اضافه
اضافه \ezāfe\، اصطلاحی در دستور زبان فارسی.
اضافه نسبتدادن اسمی است به اسم دیگر، چون «کتابِ معلم» که در این عبارت، کتاب به معلم نسبت تعلق دارد. در این گونه ترکیبات، جزء اول را مضاف، و جزء دوم را مضافٌالیه گویند. میان مضاف و مضافٌالیه مغایرت شرط است، یعنی نمیتوان اسمی را به همان اسم اضافه کرد، مگر آنکه در معنی متفاوت باشند (نک : نجمالغنی، 651-652)، چنانکه در ترکیباتی چون «دوستِ دوست» و نظایر آن، مراد گوینده دو شخص مختلف است، گرچه الفاظ یکی است. روشن است که ترکیباتی چون «مردِ مرد» و نظایر آن ترکیبات وصفی است، نه اضافی. مضاف و مضافٌالیه ممکن است مفرد یا جمع، بسیط یا مرکب باشند؛ مثال: بارانهای هفتۀ گذشته کشتزارهای گندم و جو را سیراب کرد.
مراد از ترکیب اضافی، تعریف و تخصیص است و مضافٌالیه معنای مضاف را مقید و محدود میکند. بدینسان، اسم مضاف پیشاز پیوستن مضافٌالیه، معمولاً نکره است، و پساز آن، بهنوعی تعریف و تخصیص مییابد و از حالت نکرهبودن محض بیرون میآید، مگر آنکه خود در اصل اسم عَلَم باشد و یا از جهت دیگری معرفه شده باشد؛ مثال: پل / پل زایندهرود / پل زایندهرود اصفهان.
مضافٌالیه با کسرۀ اضافه به مضاف میپیوندند، و این کسره در رسمالخط قدیم گاهی به شکل «ی» نوشته میشده است (معین، 28- 29). اگر مضاف به یکی از مصوتهای a، e، o، ā، ū ختم شود، کسرۀ اضافه به یای مکسور (-ye) بدل میشود، و درحقیقت یک «یای وقایه» مصوتِ آخر مضاف را از کسرۀ اضافه ( / e / ( جدا میکند (شمس قیس، 243-244)، و درمورد کلمات مختوم به های بیان حرکت (های غیر ملفوظ) (-e / -a)، این یای وقایه بهصورت یای مرخم (کوتاهشده، بهشکل همزه) بالای حرف «ها» قرار میگیرد؛ مثال: خانۀ معلم، رادیوی تهران، سرمای زمستان، و سکوی خانه. در نظم، گاهی بهضرورت وزن، این یای مکسور ساکن تلفظ میشود (مثال: گر خدا خواهد که پردۀ کس درد ... )، یا از تلفظ ساقط میشود (مثال: پرستنده باشیّ و جوینده راه ... ). در اسمهای مختوم به «واو» بعد از ضمه یا فتحه (-aw / -ow)، و نیز یای بعد از فتحه یا کسره (-ey / -ay)، کسرۀ اضافه به حرف واو و یای پایانی افزوده میشود؛ مثل خسروِ خاور، پرتوِ خورشید، درپیِ او.
در نظم، گاهی کسرۀ اضافه بهضرورت وزن باید بلند (به اشباع) تلفظ شود، چنانکه در این مصراع: دلِ عاشق به پیغامی بسازد.
مضافٌالیه اگر از انواع ضمایر منفصل (شخصی، مشترک یا اشاره) باشد، کسرۀ اضافه طبق قاعدۀ کلی، پیشاز آن میآید و دو جزء ترکیب را به هم ربط میدهد (مثال: کتابِ من، غمخوارِ خویش، سخنانِ اینان)، اما اگر از ضمایر متصل باشد، در زبان گفتار و نوشتار متداول امروزی، رابط میان دو جزء ترکیب در 3 شخص مفرد، فتحه (مثال: کتابَم، کتابَت، کتابَش)، و در 3 شخص جمع، کسره (مثال: کتابِمان، کتابِتان، کتابِشان) خواهد بود؛ ولی اگر مضاف به های بیان حرکت (-a / -e) ختم شود، در 3 شخص مفرد، یک همزه یا الف مفتوح میان مضاف و ضمیر متصل قرار میگیرد (مثال: خانهام، دیدهات، نامهاش)، و در 3 شخص جمع، معمولاً مضاف بدون کسرۀ اضافه به ضمیر میپیوندد (مثال: خانهمان، نامهتان، بچهشان). اگر مضاف به مصوتی غیراز های بیان حرکت (-a / -e) ختم شده باشد، در ترکیب اضافی یک یای وقایه (-y-) میان مضاف و ضمیر متصل قرار میگیرد که در 3 شخص مفرد، حرکت فتحه دارد (مثال: کتابهایم، گیسویَت، بازیاَش) و در 3 شخص جمع، حرکت کسره (مثال: کتابهایِمان، گیسویِتان، بازیِشان). گاهی بهضرورتِ وزن در شعر و یا برای سهولت تلفظ در محاوره، این یای وقایه بعد از مصوتها از تلفظ ساقط میشود (مثال: کارهام، زانوت، بازیش).
در ترکیب اضافی، گاهی کسرۀ مضاف در تلفظ ساقط میشود، چون پدرزن، صاحبدل، دخترعمو، زیردست، سرپنجه. این عمل را فکّ اضافه، و اینگونه ترکیبات را اضافۀ مقطوع گفتهاند (دستگیر، 131). در ترکیبی که مضافٌالیه با الف (آ / ا) آغاز شود، گاهی کسرۀ اضافه ساقط میشود، مانند ریمآهن، بهنامایزد، زیرآب. هرگاه مضاف و مضافٌالیه بهنوعی ترکیب شوند که بهصورت یک اسم واحد درآیند، کسرۀ اضافه از میان آنها ساقط میشود، مانند گلنار، بستانسرا، تبرزین (برای اطلاع از انواع این نوع اضافه، نک : معین، 38- 76).
فک اضافه در زبان فارسی سماعی است و جز در مواردی که در گفتار و نوشتار معروف و متداول شده است، جایز نیست و خلاف فصاحت است. البته باید توجه داشت که ترکیباتی چون «شیردل»، «گلاندام» و نظایر آن، اضافۀ مقلوب نیست و این نوع ترکیبات بهعنوان صفت مرکب به کار میرود: جوان شیردل، دختر گلاندام.
مضاف یا مضافٌالیه گاهی بهقرینه از جمله حذف میشوند، مانند «مثنوی» بهجای «کتاب مثنوی» در این مصراع: «مثنوی هفتاد من کاغذ شود»، و نیز «شمال» در این جمله: «شمال مرطوب و بارانی است»، یعنی شمال کشور یا شمال ایران.
در ترکیب اضافی گاهی بهضرورت وزن شعر، و در مواردی برای سهولت تلفظ، مضافٌالیه بر مضاف مقدم میشود، چون جهانپادشاهی (= پادشاهیِ جهان)، کارنامه، برادرزاده، کاروانسرای. این نوع ترکیبها را «اضافۀ مقلوب» میگویند. ترکیباتی چون دلفریب، حقپرست، سنگتراش، دشمنشکن و جنگآور در حقیقت نوعی اضافۀ مقلوباند که از پیوستن یک صفت فاعلی مرخم به یک اسم ساخته شدهاند. صفت مفعولی کامل یا مرخم نیز گاهی در اضافۀ مقلوب مضافٌالیه واقع میشود، چون: زرخرید، زراندود(ه)، شاهزاده، دستپخت، خونآلود(ه). صفت مفعولی مرخم هم گاهی مضاف واقع میشود، چون خواستِ خدا، گفتِ رسول، ساختِ ایران. مصدر کامل یا مرخم، بسیط یا مرکب، حاصل مصدر و هر نوع اسم دیگری که از افعال مشتق شده باشد، میتواند مضاف یا مضافٌالیه قرار گیرد (مانند جایِ نشستن، دیدنِ دوست، هنگامِ نگاهکردن، بازکردنِ در، خریدِ کتاب، فروشِ خانه، مزدِ ساخت، شکستنِ دل).
گاهی «را» که علامت مفعول صریح است، میان دو جزء ترکیب اضافی بعداز مضافٌالیه قرار میگیرد، و درحقیقت همچون نشانۀ صرفی حالت اضافه عمل میکند، مانند «سخن را روی با صاحبدلان است» (= رویِ سخن ... )؛ «سلطان را دل از این سخن به هم برآمد» (= دلِ سلطان ... ).
ترکیب اضافی خود در جمله میتواند مانند یک اسم، مسند یا مسندٌالیه، فاعل یا مفعول، مضاف یا مضافٌالیه واقع شود، مثال: خانۀ استاد نزدیک است، این تصویر پل خواجو ست، بارانهای بهاری کشتزارها را سیراب کرد. هرگاه مضاف موصوف صفتی قرار گیرد، کسرۀ اضافه به آخر صفت افزوده خواهد شد: درختانِ سبزِ باغ. گاهی صفتِ مضاف پساز مضافٌالیه آورده میشود، مثال: پسرانِ وزیرِ ناقصعقل / به گدایی به روستا رفتند.
اگر مضاف مرکب از چند اسم معطوف به هم باشد، کسرۀ اضافه به آخرین اسم میپیوندد، مثال: پدر و مادر و برادرانِ حسن، پدر یا مادرِ رضا. هرگاه چند اسم درپی هم مضاف و مضافٌالیه واقع شوند، هریک از آنها با کسرۀ اضافه به دیگری میپیوندد، مانند خانۀ پدرِ دوستِ برادرِ من. در علم معانی، اینگونه «تتابع اضافات» را در گفتار و نوشتار برخلاف فصاحت دانستهاند.
مضاف ممکن است صفت مطلق، تفضیلی یا عالی باشد. در اینگونه ترکیبات، صفت همچون اسم عمل میکند، مانند تشنۀ قدرت، بزرگِ شهر، مهترِ آفریدگان، بهترینِ کارها. بعضی از کلماتی که در گفتار یا نوشتار چون حرف اضافه و قید به کار میروند، در ترکیب اضافی همچون اسم، مضاف یا مضافٌالیه واقع میشوند، مثال: درونِ خانه، رویِ میز، زیرِ درخت، بالایِ دیوار، پایینِ کوه، لباسِ رو، طبقۀ زیر.
در ترکیب اضافی، گاهی مضاف مقصود اصلی است، چون پسران وزیر، شاگرد دبیرستان؛ و گاهی مضافٌالیه، چون مهد زمین، علم جغرافیا، کار نجاری.
مآخذ
دستگیر، غلام، قوانین دستگیری، هند، مطبع مولائی؛ شمس قیس رازی، محمد، المعجم فی معاییر اشعار العجم، تهران، 1338 ش؛ معین، محمد، اضافه، تهران، 1361 ش؛ نجمالغنی، نهج الادب، لکهنو، 1919 م.