بختک
بَخْتَک، موجودی وهمی و شبرو که صورت جسمانی ندارد و همچون سابه یا شبح شبها به بستر آدمیزادگان میآید و خود را روی خفتگان میافکند. خفتگان در زیر گرانی بختک احساس گرانی سنگینی میکنند و حالت خفتگی به آنان دست میدهد. بختک را مترادف کابوس (برهان...، نیز داعیالاسلام، ذیل بحث؛ فیضی، ذیل بر خفج) و کابوس را مظهر و نشانۀ بختک گرفتهاند.
ویژگیها
ختک را دیوسِتَنْبه، یعنی عفریته (میدانی، 64)، مادینه دیوی (کوئن، 267) به شکلی مهیب، و هنگامی آفتی (غیاث...، ذیل کابوس) ترسناک و زیانبار تصور کردهاند که پیکری سیاه و از قیر (میهندوست، 50) دارد. او را بهسان سیاهی (برهان، همانجا)، یا سایه (اسدیان، 166)، و همچون خرسی ناپیدا (همایونی، 242) و بغچهای سیاه و سنگین (ایرانیکا) وصف کردهاند و او را سایه، سیاهی و بینی گِلی هم مینامند.
به پندار عامه بختک صاحب گنج یا 7گنج است که آنها را در زیر زمین یا زیر رنگینکمان پنهان کرده است (شهری، 4/ 537؛ میهندوست، همانجا؛ آیلرس، 39). در فرهنگ عامۀ برخی از مناطق ایران، بختک گلوبندی دارد که آن را بر درختی، یا میخی، یا ناودانی میآویزد و از چشم خفتگان پنهان میکند (همو، 45).
خاستگاه
بختک را کنیزاسکندر و همسفر او به ظلمات در جستوجوی چشمۀ جاودانگی، یا آب زندگانی میپنداشتهاند. بنابر افسانهای، اسکندر پس از دست یافتن به آب حیات، مشکی از آن پر کرد و بر شاخۀ درختی آویخت. کلاغی مشک را سوراخ کرد. بختک مُشتی از آب حیات نوشید و بقیِۀ آب مشک بر زمین ریخت. اشکندربینی بختک را به سبب خوردن آب حیات برید. بختک هم از خاک آغشته با آب زندگانی یک بینی گلی برای خود ساخت (هدایت، 175؛ نیزﻧﻜ : آیلرس، 43؛ ماسه، II/ 366). از آن پس، بختک عمر جاودانه یافت و رد میان مردم به بینی گلی معروف شد و این باور به وجود آمد که بختک از گرفتن و کنده شدن بینیش بیم دارد (هدایت، همانجا).
در تاریخ طبری، شاهنامۀ فردوسی و اسکندرنامۀ نظامی که داستان سفر اسکندر به ظلمات در آنها نقل شده، سخنی از کنیز او بختک و همراهیش با اسکندر و نوشیدن آب حیات نرفته است (بلوکباشی، 1052).
بختک در گویشها
از دیرباز، مردم ایران این مادینه دیو را میشناختهاند و او را به نامهای گوناگون میخواندهاند. لغتنامههای فارسی قدیم به شماری از نامهای گویشی بختک اشاره شده است که این صورتها از آن شمارند: بخت، بَرخَفْج، خَفج، خُفْتَک، بَرفَنجَک، دَرْفَنْجَک اِسْتَنبه یا دیوسِتَنْبه، کَرَنجو، بوشاسْب و سُکاچه (ﻧﻜ : لغتفرس، برهان، غیاث، داعیالاسلام، نیز لغتنامه...، ذیل همین کلمات).
واژۀ بوشاسب که در اوستا به صورت بوشیانْسْتا آمده، در اوستای نوین نام دیو مادینهای است که برای آدمیزادگان خواب سنگین و خوابآلودگی و تنبلی میآورد. بنابرروایتی، بوشاسب در پگاه برخفتگان فرود میآید و آنان را به خواب آغازوز و تنبلی وامیدادر و حالتی از رخوت و سستی شبیه مرگ برای آنان میآورد (ﻧﻜ : نیبرگ، 67، 108؛ پورداود، 2/ 204؛ بهزادی، 284). با توجه به ویژگیها و عملکردبوشاسب، این دیو را اخلافنظر برخی (مثلاً معین، ذیل کابوس) نمیتوان همان بختک و پدیدآوردندۀکابوس دانست.
چون شبو تاریکی جولانگاه بختک است، در برخی از گویشهای ایرانی او را به شب و سیاهی یا شیخ نسبت دادهاند؛ مثلاً او را لرهای خرمآباد شُوی (ایزدپناه، 92)، مردم لرستان شُی و مردم ایلام شَوه (اسدیان، 166، حاشیه)، کُردها و خمینیها شَوَه (مردوخ، 2/ 164؛ ایرانیکا)، اراکیها شِوْلی، و افغانها سیاهی (همانجا؛ افغانی نویس، 362) مینامند. چون بختک در خواب به سراغ خفتگان میآید، در برخی از گویشها او را به خفت و خواب نسبت دادهاند، مثلاً یزدیها او را خُفْتُک، مردم راور کرمان خُفْتو (افشار، 86؛ کرباسی، 1/ 149)، و مردم سروستان فارس نیز خُفْتوک (همایونی، 329)، و تفرشیها خُسِنَک، گالشیها و رشتیها فوخوس و لنگرودیها فوقوس (پاینده، 117) میخوانند.
بیرجندیها غول و بختک را غیل و قوُل (صبوحی، 1/ 102)، و شوشتریها و رامهرمزیها کابوس را تَپْ تَپو (نیرومند، 83؛ ایرانیکا) مینامند. روستاییان جنوب خراسان بختک را علی خونگی (میهن دوست، 50)، زابلیها نصرتک (روحانی، 51)، و برخی مردم آن را عبدالجنه (برهان، ذیل سُکاچه؛ غیاث، ذیل، عبدالجنه)، و اصفهانیها بینی گِلی (کلباسی، 128) مینامند.
همسانها
از دوران کهن، مردم جهان به دیوانی کم و بیش شبیه بختک باور داشتهاند. یکی از این دیوها در فرهنگ دیوشناسی بابِلی اَلو بود. بابلیها الو را روح یا شیخی شریر و نفرتانگیز میپنداشتند که همچون بختک یا کابوس عمل میکرد. الو با پرواز بر فراز بستر خفتگان، بهویژه کودکان، نیروی زندگی و حرکت را از آنان میستاند وبرای آنان آشفتگی، خفگی و مرگ میآورد (مکنزی، 68-69؛ نیز ﻧﻜ : ﻫ د، آل).
بابلیان به مادینه دیو دیگری به نام لیلپتو باور داشتند و آن را همسان بختک فریبنده و کشندۀ مردان در خواب تصور میکردند. بنابر نظر اومانسکی، دیو بابلی لَمَشْتو که عجوزهای مهیب و رباینده و کشندۀ نوزادن و مادرانشان تصور میشد (قس: ام اصبییان و آل در جامعههای اسلامی و ایران و لیلیت در جامعۀ یهود)، در پندار عامۀ مردم بابل با لیلیتو درآمیخت و دیو و شبحی واحد در فرهنگ دیوشناسی عامه پدید آورد (ER VIII/ 554؛ نیز ﻧﻜ : ﻫ د، امصبیان).
با گذشت زمان، میان این دیوان و اشباح زیانبار و نقش و عملکرد آنها درآمیختگیهایی پدید آمده است. در فرهنگ دیوشناسی ایران نیز آل (عفریتۀ دشمن زنان تازهها )، امصبیان (مادینه دیو ربایندۀ نوزادان و کودکان) و بختک گاهی با یکدیگر میآمیزند و ویژگی و نقش و رفتاری مشابه و یکسان مییابند. مثلاً در فرهنگ عامۀ مردم برخی از شهرها و آبادیهای پیرامون اصفهان مانند نجفآباد و کَرْسِگان ایسیچی که مادینه دیوی است با ویژگیها و عملکرد بختک، گاهی با آل و گاهی نیز با بختک همسان گرفته میشود (ﻧﻜ : آیلرس، 44-45).
هریک از این شباح، یا مادینه دیوان زیانبار را که تصویری از زن در ذهن مجسم میسازند و مجازاً معنای مادر میدهند، نمونهای از مادر مثالی و مظهری از شرو پلیدی در روی زمین دانستهاند (ﻧﻜ : ER, VIII/ 555؛ یونگ، 25-26). بنابراین، می-توان بختک را مانند امصبیان و آل، از اشباح موسوم به ام الیل (مادر شب) گرفت وآن را مظهر و نمونۀ مادر مثالی به شمار آورد.
بختکزُدایی
مردم برای رماندن بختک از خانه و دور نگهداشتن گزند این دیو زیانبار از تن و جان خود، از بعضی رمانندههای دافع جن و دیو و شیطان استفاده میکنند. قرار دادن قرآن در خانه، خواندن آیههای 110 و 111 از سورۀ اسراء (17) به هنگام رفتن به بستر خواب (آشتیانی، 205-207)، خواندن 3بار سورههای فلق و ناس در شب و 100 یا 50بار سورۀ اخلاص (کلینی، 4/ 429-430)، گفتن بسمالله، ذکر نام مریم مقدس(ع)، یا آویختن و همراه کردن نام او و ذکر، یا همراه کردن بعضی از دعاها و اوراد و تعویذات و طلسمات مخصوص دفع جنها و شیاطین، از جمله رمانندههایی هستند که آدمیزادگان، و به ویژه خفتگان را از هر نوع دیوانگی و جنزدگی و پیشامدهای ناگوار دور نگه میدارند.
کابرد آهن و اشیاء فلزی، سوزاندن و دود کردن گیاهان و دانههای مقدس و بودار گندزا مانند اسفند و کُندر و جز آن، همراه داشتن ریشه و دانههای گیاه عودالصلیب یا فاوانیا و نیز از زمرۀ رمانندههایی هستند که برای پاک ساختن فضای خانه از هوام و اشباح و دور کردن بختک یا کابوس به کار میرفتهاند (برای تفصیل، ﻧﻜ : ابوالقاسم کاشانی، 241؛ انطاکی، 1/ 246؛ وجدی، 6/ 777؛ حکیم مؤمن، 629-630؛ غسانی، 354؛ نیز ﻧﻜ : ﻫ د، آل، نیزام صبیان).
به پندار عامۀ مردم، اگر کسی در خواب بختک را به گردش و کندن بینیش تهدید کند، یا اگر بتواند بینی او را بگیرد، بختک نه تنها او را رها میکند، بلکه جای گنج پنهانی خود را هم به او نشان میدهد (هدایت، 175؛ کرباسی، 1/ 149؛ میهن دوست، 50؛ شهری، 4/ 537؛ ﻧﻜ : آیلرس، 39,46).
بختک و طب قدیم
در طب قدیم و سنتی، بختک یا کابوس را نوعی بیماری میدانستند که سبب آشفتگی ذهن و روان و اختلال اندامهای تن میشد. ابنربن این بیماری را نوعی تاریکی وصف میکند که مغز آدمی را میگیرد و روان او را به وحشت میاندازد (ص 94).
کابوس یا بختکزدگی را مقدمۀ بیماری صرع، سکته و مانیا (شیدایی) تصور میکردند و باور داشتند که دوام کابوس در بیمار، به این بیماریها منتهی خواهد شد (ابن سینا، 2/ 904-905؛ اخوینی، 248).
نشانه و علت بیماری
احساس سنگینی در اندامهای بدن، تنگی نفس، حالت خفگی و اختناق، بند آمدن زبان به هنگام خواب، ناتوانی و سستی اندامها در راه رفتن و سخن گفتن پس از بیداری را، از علامات بختک زدگی یا بیماری کابوس شمردهاند (ابن سینا، همانجا؛ نیز ﻧﻜ : کریزل، 411).
اطبا علت کابوس زدگی را بر آمدن بخار سیاه غلیظ خون یا بلغم یا سودا از معده به سوی دماغ (مغز) میپنداشتند (ابن سینا، همانجا؛ اخوینی، 248-249؛ ابن هندو، 122) و میگفتند این بخار همچون ابری عارض بر رخسار خورشید، بین مغز کابوس زده و اعمال او حایل میشود (همانجا). به گفتۀ اخوینی، سردی مزاج دماغ و رسیدن خون سرد به رگهای دماغ نیز از علتهای مهم پدید آمدن کابوس در کسانی است که طبیعتی سرد دارند (همانجا). رازی بدی گوارش و آشوب و اختلال در گواریدن غذا (1/ 131) را عامل کابوس دانسته است.
شیوۀ درمان
برای دفع کابوس از تن و روان بیمار و درمان وی، طبیبان قدیم از شیوههای درمانی رایج در طب سنتی استفاده میکردند. خون گرفتن از فیقال (رگی که خون را به سر و روی میبرد)، فصد ساق پا، کم خوردن غذا، به خصوص در شب و روشهای معالجۀ صرع ناشی از فزونی بلغم (اخوینی، 249) را ازجمله شیوههای درمان کابوس طدگی یاد کردهاند. نوشاندن شربتی از ترکیب فاوانیا یا عودالصلیب و ماءالعسل (عقیلی، 645؛ حکیم مؤمن، 629)، یا آمیزۀ نبات خَربَق سیاه و سَقْمونیا (رازی، 1/ 132) و خوراندن داروهای مسهل مانند حب یاره به تنهایی، یا همراه با حب قاقایا (حکیم میسری، 58) را برای درمان کابوس تجویز میکردهاند. گذاشتن عودالصلیب در خانه و همراه کردن آن با کودکان (غسانی، همانجا) هم از جمله راههای پیشگیری این بیماری بوده است.
مآخذ
آشتیانی، اسماعیل، ادعیۀ قرآن یا احسن الادعیه، تهران، 1343ق؛ ابن زین، علی، فردوس الحکمة، به کوشش محمد زبیر صدیقی، برلین، 1928م؛ ابن سینا، القانون، به کوشش ادوارقش، بیروت، 1412ق/ 1993م؛ ابن هندو، علی، مفتاح الطب و منهاج الطلاب، به کوشش مهدی محقق و محمدتقی دانشپژوه، تهران، 1368ش؛ ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، عرایس الجواهر و نفایس الاطایب، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1345ش؛ اخوینی، ربیع، هدایة المتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد، 1371ش؛ اسدیان خرمآبادی، محمد و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358ش؛ افشار، ایرج، واژنامۀ یزدی، به کوشش محمدرضا محمدی، تهران، 1368م؛ افغانی، نویس، عبدالله، لغات عامیانۀ فارسی افغانستان، کابل، 1369ش؛ انطاکی، داوود، تذکرة اولی الالباب، قاهره، 1372ق/ 1952م؛ ایزدپناه، حمید، فرهنگلری، تهران، 1343ش؛ برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی، به کوشش محمدمعین، تهران، 1357ش؛ بلوکباشی، علی، «بختک»، دانشنامۀ جهان اسلام، تهران، 1375ش؛ بهزادی، رقیه، یادداشتهایی بر بندهش هندی، تهران، 1368ش؛ پاینده، محمود، فرهنگ گیل و دیلم، تهران، 1366ش؛ پورداود، ابراهیم، ادبیات مزیسنا، تهران، 1347ش؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفه، تهران، 1402ق؛ حکیم میسری، دانشنامه در علم پزشکی، به کوشش برات زنجانی، تهران، 1366ش؛ داعیالاسلام، محمدعلی، فرهنگ نظام، تهران، 1362ش؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، حیدآباد دکن، 1374ق/ 1955م؛ روحانی، محمدرضا، «شایست نشایست نزد مردم زابل»، خوشه، تهران، 1346ش؛ ﺷﻤ 1؛ ستوده، منوچهر، فرهنگ گیلکی، تهران، 1332ش؛ شهری، جعفر، طهران، قدیم، 1371ش؛ صبوحی، علیاشرف، گویش بیرجند، به کوشش جمال رضایی تهران، 1344ش؛ عقیلی علوی شیرازی، محمدحسین، مخزن الادویه، تهران، 1371ش؛ غسانی ترکمانی، یوسف، المعتمد فی الادویة المفردة، به کوشش مصطفى سقا، بیروت، 1402ق/ 1982م؛ غیاث اللغات، غیاثالدین محمد رامپوری، تهران، 1337ش؛ فیضی سرهندی، الله داد، مدار الافاضل، به کوشش محمدباقر، لاهور، 1337ش؛ قرآن کریم؛ کرباسی راوری، فعلی، فرهنگ مردم راور، تهران، 1365ش؛ کریزل، امراض عصبانیه، ترجمۀ علی بن زینالعابدین همدانی، تهران، 1297ق؛ کلیاسی، ایران، فارسی اصفهانی، تهران، 1370ش؛ کلینی، محمد، اصول کافی، به کوشش هاشم رسولی، تهران، 1387ش؛ لغت فرس، اسدی طوسی، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، 1356ش؛مردوخ کردستانی، محمد، فرهنگ، تهران، چاپخانۀ ارتش؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1357ش؛ میدانی، احمد، السامی فی الاسلامی، تهران، 1345ش؛ میهن دوست، محسن، «پدیدههای وهمی دیرسال در جنوب خراسان»، هنر و مردم، تهران، 1355ش؛ ﺷﻤ 171؛ نیبرگ، ﻫ. س.، دینهای ایران باستان، ترجمۀ سیفالدین نجمآبادی، تهران، 1359ش؛ نیرومند، محمدباقر، واژهنامهای از گویش شوشتری، تهران، 1355ش؛ وجدی، محمد، فرید، دائرةالمعارف القرن العشرین، بیروت، 1971م؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1334ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1348ش؛ یونگ، کارل گوستاو، چهار صورت مثالی، ترجمۀ پروین فرامرزی تهران، 1368ش؛ نیز: