زمان تقریبی مطالعه: 13 دقیقه

تبع

تُبَّع، نامی یاد شده در قرآن کریم که در ترکیب به صورت «قوم تبع» آمده، و با قوم حمیر، در تاریخ جنوب شبه جزیره قابل انطباق است. دو بار اشارۀ گذرای قرآنی به این نام، به ترتیب در سوره‌های دخان (44 / 37) و ق (50 / 14)، و قرار گرفتن «قوم تبع» در کنار برخی از اقوام پیشین همچون قوم نوح، اصحاب رَسّ، ثمود، عاد، قوم فرعون، اخوان لوط و اصحاب ایکه، تنها نشان‌دهندۀ آن است که این قوم هم مانند دیگر نمونه‌های یاد شده، به عذاب الاهی گرفتار آمده‌اند. نبود توضیح بیشتر قرآنی، زمینۀ بسط را در منابع روایی و تفسیری فراهم آورده، و دربارۀ تبع و قوم تبع به تفصیل سخن گفته شده است.
واژۀ تبع بر وزن فُعَّل، در لغت افزون بر نام نوعی پرنده، به معنای سایه نیز هست. این واژه از نظر ساختار صرفی مفرد، و جمع آن، اگرچه نامتعارف (نک‍ : ابن خلدون، 2 / 58)، تَبابِعه بیان شده است (قرطبی، 16 / 145؛ نیز نک‍ : ابن منظور). از سویی در بیانی کلی باید پذیرفت که شباهت‌وقرابت لفظی میان «ت ب ع» و تبعیت، بسیاری کسان را به معنی و مفهوم «پیروی کردن» رهنمون شده است (مثلاً بخاری، 4 / 1822)، و از آن رو گفته‌اند چون پادشاهان ایشان از شیوۀ هم پیروی می‌کرده‌اند و یا در سلسلۀ پادشاهی از پی یکدیگر می‌آمده‌اند، آنها را تابع یکدیگر و تبع نامیده‌اند.

تبع در قرآن کریم 

الف ـ نام یا لقب

 چگونگی نامبری قرآنی از این واژه، چنان‌که برخی کسان هم بدان توجه نموده‌اند، بیانگر آن است که تبع به مثابۀ نامی خاص آورده شده است؛ سیوطی با تفکیکی دقیق میان نام قبایل و برخی از اسامی خاص، با اشاره به نمونه‌هایی چون یونس، شعیب و لوط، تبع را نیز در همین گروه گنجانده، آن را نامی یاد کرده است که قوم او بدان اشتهار دارد ( الاتقان، 2 / 338). از دیگرسو، می‌توان گفت که نام تبع نیز همچون نمونۀ قرآنی «فرعون» و برخی از نمونه‌های تاریخی مانند «نجاشی» و «کسرى» که نامی عام برای شاهان مصر، حبشه و ایران بوده، و به ویژه، در یکی از شاهان شاخص تجلی یافته، نامی عام برای شاهان حمیر بوده که در یکی از ایشان تجلی قرآنی یافته است (نووی، 2 / 374). در همین راستا ست که سیوطی در نوع دیگری از نگاه قرآنی به قبایل، به برخی اضافات توجه نموده، قوم تبع را، این‌بار نه با دقت در نام تبع، که با تکیه بر مفهوم قبیله در نظر داشته است. وی این قوم را به عنوان گروهی مشخص با شناسۀ ویژۀ خود که منتسب به تبع است، همچون اصحاب ایکه، قوم عاد و قوم نوح، در شمار قبایل قرآنی آورده است (همان، 2 / 375). در این میان از آنجا که بجز ترکیب «قوم فرعون»، مضافٌ‌الیه در این نوع ترکیبهای اضافی قرآن کریم، به یکی از پیامبران و نیک‌سیرتان اشاره دارد، گاه زمینۀ این اندیشه بوده است که تبع قرآنی، با همان مفهومِ اطلاق اسم عام به خاص، چنان‌که از روایات هم برمی‌آید، در شمار همیـن خوبان قرار می‌گیرد. دوگونگـی دیدگاه روایـی نسبت به تبع (بـه عنوان مؤمنـی خداپرست) و قـوم تبع (به عنوان گـرفتار آمدگان به عذاب الاهی) هم در همین منظر قابل تبیین است.

ب ـ قوم تبع

 یادکردهای قرآنی از قوم تبع به‌ویژه در دو موضوع دارای وجوه مشترک است. نخست آنکه این قوم در سوره‌های «دخان» و «ق» به عنوان قومی مثل زده شده است که با نافرمانی، رسول خود را تکذیب کرده، و به عذاب الاهی گرفتار گشته‌اند. در سورۀ دخان بنی اسرائیل به هر روی با آنان در معرض مقایسه قرار می‌گیرند؛ و در سورۀ «ق» آنان با دیگر اقوام معارض و تکذیبگر در یک کفه جای می‌گیرند. نمونۀ دوم از وجوه مشترک مفهومی در این دو سوره که به نوعی از قوم تبع هم در همان فضا یاد شده، موضوع بعث و نشور و تکذیب حیات پس از مرگ از سوی کافران است؛ برای تبیین این امر به عنوان یک احتمال، شاید بتوان با سنجش و کنار هم‌گذاری رخدادی تاریخی با مفهومی دینی، تمثیلی زمینی و فرازمینی در اشارات قرآنی را در نظر گرفت. با نگاهی گذرا به روایات تاریخی می‌توان دریافت که قوم تبع آن‌گونه که در روایات از اقتدارشان یاد شده است، در خلال فرمانروایی خود دستخوش ضعف و انحطاط شدند، اما پس از مدتی دوباره اقتدار خود را بازیافتند. دور نیست که همین فراز و نشیب باشد که با مثلی الاهی به صورت حیات و ممات از آن یاد شده باشد.
گاه در روایات «قوم تبع» در تناظر با قوم لوط قرار گرفته، و به عنوان فرقی شناخته شده که به سبب شیوع مساحقه در میان آنان، به عذاب الاهی گرفتار شده‌اند (بیهقی، 4 / 376).

تبع در اندیشۀ مسلمانان

آنچه از تبع در قرآن کریم به صورت گذرا یاد شده، در دورۀ صحابه و پس از آن بسیار مورد پرسش و تدقیق قرار گرفته است. در این روایات از تبع به عنوان پادشاهی از حمیر یمن (جمع: تبابعه) یاد شده که ضمن لشکرکشیهای فراوان به نقاط دیگر، سرزمینهای بسیاری را نیز تحت سیطرۀ خود درآورده بوده است. در دسته‌ای از روایات که بیشتر به صورت پاسخی از سوی پیامبر اسلام(ص) به پرسش دربارۀ تبع است، آن حضرت لعن و نفرین او را ناصواب دانسته است (رویانی، 2 / 232؛ طبری، تفسیر، 25 / 129؛ قرطبی، 2 / 125). در این روایات برخلاف قوم وی که از نافرمانان و کافران شناسانده شده‌اند، از تبع در شمار مؤمنان یاد شده است (طوسی، 9 / 236، 362؛ سیوطی، الدر...، 7 / 415).
این رویکرد در روایات که تبع را مؤمن یاد می‌کند از یک‌سو، و از سوی دیگر مقایسۀ کاربرد ترکیبی «قوم» با نام یکی از پیامبران، به عنوان روشی مرسوم در قرآن کریم، سبب شده است تا برخی تبع را نبی بدانند. اندیشه‌ای کهن در شرق که در آن تلاش می‌شده است تا پادشاهی و پیامبری در کنار هم جای گیرد و حتى در نوع افراطی آن، گاه پادشاه را از آن‌رو که فرستاده، جانشین و نمونۀ زمینی خداست، تقدیس می‌نمودند، تا حدی دربارۀ تبع مصداق پیدا کرده است. در منابع گاه دربارۀ نبوت یا پادشاهی تبع و یا هر دوی اینها با هم، در حد یک پرسش به موضوع پرداخته شده است (طبری، تاریخ، 1 / 429؛ قرطبی، 16 / 146؛ بیضاوی، 5 / 163). 
روایاتی همچون کنار هم‌گذاری و شبیه‌انگاری تبع با داوود نبی (نک‍ : ابن منظور)، اشاره به دو قبری در یمن که بر آنها نام فرزندان تبع آمده، و به عنوان مؤمن از آنها یاد شده است (همانجا؛ طوسی، 9 / 236؛ قرطبی، 16 / 145)، در همین راستا قرار دارند.
دربارۀ جایگاه تبع به عنوان یک نام پس از ظهور اسلام، باید گفت که این نام دست کم چندان برای اعراب آشنا بوده است که آن را در نام‌گذاری فرزندان خود به کار گیرند. وجود نام کسانی چون تبع بن منده، در گذشته در زمان پیامبر(ص) (ابن حجر، الاصابة، 1 / 516، تهذیب...، 12 / 94)، اگر نه آنکه پرسش صحابه دربارۀ تفسیر تبع را زیر سؤال می‌برد، دست‌کم بیانگر آشنایی گروهی از اعراب با این نام می‌تواند باشد. در تاریخ سده‌های نخستین اسلامی به نام برخی کسان همچون تبع بن خالد محدث و راوی رازی ساکن طرسوس، تبع بن حِبّان بخاری راوی و محمدبن احمدبن بدربن تبع بن محمد بعلی برمی‌خوریم (ابن حبان، 8 / 156؛ ابن ابی حاتم، 2 / 448؛ فاسی، 1 / 368؛ ابن حجر، همان، 4 / 256)؛ همچنین است نسب تُبَّعی که سمعانی برای ابوعبدالله احمدبن محمد قرشی از همدان (د 267ق) آورده است (نک‍ : 1 / 447؛ نیز ذهبی، 12 / 612). مصغر این نام هم به صورت تُبَیع در نام‌گذاریها استفاده می‌شده است که برای نمونه می‌توان به تبیع حمیری و تبیع بن عامر کلاعی اشاره کرد (ابن حجر، تقریب...، 130). در نهایت، کاربرد نام تبع هرچند اندک، اما در بهره‌جویی در نام‌گذاری فرزندان عرب، دست کم نمایانگر مفهوم مثبتی است که از آن برداشت می‌شده است (ابن حیان، ابن ابی حاتم، فاسی، نیز ابن حجر، الاصابة، تهذیب، همانجاها).

تبع در روایات اسلامی 

الف ـ روایات تاریخی

 براساس برخی داده‌های روایی ـ تاریخی، گروهی از پادشاهان حمیری یمن و نیز مناطق شِحر و حضرموت را تبع می‌نامیده‌اند (نک‍ : ابن خلدون، 2 / 58). براساس روایات (مثلاً نک‍ : طبری، تاریخ، 1 / 429 بب‍‌ )،قبایل متفرق حمیری که در قلمرو دو پادشاهی سبا و حضرموت بودند، در زمان نیای بزرگ تبابعه، حارث رائش، فرزند قیس بن صیفی بن سبا، همه یک دست شدند و به فرمان او درآمدند. او با جنگاوری غنایم فراوانی را برای یمنیان به ارمغان آورد و براساس افسانه تا هند و از سویی تا آذربایجان لشکر کشید. این لشکرکشیها در زمان نوۀ او، افریقیس بن ابرهه هم ادامه یافت تا آنکه با حمله به سرزمین مغرب، و غلبه بر مردم آن دیار، شهر افریقیه را بنا نهاد. با وقفه‌ای کوتاه در حد دو نسل، قدرت از کف آنان خارج شد و خاندان هَدّاد بن شراحیل حکومت را به دست گرفتند؛ اما شَمِر یَرعَش ابوکَرب، فرزند افریقیس دوباره قدرت را به خاندان خود بازگردانید. شمر یکی از شاخص‌ترین تبابعه است. در روایات آمده است که او با لشکرکشیهای بسیار توانست سرزمینهای دوردستی را بر قلمرو خود بیفزاید. او با حضور در سرزمین عراق، حیره را به تصرف درآورد، و در حرکت به سمت شرق، مناطق داخلی و شرقی ایران همچون فارس، خوزستان و خراسان را فتح کرد و بسیاری را کشت و دژهای بسیاری را از میان برد. وی با گشودن مداین، به‌سمت ماوراءالنهر رفت و پس‌از فتح آن، شهر «شمرکند» (سمرقند) را بنا کرد (نک‍ : یاقوت، ذیل سمرقند)؛ پس به سرزمین خود بازگشت و سالها پادشاهی کرد. بدون توجه به اختلافاتی که در این بخش از انساب تبابعه وجود دارد، در روایات (براساس روایت ابن قتیبه، 626 بب‍‌ ) آمده است که فرزندش، اقرن برخلاف پدر، به غرب به سمت سرزمین روم رفت. فرزند او که در منابع به صورت تبع اکبر از وی یاد شده، از یک‌سو با ترکان در شمال شرقی جنگید و از دیگرسو به شرق، به سرزمین چین لشکر کشید و در تبت سپاهی سترگ مستقر کرد (قس: طبری، همان، 1 / 331-332؛ قزوینی، 52، 408).
در روایات دیگری (براساس روایت حمزه، 101-102)، ذوجیشان، فرزند اقرن جنگهای خود را به مناطق داخلی و برای متحد کردن قبایل عرب متوجه ساخت. او در یمامه بر قبایل طسم و جدیس فایق آمد و آنها را فرمانبردار خود کرد. به هر روی پس از تبع بن اقرن، فرزند او ملکیکرب، و پس از او تبع اوسط، یعنی اسعد ابوکرب بر جای پدر نشست. در منابع آمده است که اشارۀ قرآنی به همین شخص است و او همان است که ذکر پیامبر اکرم(ص) را در زبور دیده (طبری، همان، 1 / 429)، و پیشاپیش به او ایمان آورده بود (مثلاً نک‍ : نشوان، 1 / 214-215). شاید آنچه هشام کلبی (ص 12) دربارۀ انهدام بت رئام (دربارۀ «تالب رئام» و گسترش مفهومی از معبد به الاهه، نک‍ : علی، 1 / 101)، در سرزمین همدانیان گفته است، به همین دوره مربوط باشد (نیز نک‍ : همدانی، صفة...، 92؛ یاقوت، ذیل رئام؛ ابوعبید، 2 / 620). 
برپایۀ روایات، ابوکرب، اوس و خزرج را به اطاعت خود خواند، اما آنها سرباز زدند؛ پس در جنگی آنها را منقاد خود کرد (ابن عبدالبر، 1 / 192 بب‍‌ ). در زمان حسان، فرزند ابوکرب، میان طسم و جدیس در یمامه جنگها و کشتارهایی رخ داد. افراد قبیلۀ جدیس که همیشه مطیع طسم بودند، بر آنان شوریدند و بسیاری را کشتند؛ شخصی رباح بن مره نام گریخت و نزد حسان شد و از او یاری خواست. پس حسان، به ریاست عبدکلال بن مثوب ابن ذی حرث سپاهی آراست و به یمامه گسیل داشت، جدیس را درهم کوبید و هر دو ایشان را تحت لوای خود برد (ابن درید، 526؛ یاقوت، 1 / 127- 128).
حسان که اشعاری هم بدو منسوب است (نک‍ : ابوالفرج، 22 / 317)، قصد داشت فتوحاتش را ادامه دهد، اما با مخالفت یاران خود روبه‌رو شد. ایشان که قصد بازگشت به یمن را داشتند، همه با برادر وی، عمرو بیعت کردند. بدین ترتیب، عمرو پس از قتل برادرش، قدرت را به دست گرفت و اسباب تغییر حکومت را فراهم آورد. با جابه‌جایی حکومت از حسان به عمرو، و با توجه به بیماری جسمی او، حکومت از داخل به ضعف گرایید و عمرو تا آنجا پیش رفت که برای حفظ قدرت، شاید هم به سبب وجدانی ناراحت، بسیاری از اطرافیان خود را کشت (حمزه، 103؛ ابن قتیبه، 633)، اما در نهایت به توفیقی نرسید و سرانجام، در زمان او قدرت از خاندان بیرون رفت و عبید کلال ابن مثوب که زمانی برادرش، عبد کلال، سردار حسان بن تبع بود، حکومت را قبضه کرد. این عبید یک مسیحی متعصب هم بوده است. به نظر می‌رسد که اشارۀ قلقشندی به ایجاد خلل در پادشاهی در زمانی کوتاه، همین دوره بوده باشد (ص 222).
برپایۀ آنچه در روایات آمده است، به نظر می‌رسد که هرقدر عمرو در کشورداری ضعیف عمل می‌کرد، برادرزاده‌اش، تبع، فرزند حسان دارای شخصیتی توانمند بود. او میان مردم خود و قبیلۀ ربیعه پیمان دوستی بست (قس: علی، 4 / 493) و برای ازمیان بردن مکه و مدینه لشکری آراست و حتى مناطقی را نیز برای گردآوری سلاح و اسبهای خود در حجاز در نظر گرفت. قعیقعان و اجیاد به ترتیب، نام محل جمع‌آوری و نگهداری سلاحها و اسبهای تبابعه یاد شده است (ازرقی، 133)، اما دو تن از بزرگان دین یهود، با پیش‌بینی ظهور پیامبری عرب تبار در این سرزمین، وی را از این کار بازداشتند. او به پاس احترام پیامبر آینده از جنگ دست کشید و بیت‌الله را به پوشش پرده‌ای مزین کرد و خود دین یهودی را پذیرفت و به یمن بازگشت و مردم آن سرزمین را به یهودیت خواند (ابن هشام، 294؛ ابوالفرج، 15 / 44-45؛ ماوردی، 1 / 230؛ ابن عبدالبر، 10 / 47). در این بخش از روایات قصه‌ای که یادآور قصص ابراهیم نبی(ع) است، تکرار می‌شود؛ براساس آن یمنیان دو حِبر یهودی را برای آزمایش درستی و صدق گفتار در دفاع از دین خود، به آزمایش آتش فراخواندند که البته آن دو کس از آزمایش جان به سلامت بردند و مردم بدانها ایمان آوردند (ابن قتیبه، 635؛ فراء، 6 / 409؛ حمدالله، 72؛ سیوطی، الدر، 7 / 180). 
در ادامۀ سخن از سلسلۀ پادشاهی تبابعه باید گفت تواناییهای شخصی تبع بن حسان هر چندبار دیگر به حکومت مقتدر تبابعه جانی تازه بخشید، اما با مرگ وی، خاندان عبید کلال که کوتاه زمانی حکومت داشت، دوباره قدرت را توسط مرثد بن عبید کلال در دست گرفت. از زمان او تفرقه میان پادشاهی حمیر آغاز شد و حکومت آنان به‌تدریج رو به ضعف و افول نهاد. فرزند او، ولیعه هم زمانی حکومت کرد و از این زمان، قدرت تقسیم شد. چندی ابرهة بن صباح و سپس صُهبان بن محرث به قدرت رسیدند. در این آشفتگی اوضاع زمانی هم صهبان و فرزند ابرهه، صباح هم‌زمان قدرت را در دست داشته‌اند. به عنوان آخرین تلاشهای خاندان تبابعه برای ابقای حکومت، حسان، پسر عمرو، مدتی حکومت را قبضه کرد و عملاً پس از او اذواء به دست ذوشناتر و ذونواس حکومتی را که چند نسل در دست تبابعه بود، از میان بردند (حمزه، 97 بب‍ ؛ ابن قتیبه، 626 بب‍ ؛ مسعودی، 2 / 48 بب‍‌ ).

ب ـ نقد کلی اطلاعات

صفحه 1 از2
آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.