زمان تقریبی مطالعه: 11 دقیقه

ابن

اِبْن (= پسر، فرزند)، واژۀ كهن سامی. هنگام بحث دربارۀ اینكه آیا كلمات در زبان سامی‌ ابتدایی اصلاً از سه حرف تشكیل می‌شده‌اند یا دو حرف، به شواهدی از كلمات دو حرفی نیاز می‌افتد كه باید در همۀ زبانهای سامی‌ كهن (و احیاناً در زبانهای متأخر و معاصر) رایج باشند (در این باره نک‍ : مسكاتی، 72؛ اولری، 176, 177). یكی از این كلمات دو حرفی ــ كه البته خود چندان متعدد نیستند ــ «بن» است كه در همۀ زبانهای سامی، به معنی پسر به كار رفته است (فنیقی، موآبی: BN؛ اكدی: binum، آشوری: binu، عربی جنوبی: ben، عبری: bēn...)، جز اینكه در گروه زبانهای آرامی، تحولی در آن رخ داده و حرف «ن» (n) در آن به «ر» (r) تبدیل شده و در آرامی‌ شاهی، عبری متأخر، پالمیری، مندایی ... به شكل bar درآمده است، اگرچه در همین زبانها هم گاه آن را با «ن» (n) نوشته‌اند (اولری، 176؛ ولفنسون، فهرست آخر كتاب؛ مشكور، 1 / 86؛ نیز قاموسها). این شكل را در زبان عربی جز در برخی نامهای نصرانیان یا احیاناً یهودیان نمی‌توان یافت. در كهن‌ترین آثاری كه از عربی و لهجه‌های آن باقی مانده، حتی در بسیاری از آثاری كه در همسایگی یا تحت تأثیر آرامی‌ قرار داشته‌اند، بیش‌تر لفظ بن به كار رفته است؛ مثلاً در بسیاری از كتیبه‌های عربی شمالی، مانند ثمودی و لحیانی و صفائی همین شكل به چشم می‌خورد، و نیز در نخستین كتیبه‌هایی كه می‌توان نام «عربی» بر آنها اطلاق كرد، چندین بار آمده است. در كتیبۀ حرّان (مورَّخ 586م) كه هم از نظر خط و هم از نظر زبان به وضوح رنگ عربی دارد، دو بار bn به كار رفته است. برعكس، در كتیبۀ كهن‌تر زَبَد (مورَّخ 511م) كه سخت به زبان آرامی ‌آمیخته است، br آمده است (تصویر و ترجمۀ این كتیبه‌ها را در كتب تاریخ ادبیات و خط و زبان می‌توان یافت، از جمله نک‍ : جواد علی، 8 / 181؛ بلاشر، 93؛ آذرنوش، 72).
این لفظ در زبانهای عربی گاه یك هجایی و گاه دو هجایی شده است ibin, bin (با مصوتهای كوتاه یا بسیار كوتاه)؛ در زبان فصیح، به تنهایی و در حالت اضافه ib / nun یا ib / nu است و در تركیب با كلمۀ پیشین وامی‌گذارد، مانند احمدُبْنُ ... ، (Ahma / dub / nu …). در بسیاری از زبانهای سامی ‌این كلمه شكل یك هجایی خود را حفظ كرده است (قس: عبری و استعمال بسیار گستردۀ آن)، اما عربی فصیح ترجیح داده است آن را به كمك یك همزۀ كسره‌دار (حَمْلۀ صوتیه) و حركت اعراب، دو هجایی سازد و ظاهراً تمایل به «ثلاثی» كردن در ایجاد این همزه بی‌تأثیر نبوده است (كار بسط دادن كلمه در یكی از لهجه‌ها به آنجا رسید كه یك میم به آخر آن افزودند، نک‍ : چند نمونۀ شعری و اقوال دانشمندان در سیبویه، 2 / 93؛ جوهری؛ ابن منظور، 14 / 90؛ الدقر، ذیل ابن)، اما این همزه «همزۀ وصل» است و چنانكه اشاره شد، اگر بتوان در تركیب، مصوت دیگری به جای آن نهاد، در عمل فرومی‌افتد (اگرچه در نگارش باقی می‌ماند، نک‍ : دنبالۀ مقاله).
این كلمه به دو صورت مؤنث شده است: یك بار شكل كلمه را با همزۀ وصل حفظ كرده و علامت تأنیث (ة) به آن افزوده‌اند: اِبنةٌ؛ بار دیگر، تای تأنیث را به صورت كشیده، با اصل كلمه (بدون همزه) تركیب كرده‌اند: بِنْتٌ.
دانشمندانِ گذشته كه به سه حرفی بودن كلمات عربی اعتقاد قاطع دارند، به دنبال حرف سومی ‌برای «بن» گشته‌اند. برخی آنرا واو (بَنَوٌ) و برخی یاء (بَنَی) دانسته‌اند، به این جهت در كتابهای لغت، آن را ذیل همین ریشه‌ها باید یافت. دلیل كسانی كه حرف سوم را واو پنداشته‌اند، مثلاً اخفش (نک‍ : ابن سیده، 13 / 193) اساساً مصدر البُنُوَّة است، اما ایشان قیاس را نیز از نظر دور نداشته‌اند و پنداشته‌اند كه این تاء در كلمۀ بِنْت علامت تأنیث نیست، بلكه بدل از واو است، به قیاس أُخْت < اِخوه؛ هَنَة < هِنْوَة (همو، 13 / 195)؛ اما گروهی دیگر، این سخن را نقض كرده و گفته‌اند: حرف محذوف یاء است، و برای اثبات این نظر، یك بار به ریشۀ فرضی كلمه (بَنّی یبْنَی = ساختن، زیرا بنای خانواده بر ابن استوار است) استفاده كرده‌اند و یك بار به قیاس گفته‌اند: یاء ثقیل‌تر از واو و حذف آن ارجح است، به قیاس «ید» و «دم» كه حرف سوم آنها یاء بوده و حذف شده است. مصدر البنوّة را نیز نباید معتبر دانست، زیرا واو آن اصلی نیست، همچنانكه از «فَتَی» (تثنیه: فتیان)، «الفتوّة» حاصل شده، حال آنكه حرف آخر ریشۀ آن یاء است.
بر این بحث مفصل، بحث مفصل دیگری در باب «وزن» كلمه افزوده‌اند. در این باب چون خود كلمه كمكی نمی‌تواند كرد، ناچار از شكلهای جمع یا مؤنث آن بهره گرفته‌اند: وزن آن فَعَلٌ (بَنَوٌ) است، زیرا جمع مكسر اَفعال (ابناء) از این وزن حاصل می‌شود (مانند جَمَل < أَجمال)؛ البته اَفعالْ جمع كلماتی بر وزنِ فُعْل و فِعْل نیز هست (قُفْل < أَقفال، جِذْع < أَجذاع)، امّا با این قرینه كه جمع دیگرِ ابن، بَنون است، باید باء آن مفتوح باشد؛ از سوی دیگر، چون جمع كلماتِ بر وزن فَعْل، اَفْعُل یا فُعُول است (كَلْب < اَكْلُب، فَلْس  < فُلُوس)، نه اَفعال، پس قطعاً نون آن نیز مفتوح است (نک‍ : جوهری). با اینهمه گروهی بیش‌تر به قیاسِ بِنْت، وزن فِعْلٌ (بِنْوٌ) را اختیار كرده‌اند، از آن جمله‌اند: ابواسحاق (ابن سیده، 13 / 192) و زجاج (ابن منظور، 14 / 90)، اما ایشان بَنَی و بَنَا را نیز مردود ندانسته‌اند (ابن سیده، حدود 5 صفحه از المخصص را به این بحث بی‌حاصل اختصاص داده است).

نگارش و تلفظ

در آغاز كلام، همزۀ ابن باقی می‌ماند و تلفظ می‌شود (إبن = ibnי) و خود با كلمۀ بعدی تركیب اضافی به وجود می‌آورد، مانند ابن محمد. اگر نام واقعی فرد پیش از نسبت بنوت قرار گیرد، هم تنوین آن و هم همزۀ ابن فرو می‌افتد، مانند زَیدُ بْنُ عمرِو. علت این امر را سیبویه (2 / 170) كثرت استعمال و التقای ساكنین دانسته است كه شاید نظر او در مورد التقای ساكنین وجهی نداشته باشد.
سیبویه و نیز دیگر نحوشناسان معتقدند كه همزۀ ابن را پس از كنیه نیز باید حذف كرد. از سوی دیگر نویسندگان «دائرةالمعارف اسلام» به حفظ آن معتقدند. این دو سخن را چنین باید توجیه كرد كه اساس، شهرت فرد است، نه كنیه یا چیز دیگر. اگر كنیه بیش از نام شهرت یافته و فرد به كنیه‌اش خوانده شود، در این صورت، كنیه در مقام اسم می‌نشیند و در عمل، همزۀ ابن، فرو می‌افتد. در این باره، تأكید گوینده بر یكی از اجزاء كلام نیز شرط است، یعنی اگر مراد گوینده فقط ادای نام كسی باشد، تركیب اسم و ابن را بی‌وقفه بیان می‌كند: هذا ابوزیدِ بنُ عمرو؛ اما اگر مراد وی معرفی بیش‌تر فرد و باز نمودن نسبت بنوت او باشد، میان دو كلمه، به یاری تنوین، وقفی حاصل می‌كند، در این صورت، تركیب ابوزیدٍ أبنُ عمرِو گویی چنین معنی می‌دهد: زید [همان كه] پسر عمرو [است]. این موضوعی است كه سیبویه در مثالهای متعدد، از جمله «ابوعمرِو بنُ العَلاء» و «ابوبكرِ بنُ كِلاب» باز نموده و گفته است در اینجا كنیه مانند اسمِ غالب است (2 / 171). به نظر می‌رسد كه موضوع درباره اسم نیز كاملاً شبیه به موضوع كنیۀ «اسم شده» باشد. سیبویه (2 / 172) و پس از او دیگر نحویان آن را چنین توضیح می‌دهند: اگر ابن را بدل قرار دهی، می‌گویی مررتُ بزیدٍ ابنِ عمرِو، اگر آن را وصف قرار دهی، می‌گویی ... زیدِ بنِ... (یونس به تنوین معتقد نیست، نک‍ : سیبویه، همانجا؛ بستانی ف، 3 / 288، ستون 1).
رسم ناسخان چنین است كه پیوسته همزۀ ابن را در آغاز سطر می‌نگارند. اگر امروز بسیاری از كتابهای چاپی عربی آن را حذف می‌كنند، بی‌گمان از سر بی‌توجهی است. همچنین در تثنیه و جمع كلمه هرگز آن را حذف نمی‌كنند، اما جایی كه گویی دانشمندان و ناسخان در حفظ یا حذف آن مرددند، آنجاست كه فرد، نه به پدر خود، بلكه به یكی از نیاكانش منسوب می‌شود، مانند حسین ابن سینا، اما این قاعده كه برای باز شناختن پدر از نیا بسیار سودمند است، قبول عام نیافته است. از این رو كمتر آن را در نسخه‌های كهن می‌توان پیدا كرد.

شكلهای صرفی

تثنیه: اِبنانِ، اِبنَین؛ جمع: ابناءٌ، بنونَ؛ مصدر: البنوّة؛ فعل: تَبَنَّی، یتَبَنَّی؛ تصغیر: بُنَیٌّ، به گفتۀ فرّاء «یا بُنَیِّ و یا بُنَیَّ لغتانِ مثل یا أَبَتِ و یا أَبَتَ» و به گفتۀ سیبویه اُبَینَ (ابن منظور، 14 / 91)، أُبَیناء و أُبَینون (تصغیر أبناء)؛ نسبت: بَنَوی، اِبْنیّ، نیز بَنَوی (منسوب به أبناء فُرْس، نک‍ : أبناء)، أبناوی (منسوب به قبیلۀ سعد).

در حالت نداء

الف ـ عَلَم + ابن + علم، مانند یا مالكَ بنَ طریفٍ (شكل رایج)، یا مالكُ بنَ طریفٍ (شكل قیاسی، اما نادر)، یا مالكُ بنُ طریفٍ (به روایت اخفش، نک‍: بستانی ف، 3 / 388، ستون 3)؛ ب ـ غیر علم + ابن + علم، یا علم + ابن + غیر علم، مثل یا غلامُ أبن عمرِو، یا زیدُ أبنَ أَخینا.

تركیبات

لفظ ابن با واژه‌های بسیار متعددی تركیب یافته و معانی گوناگونی حاصل كرده است، آنها را در فرهنگها و بسیاری از كتب ادب به خصوص در المرصع ابن‌اثیر، ذیل «الأبناء» می‌توان یافت. آنچه اینك نقل می‌كنیم، اساساً از سیوطی (1 / 518 به بعد) و ابن سیده (ذیل بنو) استخراج شده است:
بنوتراب، بنوانسان، بنوآدم، بنو الأرض، بنوغَبْراء، بنوالدهر، بنوالدنیا (همه به معنای انسان)؛ ابن هَرْمَة (= آخرین فرزند)، ابن‌خفا (= فرزندی كه در شب زاده شود)، ابن جلا (= فرزندی كه روز به دنیا آید)، ابن الحرة (= كسی كه مادر و پدرش از یك قبیله باشند)، ابن غریبة و ابن نَزیعَة (= كسی كه مادرش از قبیلۀ دیگری باشد) و جمع این معنی: بنوعِلاّت. ابن دَأْنا، ابن ثَأداء، ابن‌ثَأْطاء، ابن تُرنَی، ابن فَرَتْنَی، ابن لَكاع، ابن مدینة (همه به معنای كنیززاده)؛ ابن ضَوْطَری (دشنامی‌ است)؛ ابن دینار، ابن‌یدْأَم (هر دو به معنای برده)؛ ابن أرض، ابن غبراء، ابن قُلَمْعَة، ابن لُؤم، ابن‌لاشیء، ابن شُحَّی (همه به معنای انسان حقیر)؛ ابن‌ضلّ، ابن‌بَهلان، ابن الأَلال، ابن تَلال (هر 4 كلمه، به معنای كسی است كه از اصل پست و گمنام باشد)؛ ابن أجداها (= انسان شریف)؛ ابن مدینتها، ابن بلدتها، ابن بَجْدَتها، ابن بُعْثُطِها، ابن‌سُرسورها، ابن‌سوبانها، ابن ارضها (همه به معنای مرد هوشمند)؛ ابن سَرْج (= سواركار)؛ ابن الأرض (= بركۀ آب)؛ ابن‌ملاط، ابن مُزْنه (هر دو به معنای ماه)؛ ابن الصرد (= سنگ)؛ ابن اللیل، ابن الطریق (هر دو به معنای شب‌رو و دزد)؛ ابن‌السبیل (= مسافر، راه‌پیما، تنها، فقیر...)؛ بنو المفاوز، ابن (یا بنو) الفلاة (هر دو به معنای بیابان‌شناس)؛ ابن اجیاد (= آهوی ناحیۀ اجیاد)؛ ابن تِقْن (= ماهر)؛ ابن أحذار (= دوراندیش)؛ ابن اقوال (= سخن‌دان)؛ ابن اكیاس (= زیرك)؛ ابن صُحُف (= شاهد)؛ ابن حرب (= جنگجوی)؛ ابن‌سفر (= مسافر)؛ ابن نعمة (= متنعّم)؛ ابن الهم (= غمگین)؛ ابن التاریخ (= آشنا به تاریخ)؛ ابن النحو (= آشنا به نحو).
ابن مِلاّط (= بازو)؛ ابن مَخْدَش (= بالای كتف)؛ ابن نعمامه (= استخوان ساق یا رگی در پا)؛ ابن‌زید (= از انواع خرما در حجاز)؛ ابن جَفْنَه (= انگور)؛ ابن الكَروان (= شب)؛ ابن الحُباری (= روز)؛ ابن‌سَمیر و ابن‌سباتٍ (= روز و شب)؛ ابن‌ذكاء، ابن‌أَجْلی (هر دو به معنای صبح)؛ ابن جَمیر (= شب سیاه)؛ ابن‌ثَمیر (= شب مهتابی)؛ ابنا طِمِّرٍ، ابنا شَمامٍ، ابنا دخان، ابن دَخْن (= نام چند كوه)، ابن‌بُسَیل (= قریه‌ای در شام)؛ ابن‌مناهل (= راه)؛ ابن‌یوْأَم (= فاصله)؛ بنو الطّود (= مانند كوه)؛ بنو الجنّ (= مانند جن).
اما از همه معروف‌تر نام حیوانات است: ابن الفلاة (= حرباء)؛ ابن طامر (= كك)؛ ابن تَمْرَة (= نوعی گنجشك)؛ ابن قِتْرة (= افعی)؛ ابن دَأْیة، ابن الأرض، ابن بَریح (همه به معنای كلاغ)؛ ابن عِرس (= راسو)؛ ابن عَنْز (= حیوانی شبیه به ابن عرس)؛ ابن أنقذ (= خارپشت)؛ ابن ماء (= نوعی پرنده آبی)؛ ابن آوی (= شغال)؛ ابن عُرْج (= كفتار)؛ ابن الأرض (= گرگ)؛ ابن بَقیع (= سگ)؛ ابن‌شَنَّة، ابن المراغة، ابن دلام (همه به معنای خر): ابن أَحْقَب، ابن‌صَعْدَة (هر دو به معنای گورخر)؛ ابن السَلِیل، ابن المَخاض، ابن‌اللَّبون (= نامهایی برای شتر برحسب دندان و سال او)؛ ابن‌مِقرَض (= جانوری كوچك‌تر از موش)؛ ابن القاریة (= جوجۀ كبوتر)؛ ابن المازِن (= مورچه). این كلمات را بیش‌تر به بنات و گاه به ابناء جمع بسته‌اند (بنات الماء، بنات عرس، ابناء عُرْج). اما ابناء، منحصر به اینها نیست. ابن اثیر در المرصع حدود 300 مورد فراهم آورده است كه غالب آنها از یافته‌های خود اوست و در كتابهای لغت و ادب موجود نیست.

مآخذ

آذرنوش، آ.، راههای نفوذ فارسی ...، تهران، 1354ش؛ ابن اثیر، مجدالدین، المرصع، بغداد، 1971م؛ ابن سیده، علی بن اسماعیل، المخصص، قاهره، 1320ق / 1902م؛ ابن منظور، لسان؛ ازهری، محمدبن احمد، تهذیب اللغة، به كوشش ابراهیم الابیاری، قاهره، 1967م؛ بستانی ف؛ بلاشر، ر.، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آ. آذرنوش، تهران، 1363ش؛ جوهری، الصحاح؛ حییم، سلیمان، قاموس عبری ـ فارسی، تهران، 1360ش؛ دانشنامه، الدقر، عبدالغنی، معجم النحو، دمشق، 1975م؛ راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ترجمه سید غلامرضا خسروی حسینی، تهران، 1 / 252-253؛ سیبویه، الكتاب، بیروت، 1967م؛ سیوطی، المزهر، قاهره، داراحیاء الكتب العربیة؛ علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب، بغداد، 1951-1955م؛ القرداحی، جبرائیل، اللباب، بیروت، 1887م؛ مشكور، فرهنگ تطبیقی؛ ولفنسون، اسرائیل، تاریخ اللغات السامیة، قاهره، 1929م؛ نیز:

EI1; Moscati, Sabatino, An Introduction to the Comparative Grammar of the Semitic Languages, Wiesbaden, 1969; O’Leary, De Lacy, A Comparative Grammar of the Semitic Languages, Amsterdam, 1969.

آذرتاش آذرنوش

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.