باهلی
باهِلی، ابوعمر سعید بن محمد (د 300ق/ 913م)، از متکلمان معتزلی مکتب بصره. برخی نام و نسب او را بن محمد عمر بن سعید نیز آوردهاند (ابن ندیم، 219، حاشیه؛ ابن حجر، 5/ 320؛ داوودی، 2/ 219). دانستههای ما از سرگذشت او به روایتهای انگشتشماری محدود میشود که امکان نوشتن یک زندگینامۀ قانعکننده را فراهم نمیکند؛ اما از خلال همین روایتها میتوان جسته و گریخته چند نکته از زندگی او را باز گفت. باهلی در بصره ــ یکی از دو پایگاه اصلی معتزله ــ زاده شد و همانجا بالید (ابنندیم، همانجا). از استادان او تنها ابوعلی جبایی (د 303ق) را میشناسیم، و البته روابط آن دو صرفاً به پیوند شاگردی و استادی محدود نمیشد، بلکه باهلی تا پایان عمر همواره، جز فترتی کوتاه، انیس و جلیس بوعلی بود، چندان که جبایی عمدۀ آراء خود را بر باهلی املا میکرد و او مینوشت (نک: ابن مرتضیٰ، 97).
از روایات چنین برمیآید که باهلی شغلی در سپاه داشته است و در اواخر عمر هم مأمور اصلاحِ مشکلاتی شد که در میان نظامیان بغداد پدید آمده بود؛ پس به آن سامان رفت و یک چند آنجا ماند و در همانجا درگذشت (قاضی عبدالجبار، 289، 310؛ ابنمرتضی، همانجا؛ قس: ابن ندیم، همانجا، که او را قاضی نیز خوانده است). در طبقهبندی تصنعی معتزله، باهلی را در طبقۀ نهم جای دادهاند (نک: قاضی عبدالجبار، 310؛ ابن مرتضی، همانجا). به گفتۀ قاضی عبدالجبار، باهلی در علم کلام، دانش اخبار، مواعظ، اشعار و تاریخ پیشگام بود و عمدۀ همت خود را به تبلیغ عقاید اعتزالی و موعظۀ مردم صرف میکرد (همانجا). مواعظ او به دلیل استفادۀ فراوان از آیات، روایات، حکایات، لغت و شعر بسیار جذاب و دلپذیر بود و حتیٰ گاه ابوعلی جبایی را نیز منقلب میگردانید (نک: ابن ندیم، همانجا؛ قاضی عبدالجبار، 310-311).
روایت دیگری نشان میدهد که باهلی در دورانِ کوتاه مدت خلافت مهتدی بالله (255-256ق) از یاران و نزدیکان وی بوده است، این روایت چنین بیانگر عمق دشمنی باهلی با مشبّهه است (نک: همو، 311؛ ابنمرتضیٰ، 126-127). او با جبرگرایان نیز سخت سرستیز داشت و حتیٰ از دایی خود که از آنان بود، دوری کرد (قاضی عبدالجبار، 310-311).
باهلی آثاری کلامی از خود برجای گذاشت که جمله میتوان به اینها اشاره کرد: 1. الاصولالخمسة، که ابومنصور ماتریدی ردیهای بر آن نوشت (نک: نسفی، 1/ 359)؛ 2. الاصول فی التوحید؛ 3. اعجازالقرآن 4. التوحید (ابن ندیم، داوودی، همانجاها). از این آثار نشانی در دست نیست.
مآخذ
ابنحجر عسقلانی، احمد، لسان المیزان، حیدرآباد دکن، 1331ق؛ ابنمرتضیٰ، احمد، طبقات المعتزلة، به کوشش دیوالد ویلتسر، بیروت، 1380ق/ 1960م؛ ابنندیم، الفهرست، داوودی، محمد، طبقات المفسرین، بیروت، 1403ق/ 1983م؛ قاضی عبدالجبار، احمد، «فضل الاعتزال»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، به کوشش فؤاد سید، تونس، 1393ق/ 1974م؛ نسفی، میمون، تبصرة الادلة، به کوشش کلود سلامه، دمشق، 1990م.