باقرخان
باقِرْخان (د 1335ق/ 1917م)، ملقب به «سالار ملی»، از رهبران برجستۀ انقلاب مشروطه و یار و همرزم ستارخان (ﻫ م).
وی درمحلۀ «خیابان» تبریز، گویا در1278ق/ 1240ش متولد شد. از زندگی او پیش از ظهور در نهضت مشروطیت، اطلاع چندانی در دست نیست. ظاهراً در جوانی به بنایی اشتغال داشت و در محلۀ خود به دلیری و عیاری شهره بود و به اینسبب، یک چند کدخدای آنجا شد. گفتهاند که به روزگار ولیعهدی مظفرالدین میرزا در تبریز، در زمرۀ فراشان یا یوزباشیان دستگاه او درآمد و در استیفای آذربایجان هم مدتی مأمورد گردآوری مالیات بود (سردارینیا، 15، 20، 21؛ بهار، 5؛ بامداد، 1/ 179-180؛ نوایی، فتح...، 179؛ ایرانیکا، GSE, II/ 541, III726). اما آنچه او را برانگیخت تا استعداد خویش را در سازماندهی جنبش تودهها و رهبری آن نشان دهد، تلاشهای محمدعلی شاه در برافکندن بنیاد مشروطه و ظهور دورۀ استبداد صغیر بود. در پی بمباران مجلس و تفویض حکومت و فرماندهی نظام آذربایجان به کسانی چون محمدولیخان تنکابنی و عینالدوله و عبدالمجید میرزا (ﻧﮑ: کتاب، نارنجی، 1/ 269؛ سفری، 344، 346؛ سردارینیا، 52؛ صفایی، ده نفر...، 245)، انقلاب در آذربایجان اوج گرفت و چون ستارخان نیز از امیرخیز به پابرخاست، «نایب باقرخان» (باقرنیا) هم از محلۀ خیابان به او پیوست و با مجاهدانی که گردآوردند، قصد تهران و کمک به مجلس شورا کردند، اما انجمن ایالتی تبریز که حضور آن دو را در شهر ضروری میدانست، مانع رفتن آنها شد (فتحی، 346؛ سردارینیا، 31-32؛ براون، 205). در این میان مردم تبریز و مجاهدان اجازۀ ورود به عینالدوله و اردوی دولتی نداند و ستار و باقر به اشتغال ورودیهای شهر و سنگربندی در خیابانها دست زدند (صفایی، رهبران...، 307؛ سفری، 350؛ کتاب نارنجی، 1/ 270).
در نخستین رویاروییهای قوای دولتی با مردم تبریز، حوزۀ نفوذ و اقتدار باقرخان که تقریباً به طور مستقل کار میکرد، چندان گسترده نبود، ولی به تدریج با ضعف مرتجعان و هوادارن شاه، نفوذ بیشتری یافت؛ چنانکه با محاصرۀ تبریز توسط قوای دولتی که موجب بروز قحطی در شهر شد، به ناچار باقرخان وظایف دیگری بر عهده گرفت و اخطاریهها و اعلامیههای «مجلس غیبی» یا شورای مخفی تبریز، به مهر ستار یا باقر صادر میگردید (براون، 249؛ کتاب نارنجی، 1/ 264).
گزارشها و مراسلات کنسولگریهای روس و انگلیس، حاکی از نگرانی مأموران بیگانه از فعالیتهای باقرخان و ستارخان است که به تعبیر آنها موجب اغتشاش در شهر شده بود (کتاب آبی، 2/ 387، 4/ 814، 819؛ زینوف، 81، 82، 86-87، 118). در اواخر رمضان 1326/ سپتامبر 1908 بازارهای تبریز بسته شد و انجمن ایالتی به تشکیل نیروهای نظامی به فرماندهی باقرخان و ستارخان دست زد که هزینههای آن را مردم میپرداختند. در برخی منابع این هزینهها را از مالیاتهای خودسرانهای دانستهاند که توسط ستار و باقر وضع، و اخذ میشد (کتاب نارنجی، 2/ 17، 28). مخبرالسلطنه مهدیقلی هدایت از فعالیت این دو، به مثابۀ اعمالی جابرانه و برای گردآوری مال سخن رانده، و به ویژه برخی کارهای باقرخان را «دیوانگی» خوانده است (خاطرات...، 191، 196). از برخی اظهار نظرهای دیگر هم برمیآید که باقرخان مردی تندخو و کمتحمل بود و گاه خلاف رسم و رویۀ کسی که رهبری جنبشی را در دست دارد، عمل میکرد؛ چنانکه یفرم خان که خود از سرانِ نامدار مشروطه بود، از برخی اعمال باقرخان به شدت انتقاد میکرد (رائین، 337).
بههرحال، در این میان رحیمخان چلبیانلو به دستور محمدعلی شاه بر تبریزیان تاخت و یکی از نخستین اهداف او تخریب و تارج محلۀ خیابان بود که از لحاظ نظامی و شمار مجاهدان در درجۀ اول اهمیت قرار داشت. حملات بیوکخان، پسر رحیمخان به خیابان راه به جایی نبرد و رحیمخان خود به تبریز تاخت و همزمان، به تحریک پاختیانف، سرکنسول روسیه مردم بیمناک شده فریب خوردند و بیرقهای سفید به علامت صلح با قوای دولتی بر خانههای خود برافراشتند. اوضاع طوری واژگونه شد که باقرخان هم ناچار به خانۀ میرهاشم خیابانی پناهنده شد و از روسها تأمین خواست و حتێ گفتهاند که بیرق سفید برسر در خانهاش آویخت (امیرخیزی، 123-124؛ طاهرزاده، 206، 219، 476-477؛ سردارینیا، 35، 36، 41؛ براون، 441). این حادثه سبب شد تا بسیاری از مجاهدان دیگر یز خانهنشین شند و راه برای تسلط قوای دولتی هموار گردد. در حالی که رحیم خان کدخدایان تبریز را وادار میکرد تا 90 نفر از سران مجاهدان را که باقرخان در رأس آنها قرار داشت، به او تسلیم کنند. دلیری ستارخان که بیرقهای سفید را فروکشید و باقرخان که رسماً به ادامۀ مبارزه فراخواند، اوضاع را به نفع مشروطه خواهان تغییر داد. باقرخان پس اظهار پشیمانی، به درخواست انبوده مردمی که از مسجد صمصام خان به سوی خانۀ او روان شدند، دوباره به تکاپو برخاست و عزم مقابله با رحیم خان کرد. سرانجام نیز به همت او و دیگر مجاهدان، محل استقرار رحیمخان در باغ شمال تصرف شد (طاهرزاده، 232؛ سردارینیا، 42-47). پس از آن، رشتۀ امور شهر دردست مجاهدان افتاد و طرفداران شاه و مرتجعان که در شبکهای مفسدهانگیز به نام «انجمن اسلامیه» گرد آمده بودند، به ناچار شهری را ترک کردند (طاهر زاده، 253).
بااینهمه، عینالدوله به دستور شاه، شهر را در محاصره گرفت و جنگی خونین آغاز شد و باقرخان که اردویش مقابل قوای عینالدوله قرار داشت، رشادتهای کمنظیر نشان داد (سردارینیا، 54-56). و چون نمایندگان روس و انگلیس به بهانۀ حمایت از اروپاییان، اولتیماتوم شدید اللحنی خطاب به انجمن ایالتی تبریز فرستادند، باقرخان به این اخطار وقعی ننهاد و از کار دست نکشید (کدی، 205؛ طاره زاده، 235). در پی این اخطار، قوای روسی وارد شهر شد و ستارخان و باقرخان برای پرهیز از دادن بهانه بهدست متجاوزان، مجاهدان را ازهرگونه حرکت بر ضد این قوا باز داشتند (امیرخیزی، 425-430) و خود با آنکه در آغاز پیشنهاد انجمن ایالتی مبنی بر تحصن در کنسولگری عثمانی را نپذیرفتند، سرانجام ایالتی مبنی بر تحصن در کسنولگری عثمانی را نپذیرفتند، سرانجام در جمادیالاول 1327ق/ ژوئن 1909 ناچرا به آنجا پناهنده شدند (کتاب آبی، 3/ 556؛ کسروی، 46، 47؛ مبارزه...، 361؛ براون، 131). با اینهمه، روسها که از حضور باقرخان و ستارخان در تبریز سخت واهمه داشتند، با کنسولگری (شهبندرخانه) عثمانی وارد مذاکره شدند و سرانجام در استانبول دستور رسید که این «خادمان وطن» به عثمانی بروند، وگرنه مورد حمایت آنها قرار نخواهند بود. دولت روسیه هم به کسنور خود در تبریز دستور داد تا خروج ستارخان و باقرخان را از تبریز، قوای روس را در شهر نگاه دارد (کتاب آبی، 3/ 585، 628، 8/ 2037؛ نوایی؛ دولتها...، 151؛ براون، 442؛ معاصر، 2/ 1264).
در این میان، تهران به دست مجاهدانی بختیاری و گیلانی فتح شد و مخبرالسلطنه والی آذربایجان گردید و با استقبال ستارخان و باقرخان روبهرو شد. وی از آغاز رشتۀ امور را در دست گرفت و اعلام کرد که کسی جز دولت و انجمن ایالتی در ادارۀ امور مداخله نکند. از آن سوی سپهدار اعظم، ستار و باقر را برای رفتن به تهران تشویق کرد (ناظمالاسلام، 2/ 510؛ هدایت، خاطرات، 191؛ کسروی، 84؛ صفایی، رهبران، 455) و مخبرالسلطنه هم که نمیخواست آن دو در تبریز بمانند و از پیش نیز از آنها دلتنگیها داشت، به سردی با آنها رفتار میکرد و خواهان خروجشان از شهر بود (هدایت، گزارش...، 258؛ امیرخیزی، 562) و این ناخشنودی سبب شده بود که برخی از روزنامهها نیز به بدگویی از سردار و سالار بپردازند. این عوامل و نیز تلاشهای رقیبان و دشمنان ستار و باقر و نودلتان ناسپاس، سخت موجب دلسردی این دو مجاهد شد (کسروی، 109-110). باقرخان و ستارخان به نگارش نامههای به مقامات در تهران دست زدند و خدمات خود را برشمردند و گاه پاسخهایی دایر بر قدردانی دریافت داشتند؛ تا اینکه عضدالملک نایبالسلطنۀ احمدشاه و سپس مستشارالدوله، رئیس مجلس شورای ملی ضمن تأیید خدمات و زحمات آنها، هر دو را به تهران دعوت کردند (امیرخیزی، 530-535) و گویا از آخوند ملامحمدکاظم خراسانی نیز خواستند که آن دو را به آمدن به تهران تشویق کند. توصیۀ آخوند، ستارخان و باقرخان را رد این کار راسخ کرد و آن دو با گروههای مسلح خو رهسپار تهران شدند (نوایی، فتح، 188؛ کتب آبی، 4/ 827). البته در این کار، اصرار انجمن ایالتی که از هشدارهای روسیه دایر بر تجدید لشکرکشی بیم داشت، بیتأثیر نبود (امیرخیزی، 537-539).
ستار وباقر در نوروز 1289تبریز را به قصد تهران ترک کردند. در زنجان، شیخمحمد و میرزا اسماعیل نوبری و برخی از وکلای مجلس در ملاقاتی با اسماعیل امیرخیزی، منشی و مشاور ستار، از رفتن باقرخان و ستارخان به تهران ابراز نگرانی کردند. امیرخیزی چارۀ کار را در این دید که آخوند خراسانی آنها را به عتبات دعوت کند. پس چون مجاهدان به قزوین رسیدند، از علمای نجف تلگرافی رسید که آنها را به تشرف فرا میخواند. بااینهمه، استقبال گرم مردم از مجاهدان در همۀ شهرها و آمادگی تهرانپارس برای ستقبال، موجب شد تا سردار و سالار هر دو سفر به عراق را پس از دیدار از تهران موکول کنند (همو، 547-549).
برخی گزارشها حاکی از آن است که علمای نجف به درخواست مستشارالدوله، رئیس مجلس شواری ملی ــ که از آلت دستشدن این دو توسط «اشخاص مغرض و معاند» بیمناک بود ــ و نیز درخواست محرمانۀ سپهدار اعظم از آخوند خراسانی، باقرخان و ستارخان را به عراق دعوت کردند (سرادارینیا،؛ 112-113؛ شریف کاشانی؛ 506) به هر حال سردار و سالار ملی در میان استقبال بیسابقۀ مرم وارد تهران شدند و دولت به پذیرایی باشکوهی از آنان پرداخت و احمدشاه جوان هر دو را سخت محترم داشت. آنگاه ستارخان رانخست در باغ صاحب اختیار، و سپس در پارک اتابک، و باقرخان را در باغ عشرتآباد جای دادند و مجلس شورای ملی نیز با اهدای لوحی به تقدیر از آنها برخاست و تصویب کرد که ماهانه به هریک 1000 تومان مقرری پرداخت گردد (همو، 507؛ امیرخیز، 552-554؛ 561؛ دولتآبادی، 3/ 134؛ سردارینیا، 119).
در این میان نزاع میان اعتدالیون و انقلابیون یا دموکراتها در حکومت مشروطه به اوج رسیده بود (رائین، 343). جناح اعتدالی که بسیاری از اشراف و فئودالها را در بر میگرفت، از آغاز ورود باقرخان و ستارخان به تهران میکوشیدند به آنها نزدیک شوند و از وجودشان برای عقب راندن انقلابیون بهره جوید؛ چنانکه دموکرانها گویا پیشبینی میکردند و به همین سبب، نمیخواستند این دو وارد تهران شوند، در نتیجۀ تمایل ستار و باقر به این جناح، روابط آنها با کسانی چون سپهدار اعظم و سردار منصور و سردار محیی روی به گرمی نهاد، ولی با سردار اسعد و دیگر سران بختیاری صمیمیتی حاصل نشد (هدایت، گزارش، 254؛ سردارینیا، 121؛ دولتآبادی، همانجا). انقلابیون نیز به نوبۀ خود کوششها کردند تا میان ستار و باقر را به هم زنند، ولی تحریکات اعتدالیون به جایی رسید که باقرخان در مجلسی، بر ضد نمایندگان دموکرات مجلس سخنانی درشت گفت (همو، 3/ 135) و به تدریج روابط میان دو سردار تبریزی با سیدحسن تقیزاده، رهبر انقلابیون تیره گردید (اتحادیه، 182، 227)، تا آنجا که وقتی ستارخان خواهان تبعید تقیزاده شد، باقرخان هم از او پشتیبانی کرد (همو، 258؛ رائین، 343).
نزاع میان اعتدالیون و دموکراتها به یک رشته خشونتها و قتلهایی منجر کردید که عدهای از سران مشروطه و دولتمردان نامدار از قربانیان آن بودند (همو، 346؛ امیرخیزی، 608)؛ تا سرانجام براساس مصوبۀ مجلس شورای ملی و دستور کابینۀ مستوفیالممالک، یفرم خان رئیس نظمیۀ تهران اعلام کرد که مجاهدان باید ظرف 48 ساعت سلاحهای خود را تحویل دهند (کتاب آبی، 4/ 897؛ دولتآبادی، 3/ 137-138؛ طاهرزاده، 487) و این کار به نزاع و جنگ میان مجاهدان و قوای دولتی، در محل اقامت ستارخان انجامید و باقرخان هم با گروه خود بیدرنگ به ستارخان پیوست (30 رجب 1328). سرانجام قوای دولتی فائق آمد و باقرخان دستگیر شد و مورد تحقیر و توهین قرار گرفت و اموال مجاهدان و لوحۀ اهدایی به سالار و سردار ملی به یغما رفت (امیرخیزی، 641؛ رائین، 28-29؛ دولتآبادی، 3/ 138؛ سردارینیا، 124-126).
سردار و سالار ملی به ناچار در تهران ماندند، یا نگاه داشته شدند. ستارخان 4 سال بعد درگذشت و باقرخان نیز چند سال بعد، در آغاز جنگ جهانی اول، در زمرۀ گروهی از آزادیخواهان در محرم 1334ق/ نوامبر 1915 رهسپار قلمرو عثمانی در عراق شد، ولی شکست آلمان در این ناحیه و پراکنده شدن آزادیخواهان، باقرخان و یارانش را به فکر بازگشت به ایران انداخت. وی و یارانش در راه بازگشت در حدود مرز قصرشیرین در خانۀ مردی به نام محمدامین طالبانی بیتوته کردند، ولی شبانگاه همه بهدست او که طمع در اموالشان بسته بود، کشته شدند (ح 1335ق/ 1917م). چند روز بعد مأموران انگلیسی که از سابقۀ شرارتهای محمدامین آگاه بودند، از ماجرا خبریافتند و او را گرفتند و پیکر باقرخان را که در گودالی دفن شده بود، یافتند. محمدامین طالبانی اعدام، و باقرخان همانجا به خاک سپرده شد (طاهرزاده، 401؛ بامداد، 1/ 180). بعدها در آذرماه 1325 مجسمهای از او در میدان شهرداری تبریز نصب کردند، ولی با سقوط حکومت پیشهوری، آن مجسمه نیز در زمرۀ چیزهای دیگر از میان رفت (مجتهدی، 42). در آذرماه 1354 جسد باقرخان، سالار ملی از روستای محمدامین که اکنون بیشمان نام دارد. به تبریز منتقل، و با احترام در گورستان طوبائیه دفن شد و بنای شایسته برگور او برپا گرددی و چندی بعد نیز یی از خیابانهای تبریز «سالار ملی» نام گرفت. باقرخان تنها یک دختر به نام ربابه داشت که در 31 خرداد 1347ش، 7 سال پیش از انتقال پیکر پدرش به تبریز، درگذشت (سردارینیا، 149، 154).
مآخذ
اتحادیه، منصوره، پیدایش و تحول احزاب سیاسی مشروطیت، تهران، 1361ش؛ امیر خیزی، اسماعیل، قیام آذربایجان و ستارخان، تبریز، 1356ش؛ بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، تهران، 1357ش؛ براون، ادوارد، نامههایی از تبریز، ترجمۀ حسن جوادی، تهران، 1351ش؛ بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، تهران، 1357ش؛ دولتآبادی، یحیێ، حیات یحیێ، تهران، 1362ش؛ رائین، اسماعیل، یپرم خان، تهران، 1350ش؛ زینویف، ایوان الکسویچ، انقلاب مشروطیت ایران، ترجمۀ ابوالقاسم اعتصامی، تهران، 1362ش؛ سردارینیا، صمد، باقرخان سالار ملی، انتشارات ایرانیان، 1369ش؛ سفری، محمدعلی، مشروطه سازان، تهران، 1370ش؛ شریف کاشانی، محمدمهدی، واقعیات اتفاقیه در روزگار، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران، نشر تاریخ ایران؛ صفایی، ابراهیم، ده نفر پیشتاز، تهران، 1357ش؛ همو، رهبران مشروطه، دورۀ دوم، تهران، 1363ش؛ طاهرزاده، بهزاد، کریم، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، تهران، اقبال؛ فتحی، نصرتالله، زندگینامۀ شهید نیکنام ثقة الاسلام تبریزی، تهران، 1352ش؛ کتاب آبی، گزارشهای محرمانۀ وزرات امور خارجۀ انگلیس، به کوشش احمد بشیری، تهران، 1362ش؛ کتاب نارنجی، گزارشهای سیاسی وزارت امور خارجۀ روسیۀ تزاری، به کوشش احمد بشیری، تهران، 1366ش؛ کسروی، احمد، تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، تهران، 1355ش؛ مبارزه با محمدعلی شاه، اسنادی از فعالیتهای آزادی خواهان ایران در اروپا و استانبول، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1359ش؛ مجتهدی، مهدی، رجال آذبایجان، به مشروطیت در ایران، تهران، 1327ش؛ معاصر، حسن، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، تهران، 1352ش؛ ناظمالاسلام کرمانی، محمد، تاریخ بیداری ایرانیان، به کوشش علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران، 1362ش؛ نوایی، عبدالحسین، دولتهای ایران از آغاز مشروطیت تا اولتتیماتوم، تهران، 1355ش؛ همو، فتح تهران، تهران، 1356ش؛ هدایت، مهدی قلی، خاطرات و خطرات، تهران، 1334ش؛ همو، طلوع مشروطیت، به کوشش امیراسماعیلی، تهران، 1363ش؛ همو، گزارش ایران، به کوشش محمدعلی صوتی، 1363ش؛ نیز: