باطنیه
باطِنیّه، صفتی است جانشین موصوف (= فرقۀ باطنیه) که از جهت صرفی و دستوری، اسم جمع بهشمار میآید و به همین سبب، افادۀ معنای جمع میکند. از آنجا که باطن، بیانگر معانی مختلفی مانند پنهان (صفیوری، ذیل بطن)، درون هر چیز و نیز به معنی اصل (نفیسی، ذیل باطن) و راز (لغتنامه، ذیل باطن) است، باطنی، در معنای گسترده، اندیشمندی است اهل راز که به باطن امور توجه دارد (ﻧﻜ : ﻫ د،ظاهر و باطن). از منظر دین، باطنی، اعم از اسماعیلی و غیراسماعیلی، متفکری است بر باطن و حقیقت دین تأکید میورزد و بر آن است که بنیادهای دین، یعنی قرآن و حدیث، دارای دو جنبۀ ظاهری و باطنی است و هدف همانا سیر از جنبۀ ظاهری به جنبۀ باطنی و رسیدن به باطن مبانی دین است، سیری که مبتنی بر تأویل (ﻫ م) است و به خواص اختصاص دارد. بنابراین، در باطنیگری3 اصل مورد توجه است: اصل معنای باطنی در برابر معنای ظاهری، اصل تأویل در برابر تنزیل و تفسیر، و اصل طبقهبندی مردم به خواص و عام. بدینمعنا که اندیشوران باطنی میکوشند تا با تکیه کردن بر خرد و به کارگیری شیوۀ تأویل، از ظواهر بگذرند و در ورای ظاهر به جستوجوی حقیقت بپردازند و بدیهی است که این کار ویژۀ خواص است. باطنی را میتوان به «باطنی غیر اسماعیلی»، «باطنی اسماعیلی» (ﻧﻜ : ﻫ د، اسماعیلیه) و «باطنی به عنوان اتهام سیاسی» تقسیم کرد:
1. باطنی غیر اسماعیلی
متفکران خردگرا اهل تأویل هستند؛ چنانکه خردگرایان معتزلی و شیعی و همچنین حکمای خردگرا و حتێ اشاعرۀ دورانهای پس از اشعری، مثل غزالی و فخررازی میکوشند تا با تکیه کردن بر عقل به معرفت باطن برسند و در این راه هرگاه معانی ظاهری واژهها و تعبیرهای دینی در قرآن و احادیث با خرد سازگاری نداشته باشند، به تأویل آنها میپردازند (ﻧﻜ : فخرالدین، التفسیر...، 17/ 12-14، 22/ 5-7، البراهین، 1/ 89-95). از همین دیدگاه است که «اِستوا» در آیۀ «اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوێ» (طه / 20/ 5) به «استیلا» تأویل میشود (ﻧﻜ : ابن بابویه، 248؛ اشعری، الابانة...، 120، مقالات...، 1/ 260-261؛ غزالی، 35-41). استناد طرفداران این دیدگاه به حدیثی نبوی مبنی بر اینکه قرآن در ورای معنای ظاهری دارای 7 بطن است، نیز مؤید همین معناست: «اِنَّ لِلقرآنِ ظَهْراً و بَطْناً و لِبَطْنِهِ بَطْناً الێ سَبْعَةِ اَبْطُنٍ» (ﻧﻜ : فروزانفر، 83). عارفان نیز با طرح نظریۀ «شریعت، طریقت، حقیقت» بر باطنگرایی و باطنیگری، به گونهای خاص، تأکید میکنند؛ چنانکه شبستری به زبان رمز از ظاهر و باطن دین سخن میگوید. وی شریعت را پوست (=ظاهر)، حقیقت را مغز (= باطن) و طریقت را- که روش ویژۀ سیر از ظاهر به باطن است- برزخ میانۀ پوست و مغز میشمارد (ﻧﻜ : لاهیجی، 296) و لاهیجی شریعت را دانش احکام (=ظاهر)، طریقت را عمل به احکام (= روش) و حقیقت را نتیجهای برآمده از این دو مقدمه میشمارد وبدینسان، ب سیر از ظاهر به باطن تأکید میورزد (ص30).
2. باطنی اسماعیلی (= باطنیه)
باطنیه یکی از نامهای فرقۀ اسماعیلیه است که در آثار برخی از نویسندگان به جای اسماعیلیه بهکار میرود (ﻧﻜ : ابوالفدا، 130؛ فخرالدین، اعتقادات...، 76) و در آثار برخی دیگر در ترکیب «اسماعیلیۀ باطنیه» (ﻧﻜ : قاضینعمان، 15؛ قس: مینوی، 1) به صورت صفتی ظاهر میشود که موصوف خود را وصف میکند و به گونهای توضیح میدهد. به گواهی اکثر منابع، باطنیه نامی است مشهور از نامهای 15گانه (دیلمی، 21)، یا هشتگانه (ابنجوزی، 102-106)، ویا ششگانۀ اسماعیلیه (تبصرة...، 181) که شهرستانی (1/ 192) به تداول برخی از آنها در خراسان، مثل تعلیمیه و ملاحده، وبرخی در عراق، مثل باطنیه، قرامطه، مزدکیه و اسماعیلیه اشاره کرده است که این واپسین، نام برگزیدۀ طرفداران این فرقه نیز هست. میتوان نامهای گوناگون اسماعیلیه را به نامهای منفی و مثبت تقسیم کرد: نامهای منفی نامهایی است که مخالفان اسماعیلیه بر آنها نهادهاند و اسماعیلیه خود از خواندهشدن بدین نامها خرسند نیستند (دادبه، 54). مهمترین نامهای منفی اسماعیلیه عبارت است از: اباحیه، خرمیه، مزدکیه، بابکیه و محمّره (ﻧﻜ : شهرستانی، همانجا؛ ابنجوزِی، 103-106؛ جرجانی، شرح...، 8/ 388-389؛ تهانوی، 1/ 670؛ بدوی، 2/ 8). اما باطنیه که از نامهای مثبت اسماعیلیه است و خود از این اسم خرسند بودند، برجستهترین لقب اسماعیلیه به شمار میآید. در تبیین و توضیح این نام بایسته است که دو مسأله مورد بحث و بررسی قرار گیرد: وجه تسمیه و تعالیم باطنی:
الف ـ وجه تسمیه
سبب نامیده شدن اسماعیلیه بدین نام آن است که آنان هر ظاهری را داری باطنی میدانند (ﻧﻜ : ﻫ د، ظاهر و باطن) و بر این معنا که ظاهر دین نیز دارای باطنی است، تأکید میورزند و برآنند که هدف، نه دریافت ظاهر شریعت، که فهم باطن دین است. به نظر باطنیه ظاهر دین به پوست میمانَد و باطن دین به مغز (ناصرخسرو، 61-67؛ نوبختی، 110؛ جوینی، 3/ 152-153؛ رشیدالدین، 9، 17؛ شهرستانی، همانجا؛ کستلی، 189؛ تبصرة، همانجا)، و رستگاری و رهایی با شناخت باطن دین به دست میآید و عوام که به ظاهر دین مشغولند، جز رنج و عذاب حاصلی ندارند (ابن جوزی، 102)؛ این معنایی است که خداوند نیز در آیۀ «...لَهُ بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمةُ و ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ» (حدید/ 57/ 13) بدان اشارت کرده است (تبصرة، همانجا). ابنخلدون سبب نامیده شدن اسماعیلیه را بدین نام اعتقاد آنان به وجود امام باطن یا امام پنهان (= غایب، مستور) میداند (2/ 597؛ نیز ﻧﻜ : رفیق، 54).
ب ـ تعالیم باطنی
در برابر تعالیم ظاهری که عبارت است از یک سلسله مسائل حقوقی و فقهی، بازطنیه بر یک سلسله تعالیم باطنی تأکید میورزند. این آموزشها شامل دو بخش است: تأویل و حقایق. تأویل به مثابۀ روش است که چون به کار گرفته شود، نتایجی به بار می آید که از ان به حقایق (= باورهای کلامی- فلسفی) تعبیر میشود. حقایق شامل خداشناسی، جهانشناسی و دینشناسی اسماعیلی است (ﻧﻜ : ﻫ د، اسماعیلیه) که حاصل به کارگیری روش تأویل است، و تأویل، در برابر تنزیل و تفسیر که چیزی نیست، جز بیان معانی ظاهری قرآن و به تعبیر جرجانی (التعریفات، 50-51) بیان معنی آیه و شأن نزول آن، عبارت است از بیان معانی باطنی قرآن، از طریق برگرداندن لفظ از معنی ظاهری آن به معنای احتمالی (باطنی)، مثل تأویل «حی» به مؤمن یا عالم، و «میّت» به کافر یا جاهل که با قرآن و سنت نیز سازگار است (همانجا)، درآیۀ «...تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیَّتِ...» (آلعمران، 3/ 27) که تأویلی است معتدل و مبتنی بر عقل و سازگار با معیارهای علومبلاغی، اینگونه تأویل خردمندانه و عالمانه، مورد پذیرش متکلمان معتزلی و شیعی و نیز حکماست و بر این اساس حکما و متکلمان نیز از جهتی باطنی به شمار میآیند (ﻧﻜ : ابنبابویه، 248؛ فخرالدین، التفسیر، 17/ 12-14، 22/ 5-7). در برابر اینگونه تأویل ـ که باید آن را تأویل معتدل خواند ـ باطنیان اسماعیلی به گونهای به تأویل میپردازند که در برابر تأویل معتدل، تأویلی است افراطی و تندروانه و ناآشنا که در آن رنگ شدید سیاسی ـ اعتقادی آشکار است؛ مثل تأویل آب به علم «امام» و خاک به علم «حجت» (ناصرخسرو، 123). نماز به اطاعت «ناطق» و زکات به اطاعت «اساس» (همو، 179). گذشته از سراسر کتاب وجه دینِ حکیم ناصرخسرو، برخی دیگر از آثار اسماعیلی، در گزارشهای مربوط به اسماعیلیان باطنی میتوان یافت (ﻧﻜ : ابواسحاق، 52-68). همچنین نمونههایی از اینگونه تأویلات را در آثار غیراسماعیلی، در گزارشهای مربوط به اسماعیلیان باطنی میتوان یافت (ﻧﻜ : جرجانی، شرح، 8/ 390؛ تهانوی، 1/ 669-670). بدیهی است که باطنیه دستیافتن به معنی باطنی را ویژۀ گروندگان به آیینباطنی (- خواص) میدانستند و بر آن بودند که گروندگان بدین آیین (= عوام) به معانی باطنی دین نخواهند رسید.
3. باطنی سیاسی
باطنی به عنوان اتهامی سیاسی و ابزاری برای حسابهای اعتقادی، یا اعتقادی ـ سیاسی همواره در تاریخ بشریت و نیز در تاریخ سیاسی اسلام رایج بوده است. مادلونگ نشان میدهد که چگونه امویان با زر و زور و تزویر به استناد آیِۀ «...مَنْ یُرِدْ فیهِ بِاِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُدِقْهُ مِنْ عَذابٍ اَلیمٍ» (حج / 22/ 25) و نیز به استناد حدیثی از پیامبر(ص) مبنی براینکه «احتکار گندم در مکه الحاد است»، از ابن زبیر، «ملحد» ساختند و در نابودی او کوشیدند (EI2,VII/ 546)؛ و یا جریان زندیقکُشی در عصر عباسیان و بهویژه از روزگار مهدی خلیفه (158-169ق/ 775-785م) با تأسیس دادگاه ویژه، به ریاست قاضیی ملقب به صاحب الزنادقه که در منابع مسطور و محفوظ است؛ همچنین میتوان فهارسی از نام متهمان به زندقه را در پارهای از منابع جست (ﻧﻜ : جاحظ، 4/ 447-448؛ ابنندیم، 601). ماجرای غمانگیز «بردار کردن حسنک وزیر»، آنسان که بیهقی (ص178 ﺑﺒ ) گزارش کرده، نمونهای است از صدها و هزارها ملحد تراشی و زندیقکشُی با هدف سیاسیِ از میان بردن مخالفان، از طریق «انگشت درکردن در همۀ جهان و قرمطی جستن» (همو، 183).
تعصباتی که در ایران اواخر عصر سامانی (279-389ق/ 892-999م) و نیز از عصر غزنوی (351-582ق/ 962-1186م) به بعد پدید آمد و دهها و صدها آزاداندیش، اعم از اسماعیلی (= قرمطی) و غیراسماعیلی را به دست جلاد سپرد، از آن روست که متهم ساختن آزاداندیشان به الحاد و زندقه، به میزان تعصب در جامعه بستگی داشته است؛ بدین معنا که هرزمان تعصب شدت گرفته است، بر شما و ملحدان، و به تعبیر دقیقتر، بر شمار متهمان به الحاد افزوده شده، و چون تعصب کاستی گرفته، شمار ملحدان و متهمان به الحاد نیز رو به کاستی نهاده است (صلیبا، ذیل الحاد). در میان کشته شدگان به اتهام الحاد و باطنیگری بسا کسانی بودهاند که تنها گناهشان ناسازگاری با قدرت مسلط زمان بوده است، یا کسانی بودهاند اهل شوخی و ظرافت طبع و نه زندیق و باطنی واقعی، و زندقه و باطنیگرای آنان در حقیقت ناسازگاری با زمانه بوده است (زرینکوب، 110-111).
مآخذ
ابنبابویه، حمد، التوحید، به کوشش هاشم حسینی تهرانی، تهران، 1387ق؛ ابنجوزی، عبدالرحمان، تلبیس ابلیس، بیروت، 1368ق؛ ابن خلدون، مقدمة، به کوشش علی عبدالواحد وافی، قاهره، 1401ق؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابواسحاق و قهستانی، هفت باب، به کوشش ایوانف، تهران، 1336ش/ 1957م؛ ابوالفدا، المختصر فی اخبار البشر، دارالبحار، 1960م؛ اشعری، علی، الابابة عن اصول الدیانة، مدینه، 1405ق؛ همو، مقالات الاسلامیین، به کوشش محمد محییالدین عبدالمجید، قاهره، 1369ق/ 1950م؛ بدوی، عبدالرحمان، مذاهب الاسلامیین، بیروت، 1973م؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش قاسم غنی و علیاکبر فیاض، تهران، 1324ش؛ تبصرةالعوام، منسوب به مرتضی بن داعی حسنی رازی، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1313ش؛ تهانوی، محمداعلێ، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش اشبرنگر، کلکته، 1862ق؛ جاحظ، عمرو، الحیوان، بیروت، 1416ق/ 1996م؛ جرجانی، علی، التعریفات، بیروت، 1408ق/ 1988م؛ همو، شرح المواقف، به کوشش محمد بدرالدین نعسانی، قاهره، 1325ق/ 1907م؛ جوینی، عطا ملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1355ق/ 1937م؛ دادبه، اصغر، «نگاهی به اسماعیلیه و نظرهای کلامی ـ فلسفی در مکتب اسماعیلی»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت معلم، تهران، 1374ش، س 3، ﺷﻤ 9، 10، 11؛ دیلمی، محمد، بیان مذهب الباطنیة و بطلانه، به کوشش اشتروتمان، استانبول، 1938م؛ رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ (قسمت اسماعیلیان)، به کوشش محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران، 1356ش؛ رفیق، محمد و محمد بهجت، ولایة بیروت، بیروت، 1336ق؛ زرینکوب، عبدالحسین، نه شرقی، نه غربی، انسانی، تهران، 1353ش؛ شهرستانی، عبدالکریم، الملل و النحل، به کوشش عبدالعزیز محمد وکیل، قاهره، 1387ق/ 1968م؛ صفیپوری، عبدالرحیم، منتهیالارب، تهران، 1377ق؛ صلیبا، جمل، المعجمالفلسفی، بیروت، 1917م؛ غزالی، محمد، الاقتصاد فی الاعتقاد، بیروت، 1403ق/ 1983م؛ فخرالدین رازی، محمد، اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، به کوشش علی سامینشار، قاهره، 1356ق/ 1938م؛ همو، البراهین، به کوشش محمدباقر سبزواری، تهران، 1341ش؛ همو، التفسیر الکبیر، بیروت، دارالحیاء التراث العربی؛ فروزانفر، بدیعالزمان، احادیث مثنوی، تهران، 1347ش؛ قاضی نعمان، تأویل الدعائم، به کوشش محمدحسن اعظمی، قاهره، 1967-1972؛ قرآن کریم، کستلی، مصطفێ، حاشیة علی شرح العقائد، استانبول، 1310ق؛ لاهیجی، محمد، شرح گلشن راز، به کوشش کیوان سمیعی، تهران، 1337ش؛ لغتنامۀ دهخدا، مینوی، مجتبێ، «باطینۀ اسماعیلیه»، نشریۀ دانشکدۀ الهیات و معارف اسلامی دانشگاه مشهد، مشهد، 1351ش؛ ناصرخسرو، وج دین، تهران، 1348ش؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، تهران، 1355ش؛ نوبختی، حسن، فرقالشیعه، ترجمۀ محمدجواد مشکور، تهران، 1353ش؛ نیز: