زمان تقریبی مطالعه: 19 دقیقه

دایه

دایه، زنی که نوزاد دیگری را با شیر خود بپرورد، یا زنی که نگهداری و پرورش کودک دیگری را بر عهده گیرد و ‌یا به طورکلی، گیس‌سفید، مربی، و آن‌که کسی را پرورش یا آموزش دهد ( آنندراج؛ معین، 822؛ لغت‌نامه ... ). یکی از کهن‌ترین منابعی که در آن به سنت دایه‌گزینی در ایران اشاره شده، شاهنامۀ فردوسی است؛ براساس این کتاب، 10 دایه رستم را شیر می‌دادند (فردوسی، 1/ 270). 
دایه با واژۀ اوستایی daenu (= جانور ماده؛ نک‍ : معین، همانجا)، و واژۀ پهلوی dâyak یا dāyag (فره‌وشی، 144؛ مکنزی، 17) به معنی دایه و پرستار هم‌ریشه است. کاربرد کلمۀ «دا» و «دایه» به معنای مادر هنوز در برخی گویشهای محلی مانند لرستان و همدان متداول است (انجوی، جشنها ... ، 2/ 164؛ ایزدپناه، 54؛ ارشادی، 370، 985). به زنی که با زن نوزا همپایی و همیاری کند، اعم از دایۀ شیر یا دایۀ ناف (قابله)، «پازاچ» ( فرهنگ ... ، ذیل واژه) گفته می‌شود. در برخی مناطق ایران مثل اراک به دایه «دده»، و به مردی که مسئول تربیت کودک باشد، «لَله» می‌گویند (محتاط، 1/ 74)؛ دایه را «تایه» هم می‌گویند (نجفی، 1/ 609؛ همایونی، 49؛ لاریمر، 20). در برخی گویشهای محلی لری به بچه‌ای که دایه شیرش داده باشد هم «تایه» گفته می‌شود (عسکری‌عالم، 1/ 73-74). 
در یکی از پندنامه‌های پهلوی آمده است: «مردم همانا چنان شیرخواره [است] که خوی آن‌کس اندر گیرد که بهش ابر ایستد [بـا او باشد]» (ماهیـار نوابی، 525). در مثلهای فـارسی نیز آمده است: «کاری که شیر می‌کند، شمشیر نمی‌کند» یا «طبیعتی که به شیر آمد، به گور می‌رود» (کتیرایی، 37، حاشیه‌)؛ همچنین معروف است که چنگیز از شیر ماده‌گرگ پرورش یافته بود و بدین جهت خون‌خوار شد (همو، 36، حاشیه). فخرالدین اسعد گرگانی به کنایه می‌گوید که حتى اگر فرزند خورشید شیر ناپاک از دایه‌ای بخورد، به نورش نمی‌توان امیدی داشت (ص 138). 
در تحفة ‌الغرائب، از تألیفات سدۀ 5 ق/ 11 م، در تأثیر شیر دایه آمده است که «اگر کودکی با چشم ازرق از مادر زاده شود، دایۀ حبشی یا یونانی یک هفته او را شیر دهد، چشم او شهلا می‌شود» (ص 216). عنصرالمعالی کیکاووس در نصیحت به فرزندش می‌نویسد که اگر پسر پیدا کردی، وظیفه‌ات سپردن او به دایۀ عاقل و مهربان است (ص 147) و اگر دختر پیدا کردی، باید او را به دایۀ پوشیده بسپاری (ص 153). 
در بحر الفوائد از تألیفات نیمۀ نخست سدۀ 6 ق/ 12 م، آمده است کـه زنـی کـه کـودک را شیـر می‌دهـد، بـاید «بـه‌صلاح و نیکوخوی و حلال‌خوار باشد، که خوی بد از دایه به کودکان رسد» (ص 220). به گفتۀ خواجه نصیر‌الدین طوسی باید دایه‌ای برای ایام رضاع اختیار کرد که «احمق و معلول نباشد، زیرا عادت بد و بیشتر علتها با شیر از دایه به فرزند می‌رسد: خویی‌ که با شیر وارد بدن می‌شود، آن‌دم از میان می‌رود که جان ز تن می‌رود» (ص 220).
به نظر ابن‌سینا (1/ 352) و جرجانی (کتاب 3/ 276-277) عمر دایه باید بین 25 تا 35 سال باشد، نیکورنگ، فراخ‌سینه، خردمند، خوش‌خلق، خوش‌خو و خوش‌رو باشد، نه زیاد چاق باشد و نه زیاد لاغر، و چاقی او از گوشت باشد نه از چربی؛ همچنین بهتر است دایه خود پسر زاییده و از زایمان او 40 روز یا بیشتر گذشته باشد، تا به حال سقط نکرده باشد، و در دوران دایگی از جماع بپرهیزد و آبستن نشود؛‌ شیر او نیز باید خوش‌بو، خوش‌طعم و سپید باشد، و غلظت و قوام آن چنان باشد که قطرۀ شیر بر ناخن بایستد (ابن‌سینا، 1/ 355؛ جرجانی، کتاب 3/ 277). جرجانی معتقد است که دایه باید هر بامداد با آب خوش و گرم و ترجیحاً در گرمابه غسل کند،‌ و وقتی بیرون می‌آید، دست و پا و پشت و سینۀ او را با ملایمت بمالند؛ خوراک او باید خون‌زا باشد، و بسته به مزاجش، نوشیدنیها و خوردنیهایی مصرف کند که بو و غلظت و مقدار شیرش مناسب حال کودک باشد (همانجا). 
ابن‌سینا ضمن تأکید بر اهمیت ورزش و استراحت برای دایه، می‌گوید: چیزهایی چون گندم، گوشت بره و بزغاله و ماهی، شراب کهنه، و بادام و فندق برای شیر دایه خوب، و چیزهایی مثل نعناع و خردل برای او بد هستند (1/ 353-354). وی همچنین تأکید می‌کند که دایه نباید در مقابل کنشهای بد روانی مثل خشم، اندوه و ترس زود واکنش نشان دهد (1/ 352).
جرجانی برای درمان بیماریهای کودکان توصیه می‌کند که در هر بیماری ابتدا وضع دایه و شیر او را امتحان کنند و اگر سبب بیماری کودک حال دایه باشد، نخست او را درمان کنند و بعد به درمان کودک مشغول شوند (کتاب 3/ 278)؛ مثلاً برای درمان بی‌خوابی کودک یا ترس او در خواب، ‌باید به دایه غذای لطیف دهند یا در غذای دایه زیره، سعتر، ثعلب، مرزنگوش و امثال آن بریزند (همو، کتاب 3/ 281).
در جنوب ایران اگر نوزادی بیمار می‌شد، دایه را از خوردن بسیاری از غذا‌ها بازمی‌داشتند (نُردِن، 58). در برخی نقاط دیگر ایران، اگر شیر دایه کم می‌شد، رو به قبله می‌نشستند و در هاونی آش رشته خرد می‌کردند و با مقداری شیر به خورد دایه می‌دادند تا شیرش زیاد شود (نک‍ : ماسه، I/ 38؛ هدایت، 45). باور به رابطۀ نزدیک میان کودک و دایه به حدی‌ است که به گفتۀ یکی از سیاحان که پزشک مخصوص ناصرالدین شاه نیز بوده است، شیر سبب پیوند معنوی و عاطفی بین دایۀ شیرده و فرزند رضاعی می‌شود (پولاک، 139؛ ذوالفقاری، 1/ 484).
باور به تأثیر دایه در صفات و عادات کودکان در دوران قاجار تا بدان حد بود که تاج‌السلطنه، دختر ناصر‌الدین‌شاه، معتقد بود که هر 4 فرزندش به دایۀ خود رفته‌اند و شباهت اخلاقی به او ندارند (ص 18). از این رو مهم بود که چه دایه‌ای برای فرزند خود برگزینند. اعیان تهران معمولاً زنی «خوش‌رو، خوش‌بر‌و‌بالا، خوش‌گو، تندرست و پرشیر» را برای دایگی برمی‌گزیدند (کتیرایی، 36‌). دایه علاوه بر سلامت مزاج باید اخلاق و نجابت هم می‌داشت و نمی‌شد که «پستان هر بی‌سر‌وپا» به دهان طفل آنها برود (مستوفی، 1/ 154). 
جعفر شهری شرایط دایۀ مناسب در تهران سدۀ 13 ق/ 19 م را چنین شرح می‌دهد: «نمازخوان، اهل طهارت و تقوا، دست و دل پاک، چشم و دل سیر و نجیب‌زاده باشد؛ سابقۀ دزدی، هیزی، عشق، هوس، هرزگی و مثل آن نداشته باشد؛ جوان باشد؛ سلامت باشد؛ صحیح‌الاعضا و درست‌اندام باشد؛ از پریشانی خاطر، التهاب، اضطراب، پرخاش، مجادله، منازعه و پراکندگی حواس به دور باشد؛ خوش‌خلق و صبور و ملایم‌طبع باشد؛ به کودک علاقه‌مند و به وی نه به‌خاطر اجرت که به‌خاطر خود او محبت داشته باشد» (طهران ... ، 3/ 170). 
همچنین، صاحب کودک می‌بایست دایه را عضوی از اعضای خانوادۀ خود به شمار می‌آورد؛ حوایج زندگی وی را مرتفع می‌کرد و اسباب آسایش خیال وی را از هر جهت فراهم می‌نمود؛ حقوق کافی به او می‌داد؛ غذا و نوشیدنیهای خوب به او می‌خوراند؛ و محیطی آرام و دور از مشغله و اضطراب برایش فراهم می‌کرد (همانجا). 
بسیاری از زنان ایرانی از اینکه به بچۀ مسیحی شیر بدهند، اکراه داشتند و می‌ترسیدند که عاقبت بدی برای آنها داشته باشد (ماسه، I/ 48). یک پزشک اروپایی در شیراز به زحمت توانسته بود پس از فوت همسرش از علما مجوز استخدام دایۀ ایرانی برای فرزندانش بگیرد؛ خود دایه هم راضی‌تر بوده که «پستان خود را به دهان بچه‌میمون یا توله‌سگ بگذارد» تا «در دهان یک کودک عیسوی»؛ دکتر نیز برای جلب خشنودی او مجبور بوده ماهانه یک‌صد قران، که ثروتی محسوب می‌شده، به‌علاوه هر فصل یک لباس ابریشمی یا پارچۀ پشمی گران‌بها به او بدهد و یک خدمتکار هم زیر دستش بگذارد تا برایش قلیان چاق کند؛ چون این دایه معتقد بوده که قلیان شیر او را زیاد می‌کند (دیولافوا، 430-431). در مقابل، معتقد بودند اگر زنی به بچۀ سید شیر بدهد، پستانهایش از آتش جهنم در امان خواهد ماند (هدایت، 194)؛ لرها و ایلامیها هنوز هم چنین باوری دارند (اسدیان، 301).
در میان بختیاریها رسم بوده که بی‌بی (همسر خان) دایه‌ای برای شیردادن به نوزادش بگیرد؛ دایه‌ها هیچ‌گاه فرزندان رضاعی خود را ترک نمی‌کردند و پس از ازدواج هم به عنوان خدمۀ مورد ‌اعتماد با آنها می‌ماندند تا بچه‌های نسل بعد را بزرگ کنند، و فرزندان آنها با فرزندان خان تحصیل می‌کردند (رایس، 58). افراد معمولاً دایه‌های نوزادی خود را چون مادر دوم می‌دانستند و آنها را در زمان پیری در خانۀ خود جا می‌دادند (پولاک، 139). در لرستان رسم است وقتی دختر یا پسر به سن ازدواج می‌رسد، خلعتی که برایش تعیین می‌کنند، به دایه‌ای که شیرش داده، می‌رسد (عسکری‌عالم، 1/ 74). 
ناصرالدین شاه در اولین سفر خود به اروپا دایۀ خود را همراه برد، چون از بدو تولد، همین دایه بستر او را آماده کرده بود (سرنا، 64). مستوفی می‌گوید که اولین دایه‌ام گرچه بیش از 2-3 ماه مرا شیر نداده بود، بعدها که من به سن «تمییز» رسیده بودم، به من سر می‌زد (ص 154). تاج‌السلطنه از دایۀ سرخانه‌اش بعد از ازدواج به‌عنوان تنها «دل‌خوشی» خود یاد می‌کند؛ چه، او را مشغول می‌کرد و برایش قصه و حکایت می‌گفت، و وقتی مجبور شد به سبب ناراحتی مادر و «تحریکات خارجی» او را بیرون کند، چنان مأیوس شد که از مرگ چیزی شیرین‌تر نمی‌شناخت (ص 124).

وضعیت اجتماعی دایه

با آنکه بسیاری در دورۀ قاجار بر آن بودند که شیردادن خون را تصفیه، رنگ چهره را روشن، اخلاق را خوش، عمر را دراز، و ایمنی بدن را بیشتر می‌‌کند (شهری، طهران، 3/ 170)، لیدی شل در سفرنامۀ خود نوشته است که زنان ایرانی حتى اگر بسیار ثروتمند هم نباشند، ترجیح می‌دهند نوزاد خود را به دایه بسپارند؛ به نظر می‌رسد آنها به بچۀ تازه‌به‌دنیا‌آمده علاقۀ خاصی ندارند و فقط وقتی بزرگ‌تر شد، به مادری مهربان تبدیل می‌شوند (ص 149). شاید به همین علت، شهری از دایه به عنوان یکی از «مفت‌خوران مجاز» خانه‌های خوانین و اعیان و شاهزادگان و جز اینها یاد کرده است (همان، 4/ 455-‌456). البته بعضی نیز به سبب کافی‌نبودن شیر مادر، یا مرگ، بیماری، ‌و ناراحتیهای پستان مادر مجبور به گرفتن دایه می‌شدند (محسنی، 41؛ شهری، همان، 3/ 170). 
دایگی چون کلفتی، ‌رخت‌شویی و دلاکی، از معدود مشاغل زنان در دورۀ قاجار بود (همو، تاریخ ... ، 1/ 252). نحوۀ استخدام دایه در دورۀ قاجار با «اجیر‌نامه»‌ای بود که می‌بایست به مهر و امضای ملای محل می‌رسید و حکم سند ثبتی آن دوره را داشت و در صورت سرپیچی از وظایف ممکن بود به مداخلۀ کدخدا، وزیر و کسانی که معمولاً وظیفه‌دار رسمی اجرای اسناد بودند، منجر شود (مستوفی، همانجا).
در میان لرها اگر مادری فوت می‌کرد یا به علت ناسازگاری با شوهر، یا بیماری نمی‌توانست بچه‌اش را شیر دهد، ممکن بود دایه‌ای داوطلبانه خدمت کند (عسکری‌عالم، 1/ 73). دایه‌ها ممکن بود برای مراقبت از فرزندان شاه یا وزیر خلعت و انعام دریافت کنند ( افسانه‌ها ... ، 149). 
گاهی میان دایه و کودکِ پسری که با شیر او پرورش می‌یافت، عقد محرمیت جاری می‌شد. در اواخر دورۀ ناصرالدین شاه بر صفحات سفید اول و آخر نسخه‌ای از تاریخ جهانگشای نادری (چ سنگی) از سوی مالک کتاب یادداشتهایی نوشته شده است که این نکته را به خوبی نشان می‌دهد. یکی از این یادداشتها خبر از تولد دو فرزند پسر دوقلوی صاحب کتاب می‌دهد و 3 یادداشت دیگر صیغه‌نامه‌هایی است که برای جاری کردن عقد محرمیت بین دایه و یکی از فرزندان تنظیم شده است (نک‍ : جعفری‌مذهب، 87- 88). صیغۀ محرمیت، دایه را نه‌تنها به کودک تحت سرپرستی‌اش، بلکه به پدر و برادران او نیز محرم می‌کرده و زندگی با خانوادۀ کودک و نگهداری از او (مثلاً حمام بردنش) را برای دایه تسهیل می‌نموده است. یکی از این صیغه‌نامه‌ها مدت صیغه را 20 سال (یعنی تا زمان احتمالی ازدواج پسر)، و مبلغ پرداخت‌شده توسط پدر را برای شرعی کردن صیغه یک‌هزار دینار ذکر کرده، که در طول این مدت کلیۀ مخارج دایه نیز بر عهدۀ پدر کودک بوده است (همانجا).
در حرم شاهان قاجار، گرفتن دایه از طبقات فرودست نیز معمول بوده است؛ مثلاً مونس‌الدوله از دایه‌ای سخن می‌گوید که پسرش یک جگرکی فقیر بوده است (ص 67- 68)، یا تاج‌السلطنه از دایه‌هایی یاد می‌کند که همه از «اواسط‌الناس» بودند (ص 15). همو اضافه می‌کند که گرچه مسئولیت تربیت دختران حرم بر دوش این دایه‌ها بود، آنها خود «در وادی جهل نشو و نمو می‌یافتند»؛ با آنها با تحقیر و چون «بهایم و وحوش» رفتار می‌شد؛ خواجۀ حرم آنها را به تعظیم و تکریم کودک شیرخواره وادار می‌کرد و اگر کسی بر حسب اتفاق ادای وظیفه نمی‌کرد، با چوب او را می‌زد (ص 16). همو که خود در خردسالی فقط روزی دو بار و تنها یک ساعت به حضور مادر برده می‌شد، رسم دایه‌گرفتن را مایۀ ایجاد بی‌الفتی و حتى نفرت بین مادر و فرزند و پرورش فرزندانی «عاجز و ضعیف‌الاراده» می‌‌داند و معتقد است که اگر خود او توانسته بود با فرزندانش انس و الفت برقرار کند، هیچ‌وقت آنها را در طفولیت ترک نمی‌کرد و از پدر ایشان جدا نمی‌شد (ص 18، 83). 
در یکی از سفرنامه‌های دورۀ ناصرالدین شاه آمده است که دایه‌های خانواده‌های مرفه گرچه وظایف خود را به نحو احسن انجام می‌دادند، از دستورات بهداشتی یا قوانین و اصول تربیتی هیچ درک و دریافتی نداشتند، در اغلب موارد بیمار بودند و نامطلوب‌ترین بیماریها را به کودکان منتقل می‌کردند (رایس، 104)؛ مثلاً برای آسان کردن کار خود به بچه تریاک می‌دادند تا آرام شود (شل، 149). گاهی بیماری فرزند خود دایه از طریق شیر به فرزند رضاعی منتقل می‌شد (محسنی، 41). 

دایه در ادبیات شفاهی و رسمی و عرفان

دایه در بسیاری از زبانزدها، لالاییها و تصنیفهای نقاط مختلف ایران حضور دارد (همایونی، 49؛ حجازی، 34؛ میرنیا، 448؛ بختیاری، 372؛ جناب، 341؛ رنجبر، 446؛ مرادی، 28؛ عمرانی، 63؛ ماسه،I/ 492-494). 
مثلهای بسیاری نیز دربارۀ دایه در زبان فارسی متداول است (برای نمونه‌ها، نک‍ : ذوالفقاری، 1/ 255، 291، 358، 367، 483، 2/ 1431، 1568، 1699؛ سعیدی، 64)؛ ازجمله مثل بسیار معروف «دایۀ مهربان‌تر از مادر»، کنایه از کسی است که به ناروا یا دروغ اظهار مهربانی و دلسوزی بسیار می‌کند ( لغت‌نامه؛ نجفی، 1/ 609).
دایه در بعضی از مثلها به شدت تقبیح شده است؛ مثلاً «دایۀ مهربان‌تر از مادر را باید پستان برید (یا داغ کرد)» (شاملو، دفتر 1/ 666؛ شهری، قند ... ، 232؛ دهخدا، 2/ 774). این مفهوم که دایه هرگز به اندازۀ مادر دلسوز نیست، در بسیاری از مثلها بازتاب یافته است؛ مثلاً «مادر را دل سوزد و دایه را دامن» (گروسین، 334؛ شکورزاده، عقاید ... ، 557)، «از دایه، مهربانیِ مادر طمع مدار» (ذوالفقاری، 1/ 291)، «اگر تو دایه‌ای، من مادرم» (همو، 1/ 358). در عین حال، ‌ضرب‌المثلهایی هم هست که بر نزدیکی رابطۀ دایه با کودک تأکید دارد؛ مثلاً «ادای طفل بد را دایه داند» یا «سرشت خوی بد را دایه داند» (شکورزاده، دوازده هزار ... ، 632؛ دهگان، 432-433)، «اگر دایه‌ات نبودم، عمۀ تو که بودم» (ذوالفقاری، 1/ 367)، یا «مثل شیر دایه مثل شیر مادر» (دهخدا، 3/ 1456).
دایه در افسانه‌های دیرین ایران نیز حضور دارد: در بسیاری موارد، دایه زنی‌ است عاقل و با‌تجربه و پا به سن گذاشته که از همه‌کس به شخصیت اصلی داستان نزدیک‌تر و دلسوزتر است و در مقام سنگ صبور، ‌محرم راز، مشاور، پیغام‌رسان، خدمتگزار، ناصح، هشداردهنده، محافظ، و یا ناجی او ایفای نقش می‌کند. در افسانۀ کهن حیدربیک که احتمالاً در دوران صفوی به صورت منظوم مکتوب شده، دایه از آغاز تا پایان در کنار دختر قاضی کشمیر حضور دارد و اوامر او را اجرا می‌کند (نک‍ : خزاعی، 238-242). در افسانۀ «هرمز»، دایۀ باهوش و خردمند شبانه فرزند نامشروع پادشاه و کنیز گرجی را از دست زنان حسود حرم نجات می‌دهد و به جنگل و بیابان می‌گریزد و او را در خفا پرورش می‌دهد تا یلی شود (درویشیان، 16/ 62-72). در داستان «دختر پادشاه»، پسران پادشاه از ترس پدرشان که از فرزند دختر بدش می‌آید، خواهرشان را از نوزادی در سردابی می‌گذارند و دایۀ دختر تنها همدم و راه ارتباط او با دنیای خارج است (انجوی، قصه‌ها ... ، 2/ 116). در افسانۀ «کچل دهاتی که به مقام داماد شاه رسید» هم این دایه است که پسر زیبایی را برای دختر پیدا می‌کند و به هر تدبیر موجبات نزدیکی این دو را فراهم می‌کند (درویشیان، 11/ 141-144). 
اما گاهی دایه در نقش مزاحم یا حسود یا خائن ظاهر می‌شود. در افسانۀ «نورالعین»، دایه برای عموی نورالعین که می‌خواهد نورالعین را به زور به عقد پسرش درآورد، جاسوسی می‌کند و نمی‌گذارد نورالعین به عشق واقعی خود برسد (همو، 15/ 428). در افسانۀ «نی و مروارید» هم آنچه به داستان حرکت می‌دهد، حسادت دایه به دختر است؛ دایۀ پیرِ پسر که تمام توجه او را برای خود می‌خواهد، به اصرار پسر حیله‌ای به کار می‌بندد تا دختر محبوب او را به عقدش درآورد، اما کینۀ دختر را به دل می‌گیرد و سرانجام او را به کام شیر می‌دهد؛ گرچه پسر عاقبت به حقیقت ماجرا واقف می‌شود و دستور می‌دهد پیرزن را به دریا بیندازند و با شکستن طلسم استیلای او، دختر را دوباره به دست می‌آورد (همو، 15/ 534-537). در افسانۀ «آه»، پلیدی دایه به اوج می‌رسد: او پسر رضاعی خود را در سردابی به چهارمیخ می‌کشد و هرگاه پسر از تن‌دادن به خواستۀ او سر باز می‌زند، با شلاق به سر و صورت او می‌زند؛ گرچه راز این دایه هم سحرگاهی که به حمام رفته، توسط دختری که عاشق آن پسر است، برملا می‌شود و بانوی خانه امر می‌کند دایه را ریزریز کنند و پیش سگها بیندازند (همو، 10/ 98- 100).
در اکثر منظومه‌های عاشقانه همچون ویس و رامین، سلامان و ابسال، یوسف و زلیخا، و شیرین و فرهاد، دایۀ دلسوز و باتجربه‌ نقش پرورنده، غم‌خوار، ناصح، محرم راز، یاری‌دهنده، ‌و پیغام‌رسان بین عاشق و معشوق را دارد (فخرالدین، 39-41؛ وحشی، 554- 555؛ جامی، هفت اورنگ، 2/ 111-115، سلامان ... ، 129). زلیخا دایۀ خود را «مهربان‌مادر» ‌و یوسف او را «دانای هر راز» خطاب می‌کند (جامی، هفت اورنگ، 112-114). در شاهنامۀ فردوسی هم اشارات متعددی به دایه وجود دارد؛ مثلاً در داستان تولد زال، دایۀ «دلیر» (به کردار شیر) تنها کسی ا‌ست که جرئت می‌کند خبر تولد پسر سپیدموی را به سام برساند و به او مژده دهد که نوزاد سالم و زیبا ست و هیچ عیبی ندارد و فقط تقدیر سام این بوده که فرزندش سپیدموی باشد (فردوسی، 1/ 164).
در مثنوی مولوی، دایه نماد انسان کامل است: اولیای خدا باطن مریدان و سالکان را تربیت می‌کنند و آنها را به‌تدریج از عالم حس و خیال و وهم می‌گذرانند تا به حقیقت برسند، چون دایه که طفل را در دامن خود می‌پرورد و از آفات حفظ می‌کند و از شیر خود غذا می‌دهد تا به جایی برسد که از حضانت مستغنی گردد؛ مریدان نیز باید بیاموزند که اگر چون کودک در طلب شیر زاری نکنند، شیر الٰهی به جوشش نمی‌آید (نک‍ : تاجدینی، 397- 398). 
اولیا خود مستقیماً تحت تربیت خداوند یعنی «دایۀ دایگان» قرار دارند که مرتبۀ مادری دارد (همانجا). همین مفهوم در مورد خلافت آدم هم آمده که خداوند دایۀ او و او دایۀ دیگران است (نجم‌الدین، 80). در متنی صوفیانه از سدۀ 6 ق/ 12 م آمده که وجدی که از تجلی نور حق در انسان به وجود می‌آید، چون دایه‌ای ا‌ست که ارواح قدسی را در گهوارۀ جسم انسان با شیر عشق پرورش می‌دهد؛ پس وجد چون دایه است و عشق چون شیر او (روزبهان، 116).

مآخذ

آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیر‌سیاقی، تهران، 1335 ش؛ ابن‌سینا، قانون، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، 1370 ش؛ ارشادی، عیدی محمد، فرهنگ بختیاری، تهران، 1388 ش؛ اسدیان خرم‌آبادی، محمد و دیگران، باورها و دانسته‌ها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ افسانه‌های آذربایجان، ترجمۀ احمد آذر افشار، تهران، 1367 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، جشنها و آداب و معتقدات زمستان، تهران، 1354 ش؛ همو، قصه‌های ایرانی، تهران، 1353 ش؛ ایزدپناه، حمید، فرهنگ لری، تهران، 1343 ش؛ بحر الفوائد، به کوشش محمد‌تقی دانش‌پژوه، تهران، 1345 ش؛ بختیاری، علی‌اکبر، سیرجان در آیینۀ زمان، کرمان، 1378 ش؛ پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1361 ش؛ تاجدینی، علی، فرهنگ نمادها و نشانه‌ها در اندیشۀ مولانا، تهران، 1383 ش؛ تاج‌السلطنه، خاطرات، به کوشش مسعود عرفانیان، تهران، 1378 ش؛ تحفة الغرائب، به کوشش جلال متینی، تهران، 1371 ش؛ جامی، عبدالرحمان، سلامان و ابسال، به کوشش محمد روشن، تهران، 1373 ش؛ همو، هفت اورنگ، به کوشش اعلاخان افصح‌زاد و حسین احمد تربیت، تهران، 1378 ش؛ جرجانی، اسماعیل، ذخیرۀ خوارزمشاهی، به کوشش محمدرضا محرری، تهران، 1382 ش؛ جعفری‌مذهب، محسن، «دایه‌گزینی به گزارش یادداشتهای کنارۀ کتاب»، فرهنگ مردم، تهران، 1383 ش، شم‍ 8- 9؛ جناب اصفهانی، علی، فرهنگ مردم اصفهان، به کوشش رضوان پورعصار، اصفهان، 1385 ش؛ حجازی، بنفشه، زنان ترانه، تهران، 1384 ش؛ خزاعی، حمیدرضا، افسانۀ شعرها، مشهد، 1385 ش؛ درویشیان، علی‌اشرف و رضا خندان، فرهنگ افسانه‌های مردم ایران، تهران، 1381-1383 ش؛ دهخدا، علی‌اکبر، امثال و حکم، تهران، 1338 ش؛ دهگان، بهمن، فرهنگ جامع ضرب‌المثلهای فـارسی، تهـران، 1383 ش؛ ذوالفقـاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رایس، کلارا کولیور، زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنان، ترجمۀ اسدالله آزاد، مشهد، 1366 ش؛ رنجبر، حسین و دیگران، سرزمین و فرهنگ مردم ایزدخواست، تهران، 1373 ش؛ روزبهان بقلی، عبهر العاشقین، به کوشش هانری کربن و محمد معین، تهران، 1337 ش؛ سرنا، کارلا، مردم و دیدنیهای ایران، ترجمۀ غلامرضا سمیعی، تهران، 1363 ش؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، 1386 ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، حرف ب، تهران، 1377 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، مشهد، 1380 ش؛ همو، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1378 ش؛ همو، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ همو، قند و نمک، تهران، 1370 ش؛ عسکری‌عالم، علی‌مردان، فرهنگ عامۀ لرستان: فرهنگ مردم الیشتر، خرم‌آباد، 1386 ش؛ عمرانی، ابراهیم، برداشتی از لالاییهای ایران، تهران، 1381 ش؛ عنصرالمعالی کیکاووس، قابوس‌نامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، 1380 ش؛ فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1338 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی‌مطلق، تهران، 1386 ش؛ فرهنگ رشیدی، عبدالرشید تتوی، به کوشش اکبر بهداروند، تهران، 1386 ش؛ فره‌وشی، بهرام، فرهنگ زبان پهلوی، تهران، 1358 ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1348 ش؛ گروسین، هادی، واژه‌نامۀ همدانی، تهران، 1384 ش؛ لاریمر، د. ل.، فرهنگ مردم کرمان، به کوشش فریدون وهمن، تهران، 1353 ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ ماهیار نوابی، یحیى، مجموعه‌مقالات، به کوشش محمود طاووسی، شیراز، 1355 ش؛ محتاط، محمدرضا، سیمای اراک، تهران، 1368 ش؛ محسنی، مهری، خاطراتی از گذشته‌ها، قم، 1385 ش؛ مرادی، عیسى، ترانه‌ها، زبانزدها و فرهنگ عامۀ مردم کرمان، کرمان، 1387 ش؛ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، 1371 ش؛ معطوفی، اسدالله، تاریخ، فرهنگ و هنر ترکمان، تهران، 1383 ش؛ معین، ‌محمد، حاشیه بر ج 2 برهان قاطع؛ مونس‌الدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، 1380 ش؛ میرنیا، علی، فرهنگ مردم، تهران، 1369 ش؛ نجفی، ابوالحسن، فرهنگ فارسی عامیانه، تهران، 1378 ش؛ نجم‌الدین رازی، مرصاد العباد، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، 1352 ش؛ نُردن، هرمان، زیر آسمان ایران، ترجمۀ سیمین سمیعی، تهران، 1356 ش؛ نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، بمبئی، 1267 ق؛ وحشی بافقی، دیوان، به کوشش حسین نخعی، تهران، 1339 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1342 ش؛ همایونی، صادق، ترانه‌های محلی فارس، شیراز، 1379 ش؛ نیز:

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.