کند، انگشتش عقربک (= زخمی دردناک در گوشۀ ناخن) میزند (شکورزاده، 263؛ نیز نک : شاکری، 276؛ بختیاری، 331). در بسیاری از خردهفرهنگها و بهویژه در میان بروجردیها، دوختودوز در روز عاشورا نامیمون است (کرزبر، 282). در بیرجند و کرمان، مردم معتقدند که اگر در روز عید قربان رختی بدوزند، خار به پای حاجیان خواهد رفت (رضایی، 636؛ مرادی، 269)؛ و یا اگر هنگام بریدن لباس، کسی از روی آن رد شود، باعث تأخیر در دوخت خواهد شد (رضایی، 640). برخی سرعت دوخت لباس را به راهرفتن فردی سبکقدم در هنگام خیاطی نسبت میدهند (زیانی، 89). به باور گیلانیها، اگر پارچۀ در حال دوخت ناگهان از دست خیاط بیفتد، مشتری تازهای خواهد آمد (بشرا، 76).
برخی از زنان باور داشتند که اگر در روزهای پس از مرگ خویشان، دوختودوز کنند، مرگومیر در خانوادهشان ادامه خواهد یافت (دهخدا، چرند ... ، 103-104). در کرمان، اگر کسی لباس نو بپوشد و برایش اتفاق بدی بیفتد، آن را به بدبودن دست خیاط نسبت میدهند (مرادی، 278).
در گیل و دیلم، اگر خیاطی بخواهد روی لباسی که بر تن صاحبش است، دکمه بدوزد، میگوید: «سوزنک جارو به دندان بگیر»، زیرا اگر فرد حرف بزند، تکان میخورد و ممکن است سوزن به دست خیاط فرو رود و یا به دکمه بخورد و نوک آن کند شود (پاینده، 313-314). در گیلان دوختن پارگی یا دکمۀ لباسِ بر تن را سبب کمعقلی یا فراموشی میدانند. اگر برای این کار ضرورتی باشد، خیاط باید گوشهای از آن لباس یا قطعهای چوب را تا پایان دوخت به دندان گیرد (بشرا، همانجا؛ هدایت، 100). در پندنامۀ عطار نیشابوری نیز به ندوختن لباس در تن توصیه شده است: جامه را در تن نشاید دوختن (ص 102).
در گیلان، زنان عقیده دارند که دوختن یا بریدن لباس در روز جمعه، به سوختن و ناقصشدن آن منجر خواهد شد (بشرا، 89)، و یا هنگامیکه مرد در شالیزار سرگرم شخمزدن است، زن نباید در خانه خیاطی کند، زیرا علف هرز کشتزار فراوان میشود (همو، 93). آنان معتقدند اگر نخِ سوزن خیاطی هنگام دوخت زیاد پیچ بخورد، حتماً خیاط در کودکی در معابر عمومی ایستاده و ادرار کرده است (همو، 78). اهالی بیجار اگر شب خیاطی کنند، بعد از پایان کار نخ را حتماً در سوزن باقی میگذارند؛ زیرا میگویند سوزن نوعی جن است و به پای بچهها فرو خواهد رفت (هاشمنیا، 90). برخی از تهرانیها روز دوشنبه را مناسب بریدن و پوشیدن لباس، و جمعه را برای این کار نامناسب میدانند (شهری، طهران، 4/ 220-221).
در گذشته، قیچی نمادی از پیشۀ خیاطی به شمار میآمد؛ ازاینرو، گاهی روی سنگ گور خیاط، نقش قیچی حک میشد (عناصری، 53؛ نیز نک : فرزین، 68- 69، تصویرها).
در خوابگزاریِ خیاطی و دوختودوز آمده است که اگر کسی در خواب ببیند که لباس خود را میدوزد، احوالش نیکو میشود؛ اگر ببیند که لباس زنی را میدوزد، غم و بدی به او میرسد؛ رفوکردن لباس خود یا فردی دیگر در خواب خوشایند نیست و نشانی بر جنگ خویشاوندان است (خوابگزاری، 176).
ادبیات شفاهی
تنوع و شمار بسیار حکایتها و داستانها دربارۀ خیاط و خیاطی در ادب شفاهی و کتبی مثالزدنی و آشکار است؛ چنانکه درزینامهها به وجود آمده، و در آنها حکایات خیاطان و تردستی آنان روایت شده است (مباشری، 238). یکی از قصههای پربسامد در متون داستانی، قصۀ «دختر خیاط» یا «پادشاه و خیاط» است که به نامهای دیگری نیز شهرت دارد. در این روایت، روزی پادشاهی به خیاطی دستور میدهد که برای او لباسی از گُل (یا سنگ) بدوزد، وگرنه جان او را خواهد گرفت. خیاط نگران و ناخوش، از 3 دختر خود راهنمایی میطلبد و تنها دختر کوچکتر میتواند به او کمک کند. بنابر راهنمایی دختر، خیاط نزد پادشاه میرود و به او میگوید که از برگ گل (یا سنگریزه) برایش پارچه (یا نخ) آماده کند تا خیاط دست به کار دوختن لباس شود. پادشاه پس از کاوش ماجرا، به هوش دختر خیاط پی میبرد و او را به عقد خویش درمیآورد (خزاعی، 163- 168؛ امینی، 69-74؛ رحمانیان، 213- 218؛ کوهی، 85-86). انجوی این داستان را با نام «باغ گل زرد و باغ ... » و با تحریری متفاوت آورده است ( قصهها ... ، 1/ 146-151).
داستان دیگری که در قصههای مشدی گلین خانم، به نقل از مونسالدوله آمده است، دربارۀ خیاطی است که در خانۀ زن و شوهری (در ظاهر) میمیرد و از آنجا به خانههای حکیمباشی و تاجرباشی و سپس جلو دکانی در بازار بزرگ منتقل میشود و ماجراهای جالبی برای او اتفاق میافتد (ص 188-192). همچنین این داستان در شب بیستوپنجم هزارویکشب، با نام و تحریری دیگر نقل شده است (1/ 130-134).
در برخی از این داستانها به زیرکی و زرنگی خیاطها اشاره شده (تسلیمی، 1/ 106-107)، و گاهی «خیاط ازمابهتران» به یک چشم برهمزدن لباسی بینظیر و بسیار زیبا دوخته است (انجوی، همان، 1/ 105). «خواب پسر خیاط»، «پسر درزیگر» و «دختر درزی و شاهزاده» نمونههایی دیگر از داستانهای مرتبط با حرفۀ خیاطی است (سلیمی، 2/ 69-74؛ سسیل، 131-137؛ بهرنگی، 53-57).
برخی از این روایات و داستانها بهسبب شهرت و کاربرد بسیار به مثل تبدیل شدهاند، مانند «اوسا، عَلم عَلم» (انجوی، تمثیل ... ، 1/ 9؛ شهری، قند ... ، 95) و «درزی نیز در کوزه افتاد» (عنصرالمعالی، 57). مثلهای دیگری نیز در میان مردم مناطق گوناگون رایج است: به قول همدانیها: «اگر خیاط سوزن و نخش گم نشود، روزی صد دست لباس میدوزد»؛ قشقاییها میگویند: «با سوزن خیاطی چاه میکند»؛ لرها این مثل را دارند: «بزاز از دست خیاط دق کرد و مرد»؛ و در نائین: «به شتر گفتند: چهکارهای؟ گفت: خیاط»؛ و مَثل «همه سرگردان هستند، خیاط کمرگردان» در فرهنگ گیلکی کاربرد دارد (ذوالفقاری، 1/ 367، 466، 521، 578، 2/ 1937؛ شاملو، دفتر 1/ 710-711؛ دهخدا، امثال ... ، 1/ 217).
مآخذ
آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ ابناثیر، الکامل؛ ابناخوه، محمد، آیین شهرداری، ترجمۀ جعفر شعار، تهران، 1367 ش؛ اُرسل، ارنست، سفرنامه، ترجمۀ علیاصغر سعیدی، تهران، 1382 ش؛ اماناللٰهی بهاروند، سکندر، کوچنشینی در ایران، تهران، 1360 ش؛ امینی، امیرقلی، سی افسانه از افسانههای محلی اصفهان، اصفهان، بیتا؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، تمثیل و مثل، تهران، 1352 ش؛ همو، قصههای ایرانی، تهران، 1352 ش؛ باخرزی، یحیى، اوراد الاحباب، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1383 ش؛ بختیاری، علیاکبر، سیرجان در آیینۀ زمان، کرمان، 1378 ش؛ بشرا، محمد و طاهر طاهری، باورهای عامیانۀ مردم گیلان، رشت، 1386 ش؛ بقیعی، غلامحسین، مشاغل قدیم، مشهد، 1384 ش؛ بهرنگی، صمد و بهروز دهقانی، افسانههای آذربایجان، تهران، 1379 ش؛ بهشتیپور، مهدی، تاریخچۀ صنعت نساجی ایران، تهران، 1343 ش؛ پایندۀ لنگرودی، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ پناهی، عباس، پژوهشی در مردمشناسی دهستان جنت رودبار رامسر، قم، 1389 ش؛ پورکریم، هوشنگ، الاشت، تهران، وزارت فرهنگ و هنر؛ پورمحمدی املشی، نصرالله و حسین غلامی، فرهنگ واژگان تاتی، تهران، 1391 ش؛ تابانسیرت، کاووس، پژوهشی در طایفۀ گودسرابی، یاسوج، 1384 ش؛ تحویلدار، حسین، جغرافیای اصفهان، به کوشش الٰهه تیرا، تهران، 1388 ش؛ تسلیمی، علی، افسانههای مردم گیلان، رشت، 1390 ش؛ خزاعی، حمیدرضا، زیباترین افسانهها، مشهد، 1391 ش؛ خلعتبری لیماکی، مصطفى، فرهنگ مردم تنکابن، تهران، 1387 ش؛ خوابگزاری، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ خیراندیش، مهدی، بل بر بلندای فارس، شیراز، 1389 ش؛ دانای علمی، جهانگیر، فرهنگ عامۀ مردم تنکابن، تهران، 1389 ش؛ دبا؛ دهخدا، علیاکبر، امثال و حکم، تهران، 1352 ش؛ همو، چرند پرند، تهران، 1341 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رحمانیان، داریوش، افسانههای لری، تهران، 1379 ش؛ رضایی، جمال، بیرجندنامه، به کوشش محمود رفیعی، تهران، 1381 ش؛ رنجدوست، شبنم، تاریخ لباس ایران، تهران، 1387 ش؛ زیّانی، جمال، دلنوشتههایی از فرهنگ، آداب، رسوم و باورهای مردم شیراز، شیراز، 1390 ش؛ زینالعابدین شیروانی، ریاض السیاحة، به کوشش اصغر حامد (ربانی)، تهران، 1339 ش؛ سالور، قهرمان میرزا (عینالسلطنه)، روزنامۀ خاطرات، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران، 1377 ش؛ ستوده، منوچهر، فرهنگ سمنانی، تهران، 1342 ش؛ سسیل، اردیشانه و سسیله سسیل، افسانههای کردان، ترجمۀ امیرحسین اکبری شالچی، تهران، 1386 ش؛ سلیمی، منوچهر، افسانههای ایرانی، تهران، 1390 ش؛ شاردن، ژان، سیاحتنامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، 1336 ش؛ شاکری، رمضانعلی، اترکنامه، تهران، 1365 ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، حرف الف، تهران، 1377 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ شکوهی، فرهنگ، حِرف و مشاغل قدیم مردم سمنان و کشور، تهران، 1391 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1378 ش؛ همو، طهران قدیم، تهران، 1371-1383 ش؛ همو، قند و نمک، تهران، 1370 ش؛ شیبانی، ثریا، «مطالعهای دربارۀ خیاطخانههای زنانۀ تهران»، کتاب هفته، تهران، 1342 ش، شم 93؛ صفری، بابا، اردبیل در گذرگاه تاریخ، تهران، 1353 ش؛ صفیپوری، عبدالکریم، منتهی الارب، تهران، 1377 ق/ 1335 ش؛ صفینژاد، جواد، مونوگرافی ده طالبآباد، تهران، 1355 ش؛ عالمآرای شاه طهماسب، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1370 ش؛ عبدلی، علی، تاتها و تالشان، تهران، 1369 ش؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، پندنامه، به کوشش سیلوستر دو ساسی، ترجمۀ ع. روحبخشان، تهران، 1373 ش؛ عناصری، جابر، «هنر و فولکلور»، رشد آموزش هنر، تهران، 1381 ش، شم 2؛ عنصرالمعالی کیکاووس، قابوسنامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، 1352 ش؛ غزالی، محمد، کیمیای سعادت، تهران، 1352 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقیمطلق، تهران، 1386 ش؛ فرزین، علیرضا، گورنگارههای لرستان، تهران، 1384 ش؛ فرهوشی، بهرام، فرهنگ زبان پهلوی، تهران، 1358 ش؛ فقیه محمدی جلالی، محمدمهدی، سیمای کوچان، قم، 1383 ش؛ قـاسمی، رضا، بـررسی در پیشه و پیشهوران ایران، پایاننامۀ دورۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تهران، 1344 ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1348 ش؛ کخ، ه . م.، از زبان داریوش، ترجمۀ پرویز رجبی، تهران، 1379 ش؛ کرزبر یاراحمدی، غلامحسین، فرهنگ مردم بروجرد، به کوشش علی آنیزاده، تهران، 1388 ش؛ کوهی کرمانی، حسین، چهارده افسانه از افسانههای روستایی ایران، تهران، 1314 ش؛ گوهرین، صادق، فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی، تهران، 1341 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ لمعه، منوچهر، فرهنگ عامیانۀ عشایر بویراحمدی و کهگیلویه، تهران، 1353 ش؛ مباشری، محبوبه، فرهنگ عامه در مثنوی، تهران، 1389 ش؛ متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، 1364 ش؛ مرادی، عیسى، ترانهها، زبانزدها و فرهنگ عامۀ مردم کرمان، کرمان، 1387 ش؛ مظاهری، علی، زندگی مسلمانان در قرون وسطا، ترجمۀ مرتضى راوندی، تهران، 1348 ش؛ مقدم گلمحمدی، محمد، تویسرکان، تهران، 1378 ش؛ منشیزاده، مجتبى، «موقعیت اجتماعی زن در گسترۀ شاهنشاهی هخامنشی»، زن و فرهنگ، به کوشش محمد میرشکرایی و علیرضا حسنزاده، تهران، 1382 ش؛ موریه، جیمز، سفرنامه، ترجمۀ ابوالقاسم سری، تهران، 1386 ش؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش محمد استعلامی، تهران، 1370 ش؛ مونسالدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، 1380 ش؛ مؤیدمحسنی، مهری، فرهنگ عامیانۀ سیرجان، کرمان، 1386 ش؛ میرزا سمیعا، تذکرة الملوک، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، 1368 ش؛ ناصری، عبدالله، فرهنگ مردم بلوچ، رسالۀ تایپی، 1358 ش؛ نصرآبادی، محمدطاهر، تذکره، به کوشش حسن وحید دستگردی، تهران، 1317 ش؛ نظری داشلیبرون، زلیخا و دیگران، مردمشناسی روستای ابیانه، تهران، 1384 ش؛ واجد علیخان، مطلع العلوم، چ سنگی، لکهنو، 1320 ق/ 1902 م؛ ویلز، چارلز جیمز، ایران در یک قرن پیش، ترجمۀ غلامحسین قراگزلو، تهران، 1368 ش؛ هاشمنیا، محمود و ملوک ملکمحمدی، فرهنگ مردم گروس (بیجار و حومه)، بیجار، 1380 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1342 ش؛ هزار و یک شب، ترجمۀ عبداللطیف طسوجی، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1315 ش؛ یوسفی، فریده، فرهنگ و آداب و رسوم سوادکوه، ساری، 1389 ش؛ نیز:
Iranica ; MacKenzie, D. N., A Concise Pahlavi Dictionary, London, 1971.
نیره افتخاری