افسردگی
افسردگی \afsordegī\، اختلالی روانی که در آن، بیمار غم عمیق و ماندگار، و کاهش علاقهمندی به تقریباً همۀ کارها را تجربه میکند. این اصطلاح برای احساس غم موقتی، تنهایی یا حزن و اندوهی که ممکن است هرکسی گاهی حس کند، نیز به کار میرود. افسردگی شدید که افسردگی ماژور نیز خوانده میشود، برخلاف اندوه طبیعی، میتواند توانایی فرد را برای عملکرد در موقعیتهای اجتماعی و در کار مختل کند. بیماران مبتلا به افسردگی ماژور احساس ناامیدی، یأس و بیارزشی میکنند و افکاری دربارۀ اقدام به خودکشی دارند.
افسردگی ممکن است چندین شکل دیگر نیز داشته باشد. در اختلال دوقطبی که گاه بیماری شیدایی ـ افسردگی نیز گفته میشود، خُلقِ بیمار بین افسردگی و شیدایی (مانیا) در نوسان است. بیماران مبتلا به اختلال خلقی فصلی معمولاً فقط در پاییز و زمستان که روزها کوتاهترند و نور روز کمتر است، دچار افسردگی میشوند. در نوع دیگری از افسردگی که دیستایمی (افسردهخویی) خوانده میشود، بیماران احساس افسردگی میکنند، اعتماد به نفس کمی دارند و دورهای چندساله از کاهش قدرت تمرکز را تجربه میکنند، اما علامتهای آنها خفیفتر از افسردگی ماژور است. بعضی از این بیماران دورههای افسردگی ماژور هم دارند. متخصصان بهداشت روانی از اصطلاح افسردگی بالینی برای هریک از شکلهای افسردگی استفاده میکنند.
مطالعات نشان میدهند که مردم افسردگی را نشانۀ ضعف شخصی میدانند، اما روانپزشکان و روانشناسان آن را نوعی بیماری واقعی بهشمار میآورند. در ایالات متحده، مؤسسۀ ملی بهداشت روانی چنین برآورد کرده است که هزینۀ افسردگی برای جامعه در هر سال میلیاردها دلار، و بیشاز همه به سبب کاهش ساعات کار است.
شیوع
افسردگی از شایعترین اختلالهای روانی است. دستکم 8٪ بزرگسالان در ایالات متحده افسردگی ماژور را در دورهای از زندگی خود تجربه میکنند و این میزان تا 17٪ نیز برآورد شده است. بروز افسردگی در همه، بدون توجه به جنس، نژاد، قوم یا وضعیت اجتماعی ـ اقتصادی ممکن است. با اینهمه، زنان دو تا 3 برابر بیشتر از مردان به آن مبتلا میشوند. کارشناسان در مورد علت این تفاوت اتفاق نظر ندارند؛ برخی تفاوت هورمونها را سبب آن دانستهاند و برخی دیگر استرس ناشی از انتظارات جامعه از زنان را بهعنوان علت یاد کردهاند.
افسردگی در همۀ مناطق جهان پدید میآید، گرچه الگوی علامتی آن ممکن است انواع مختلفی داشته باشد. شیوع افسردگی در کشورهای مختلف از 5 / 1٪ در تایوان تا 19٪ در لبنان متفاوت
است. برخی پژوهشگران معتقدند شیوههای گردآوری اطلاعات از افسردگی عامل این تفاوت است.
چندین پژوهش گسترده در مورد افسردگی نشان میدهد که میزان بروز این بیماری در دهههای اخیر در سراسر دنیا افزایش یافته است. افزون بر این، نسلهای جوان در سنین پایینتری نسبت به نسلهای قبل دچار این بیماری میشوند. بعضی از دانشمندان توضیحات بسیاری در اینباره دادهاند و به عللی مثل تغییر در ساختار خانواده، شهرنشینی و کاهش تأثیر فرهنگ و مذهب اشاره کردهاند.
علامتها
گرچه افسردگی از کودکی تا کهنسالی در هر سنی ممکن است پدید آید، معمولاً در دهههای سوم و چهارم زندگی آغاز میشود. این بیماری ممکن است به آهستگی پیشرفت کند و طی ماهها یا سالها رفتهرفته عمیقتر شود، یا ناگهان طی چند هفته یا چند روز پدیدار شود. کسی که افسردگی شدید دارد، ممکن است چنان سردرگم، ترسیده و نامتعادل باشد که به چشم دیگران، از نظر روانی کاملاً مختل بیاید. افسردگی به هر صورتی که پدید آید، تغییرات شدیدی را در احساسات و ظاهر فرد به وجود میآورد. بیمار افسرده هر روز احساس اندوه میکند و ممکن است اغلب گریه کند؛ کار و فعالیتی که پیش از این برای فرد لذتبخش بود، دیگر لذتی ندارد.
علامتهای افسردگی با افزایش سن تغییر میکند. در کودکان، افسردگی ممکن است شامل شکایتهای جسمی مانند دلدرد و سردرد، به همراه تحریکپذیری، سردرگمی، کنارهگیری از اجتماع و تغییر در عادات غذایی باشد. اینان ممکن است احساسِ بیعلاقگی به مدرسه و دیگر فعالیتها کنند. علامتهای شایع در نوجوانی شامل خُلق غمگین، آشفتگیِ خواب و کمبود انرژی است. سالخوردگان افسرده معمولاً بیشاز مشکلات احساسی، از مشکلات جسمانی شکایت دارند که گاه پزشکان را به سوی تشخیص نادرست بیماری هدایت میکند.
علامتهای افسردگی ممکن است بسته به فرهنگ تغییر کند. در برخی فرهنگها ممکن است کسانی که افسرده هستند، غم و احساس گناه را تجربه نکنند، اما مشکلات جسمانی داشته باشند؛ مثلاً در فرهنگهای مدیترانهای، افسردگان ممکن است از سردرد و حساسیتِ زیاد شکایت کنند. نیز در فرهنگهای آسیایی، افسردگان ممکن است از ضعف، خستگی یا عدم تعادل شکایت کنند.
اگر افسردگی درمان نشود، دورۀ افسردگی ماژور معمولاً 8 تا 9 ماه به درازا میکشد. حدود 85٪ کسانی که یک دوره افسردگی را تجربه کنند، در آینده دورههای دیگری را نیز تجربه میکنند.
اشتها و تغییرات خواب
افسردگی معمولاً اشتهای فرد را تغییر میدهد که بهطور معمول بهصورت کاهش، و گاه به شکل افزایش اشتها ست. اغلب نظم خواب نیز تغییر میکند. کسانی که افسرده هستند، ممکن است بیشتر بخوابند، هرچند شمار افراد افسردهای که کمتر از دیگران میخوابند، بیشتر است. بیمار افسرده ممکن است نیمهشب به خواب رود، ناآرام بخوابد و ساعت 5 صبح، خسته و بیحوصله بیدار شود. برای بسیاری از افسردگان، صبح زود غمانگیزترین زمان روز است.
تغییر میزان انرژی
افسردگی میزان انرژی فرد را نیز تغییر میدهد. برخی از بیماران افسرده ممکن است ناآرام و پریشان باشند، از سر بیقراری حرکاتی کنند و قدم بزنند؛ یا ممکن است کمتحرک و غیرفعال باشند، احساس خستگی بیشاز حد و کوفتگی کنند، انرژی نداشته باشند یا احساس کنند باری سنگین بر دوش دارند. بیماران افسرده همچنین ممکن است به سختی بتوانند فکر کنند، تمرکز کمی داشته باشند و حافظۀ آنها خوب نباشد.
ضعف در اعتمادبهنفس
کسانی که افسرده هستند، غالباً احساس بیارزش بودن، درماندگی و گناه دارند و خود را سرزنش میکنند. آنها ممکن است شکستهای کوچک را نشانۀ بیکفایتی خود بدانند یا انتقادهای کوچک را به محکومیت و مردودیت خود تعبیر کنند. برخی از بیماران افسرده از اینکه از نظر روحی یا اخلاقی مردهاند، شکایت دارند؛ گویی آینه به آنها فردی زشت و نفرتانگیز را بازتاب میدهد. حتى فردی شایسته و محترم ممکن است احساس کاستی، رنج، بلاهت، حقهبازی یا فریب دادن دیگران کند. کسانی که افسردگی ماژور دارند، ممکن است چنان درد روحیای را تجربه کنند که به فکر خودکشی بیفتند یا بدان اقدام ورزند. دستکم 15٪ از کسانی که افسردگی شدید دارند، دست به خودکشی میزنند و شمار بیشتری نیز در این جهت میکوشند.
علامتهای روانپریشانه
در برخی موارد، بیماران افسرده ممکن است علامتهای روانپریشانهای همچون هذیان (باور نادرست) و توهم (درک حسی نادرست) را تجربه کنند. علامتهای روانپریشانه نشانۀ بیماریای بسیار شدید هستند. این بیماران باید در مقایسه با افسردگان دیگر، بیشتر در بیمارستان بمانند. آنها پساز مرخصی نیز بیشتر از دیگران بدخلق و غمگیناند و بیشتر ممکن است دست به خودکشی بزنند.
علل
به نظر میرسد که بعضی از افسردگیها ناگهان سر میرسند، حتى وقتی همهچیز به خوبی پیش میرود. دیگر افسردگیها احتمالاً علت مشخصی دارند: مشکل زناشویی، وضعیت دشوار مالی یا شکستهای فردی. بااینهمه، بسیاری با وجود همین مشکلات، عمیقاً افسرده نمیشوند. بیشتر روانپزشکان معتقدند افسردگی نتیجۀ تعامل میان حوادث پراسترس زندگی و آسیبپذیری زیستشناختی و روانشناختی فرد است.
عوامل زیستشناختی
افسردگی بیماریای خانوادگی است. پژوهشگران از مطالعۀ دوقلوها گواهی بر آن یافتهاند که عامل مؤثر ژنتیکی قویای در افسردگی نقش دارد. دوقلوهای همسان از نظر ژنتیکی که در محیطی همسان پرورش یافتهاند، 3 برابر بیشتر از دوقلوهای ناهمسان که نیمی از ژنهای آنها مشترک است، استعداد ابتلا به افسردگی دارند. این یافتهها نشان میدهد که آسیبپذیری به افسردگی و بیماری دوقطبی میتواند ژنتیکی باشد. مطالعۀ فرزندخواندگان شواهد بیشتری را دربارۀ نقش ژنتیکی افسردگی فراهم کرده است. این مطالعات نشان داده است که کودکانِ بیماران افسرده، حتى اگر بهوسیلۀ والدینی که آنها را به فرزندی قبول کردهاند، پرورش یابند، از نظر ابتلا به افسردگی آسیبپذیرند.
ممکن است ژنها با پدیدآوردن فعالیت غیرطبیعی در مغز، در افسردگی مؤثر باشند. مطالعات نشان دادهاند که مواد شیمیایی خاصی در مغز، به نام ناقلهای شیمیایی، نقش مهمی در تنظیم خُلق و احساسات دارند. ناقلهای شیمیایی مهم مداخلهکننده در افسردگی نور اِپینِفرین، دوپامین و سِروتونین هستند. پژوهشهای دهۀ 1960 م نشان داد که افسردگی نتیجۀ کمتربودن میزان این ناقلهای شیمیایی در قسمتهایی از مغز است. آنچه این نظریه را تأیید میکند، از تأثیر داروهای ضدافسردگی ــ که با افزایش مقدار ناقلهای شیمیایی بر افسردگی اثر میگذارند ــ بهدست آمده است. با اینهمه، پژوهشهای بعدی این توضیح ساده را بیاعتبار کردهاند و ارتباط پیچیدهتری را میان میزان ناقلهای شیمیایی و افسردگی نشان دادهاند.
متوازننبودن میزان هورمونها نیز ممکن است در افسردگی نقش داشته باشد. بسیاری از بیماران افسرده بیشتر از حد طبیعی هیدروکورتیزون (کورتیزول) دارند. کورتیزول هورمونی است که در پاسخ به استرس از غدد آدرنال (فوق کلیوی) ترشح میشود. افزون بر آن، کمکاری و پرکاری تیروئید نیز ممکن است سبب افسردگی شود.
وضعیتهای پزشکی مختلفی میتوانند سبب افسردگی شوند: کمبود ویتامین ب 6، ویتامین ب 12 و فولیک اسید در خوراک؛ اختلالهای عصبشناختی تحلیلبرنده، همچون بیماریهای آلزایمر و هانتینگتن؛ سکتۀ مغزی در بخش پیشین مغز؛ و برخی عفونتهای ویروسی، همچون هپاتیت (التهاب کبد) و مونونوکلئوز. بعضی از داروها، مثل استروئیدها، نیز ممکن است سبب افسردگی شود.
عوامل روانشناختی
نظریههای روانشناختی افسردگی بر شیوۀ تفکر و رفتار فرد تمرکز دارند. در مقالهای متعلق به 1917 م، زیگموند فروید، روانکاو اتریشی، مالیخولیا یا افسردگی ماژور را چنین شرح داد: پاسخ به از دست دادن، چه از دست دادن حقیقی، مانند مرگ همسر، چه نمادین، همچون شکست در رسیدن به هدفی مهم. فروید اعتقاد داشت که خشم ناخودآگاه فرد از شکست، «خود» را ضعیف میکند و این موضوع سبب نفرت فرد از خودش و رفتار خودویرانگر میشود. گاه در روانکاوی افسردگی را نتیجۀ احساس گناه برخاسته از احساس دشمنی ناخودآگاه نسبت به دیگران و تغییر جهت آن به سوی خود میدانند.
نظریههای شناختی افسردگی بر نقش جریان تفکر غیرمنطقی تأکید دارند. اِئِرِن بِک، روانپزشک آمریکایی، این نظریه را طرح کرد که بیماران افسرده خود، محیط خود و آینده را به سبب تفکر اشتباه، در هالهای منفی میبینند. این خطا در تفکر شامل تمرکز بر جنبههای منفی هر موقعیت، تفسیر نادرست حقایق به شیوههای منفی، و سرزنش خودشان به سبب هر مصیبتی است. از نظر بک، افراد این شیوۀ خودویرانگرانه را در نگاه به جهان در آغاز کودکی میآموزند. این تفکر منفی موقعیتها را بیشاز آنچه واقعاً هست، بد میسازد و احتمال افسردگی را، بهویژه در موقعیتهای پراسترس، بیشتر میکند.
مارتین سِلیگمِن، روانشناس آمریکایی، طرح کرد که افسردگی از «درماندگیِ آموخته» ریشه میگیرد، باوری اکتسابی مبنی بر آنکه فرد نمیتواند نتیجۀ حوادث را کنترل کند. از این دیدگاه، حوادث غیرقابل کنترل و غیرقابل اجتناب طول کشیده، سبب دلسردی، بدبینی و فقدان انگیزه میشوند. لین اَبرِمسِن، روانشناس آمریکایی، و همکارانش با اقتباس از این نظریه نشان دادند که افسردگی نهتنها از درماندگی میآید، بلکه نتیجۀ ناامیدی است. نظریۀ درماندگی افسردگی را ناشی از الگویی از تفکر منفی میداند که در آن، افراد خود را به سبب حوادث منفی زندگی سرزنش میکنند، علل این حوادث را همیشگی میبینند و ضعفهای خاص را بیشاز حد تعمیم میدهند، چنانکه بسیاری از محدودههای زندگی را دربرگیرد.
حوادث پراسترس
روانشناسان موافقاند که تجربههای پراسترس میتوانند در کسانی که مستعد افسردگی هستند، آغازگر بیماری باشند. مثلاً مرگ فردی محبوب ممکن است آغازگر افسردگی باشد. روانشناسان معمولاً افسردگی واقعی را از سوگ که فرایند طبیعی عزاداری برای فرد محبوب ازدسترفته است، تمیز میدهند. تجربههای پراسترس دیگر ممکن است طلاق، بارداری، از دست دادن شغل، و حتى تولد کودک باشد. حدود 20٪ زنان دورهای از افسردگی را به نام افسردگی پس از زایمان، پس از تولد کودک خود تجربه میکنند. همچنین کسانی که بیماری جسمی شدید دارند یا دچار نقص عضو شدهاند، اغلب افسرده میشوند.
کسانی که در کودکی مورد سوءاستفادۀ جنسی بودهاند، بیش از دیگران در معرض افسردگیاند؛ همچنین، کسانی که در موقعیتهای پرتنش طولانی و مزمن هستند، مانند مادران بیهمسری که چندین کودک دارند و بدون حمایت از سوی دوستان یا بستگان، یا با حمایت کم آنها زندگی میکنند.
درمان
افسردگی در یک آن از بین نمیرود. هر دورۀ افسردگی باید زمان خود را بگذراند تا خودبهخود، یا با درمان بهبود یابد. افسردگی بهطور مؤثر با داروهای ضدافسردگی، رواندرمانی، یا ترکیب هر دو درمان میشود.
با اینکه درمانهای مؤثری برای افسردگی وجود دارد، بیشتر اختلالهای افسردهکننده درماننشده میمانند یا تشخیص داده نمیشوند. مطالعات نشان میدهد که پزشکان عمومی دستکم نیمی از اوقات، افسردگی را در بیماران خود تشخیص نمیدهند. همچنین، بسیاری از پزشکان و نیز خود بیماران، افسردگی سالخوردگان را جزو طبیعی روند سالخوردگی میدانند، هرچند درمان افسردگی در سالخوردگان بسیار مؤثر است.
داروهای ضدافسردگی
70٪ بیماران افسرده به درمان با داروهای ضدافسردگی پاسخ میدهند. این داروها با تغییر دادن میزان سروتونین، نور اپینفرین و ناقلهای شیمیایی دیگر در مغز اثر میکنند. معمولاً دو تا 3 هفته طول میکشد تا این داروها اثر کنند. پزشکان نمیتوانند پیشبینی کنند که چه نوع داروی ضدافسردگی بهترین اثر را بر هر فرد دارد؛ بنابراین، بیماران افسرده ممکن است مجبور باشند چندین نوع دارو را بیازمایند. داروهای ضدافسردگی اعتیادآور نیستند، اما ممکن است عوارضی ناخواسته داشته باشند. برای اجتناب از بازگشت بیماری، معمولاً بیماران باید استفاده از دارو را تا چندین ماه پس از برطرفشدن علامتها و بهبود ادامه دهند.
داروهای ضدافسردگی معمول 3 نوع اصلی دارند: سهحلقهایها، مهارکنندههای مونوآمیناکسیداز (مائو)، و مهارکنندههای اختصاصیِ بازجذب سروتونین (اِس. اِس. آر. آیها). سهحلقهایها که بهسبب ساختمان شیمیایی سهحلقهای خود چنین نامیده میشوند، شامل آمیتریپتیلین (اِلاویل)، ایمیپرامین (تُفانیل)، دِسیپرامین (نورپرامین)، دُکسِپین (سینِکوان) و نورتریپتیلین (پامِلُر) هستند. عوارض جانبی سهحلقهایها خوابآلودگی، سرگیجه موقع بلندشدن و ایستادن، تاری دید، تهوع، بیخوابی، یبوست و خشکی دهان است.
مهارکنندههای مائو شامل ایزوکَربوکسازید (مارپلان)، فِنِلزین (ناردیل) و ترانیلسیپرومین (پارمات) هستند. بیمارانی که این داروها را مصرف میکنند، باید خوراکی بدون تیرامین داشته باشند تا از بالارفتن خطرناک فشار خونشان جلوگیری شود. تیرامین مادهای است که در شراب، آبجو، برخی پنیرها و بسیاری از غذاهای تخمیرشده یافت میشود. همچنین، مهارکنندههای مائو بسیاری از عوارض جانبی سهحلقهایها را دارند.
مهارکنندههای اختصاصی بازجذب سروتونین شامل فلوئوکسِتین (پروزاک)، سِرترالین (زُلُفت) و پاروکسِتین (پاکسیل) هستند. این داروها که امروزه خط اول درمان به شمار میروند، عموماً نسبت به انواع دیگر ضدافسردگیها عوارض کمتر و خفیفتری دارند، گرچه ممکن است سبب اضطراب، بیخوابی، خوابآلودگی، سردرد و برهمخوردن عملکرد جنسی شوند. برخی بیماران ادعا کردهاند که در مواردی اندک، پروزاک سبب رفتارهای پرخاشگرانه یا تمایل به خودکشی در آنها شده، اما ادارۀ مواد غذایی و دارویی ایالات متحده اثباتی بر این مدعا نیافته است.
پروزاک پساز آنکه در اواخر دهۀ 1980م به وسیلۀ تولیدکنندگان آن به بازار عرضه شد، بهسرعت و بهطور گسترده در سراسر دنیا به کار رفت؛ بسیاری از بیماران این دارو را در درمان افسردگی بسیار مؤثر یافتند. افزون بر این، برخی بیماران گزارش کردهاند که پروزاک شخصیت آنها را با افزایش اعتمادبهنفس، خوشبینی و میزان انرژیشان، تغییر داده است. با اینهمه، متخصصان بهداشت روانی دربارۀ مصرف پروزاک، بهسبب «تغییردادن شخصیت»، بهویژه در کسانی که مبتلا به افسردگی بالینی نیستند، از نظر اخلاقی بهشدت ابراز نگرانی کردهاند.
پزشکان اغلب لیتیمکربنات (نوعی نمک معدنی طبیعی) را برای درمان کسانی که بیماری دوقطبی دارند، تجویز میکنند. بیماران اغلب لیتیم را در طول دورههای خُلق نسبتاً طبیعیشان مصرف میکنند تا تغییرات بعدی خلق خود را عقب بیندازند یا از آن پیشگیریکنند. عوارض جانبی لیتیم شامل تهوع، سرگیجه و تکرر ادرار است.
رواندرمانی
مطالعات نشان داده است که رواندرمانیِ کوتاهمدت افسردگی خفیف تا متوسط را به اندازۀ داروهای ضدافسردگی بهبود میبخشد. رواندرمانی برخلاف درمان دارویی هیچ عوارض جانبی روانشناختیای ندارد. همچنین، بیماران افسردهای که با رواندرمانی درمان میشوند، کمتر از کسانی که تنها با داروی ضدافسردگی درمان میشوند، دورۀ بازگشت بیماری دارند. بااینهمه، برای آنکه رواندرمانی مفید باشد، به زمانی طولانی نیاز دارد.
رواندرمـانی دارای انـواع بسیـاری است. درمـانِ شنـاختی ـ رفتاری، افسردگی را ناشی از تفکر منفی و اغلب غیرطبیعی در مورد خود و آینده میداند. در این نوع درمان، شخص میآموزد که این عادات و تفکر منفی را بفهمد و سرانجام کاهش دهد. در درمان بین فردی، درمانگر به بیمار کمک میکند تا آن دسته از مشکلات خود را که در روابطش با دیگران سبب افسردگی
میشوند، حل کند. پیشرفت متعاقب بیمار در روابط اجتماعیاش و نیز حمایت از او، از افسردگیاش میکاهد. درمان روانپویشی افسردگی را نتیجۀ تعارضهای درونیِ ناخودآگاه میداند. درمانگران این شاخه بر تجربههای گذشتۀ فرد و حل تعارضهای کودکی تمرکز میکنند. روانکاوی مثالی از این نوع درمان است.
درمانهای دیگر
شوکدرمانی غالباً میتواند افسردگی شدید را در بیمارانی که به دارودرمانی با داروهای ضدافسردگی و رواندرمانی پاسخ نمیدهند، بهبود بخشد. در این نوع درمان، جریان الکتریکی کمْ ولتاژی به مدت یک تا دو ثانیه از مغز گذرانده میشود تا سبب تشنجی کنترلشده شود. معمولاً بیماران 6 تا 10 بار شوک در چندین هفته میگیرند. هنوز بحث دربارۀ شوکدرمانی بسیار است، زیرا ممکن است سبب از دست رفتن قدرت جهتیابی و تطابق، و نیز حافظه شود. با اینهمه، تحقیقات این درمان را در درمان افسردگیهای شدید بسیار مؤثر یافته است.
برای درمان افسردگیهای خفیفتر، ورزش هوازی ممکن است خُلق بیمار را به اندازۀ رواندرمانی یا دارودرمانی بهبود بخشد. همچنین، برخی پژوهشها نشان میدهد که تعدیل تغذیه نیز به سبب تغییر مقدار سروتونین در مغز، بر خُلق اثر دارد.