تراخم
تَراخُم، نوعی بیماری عفونی مزمن و مسری چشم. نام تراخم از واژۀ یونانی تراکوما به معنای زبری گرفته شده است («فرهنگ … »، II / 1382). این بیماری حاصل فعالیت نوعی باکتری در بافتهای ملتحمه و قرنیۀ چشم است که طی روندی مزمن با ایجاد تغییرات سلولی و عروقی در آنها باعث تغییر شکل و نهایتاً کوری چشم میشود (باستان، 1 / 2-3). این بیماری، علائم چشمی متفاوتی دارد که بسته به شدت آن یا مدت زمان استقرار بیماری در چشم متغیرند. این علائم عبارتاند از: سرخی چشم ناشی از مسدود شدن مجاری اشکی، آماس و ورم پلکها، پیدا شدن لکههای سفید روی سطح کروی چشم، برگشتن پلکها به داخل یا خارج چشم، ازدیاد نامنظم مژگان، عفونت و زخم در سطح قرنیه و نهایتاً کوری چشم (سرمدی، 2(1) / 293-294).
پیشینه
بیتردید تراخم همچون بسیاری دیگر از بیماریهای عفونیِ مسری تا پیش از شناخت دقیق میکربها و درمانهای مؤثر امروزی همواره همراه بشر بوده است. در برخی منابع پراکنده مثل پاپیروس اِبِر متعلق به مصر که در تب یافت شده (15 قم)، اشارههایی به امراض چشمی و نشانههای آنها شده است که با توجه به ویژگیهای آنها و روشهای درمانی پیشنهادشده برای التیام آنها، این تصور پیش میآید که باید تراخم بوده باشند، گرچه هرگز تا قرنها پس از آن به طور مشخص از این بیماری اسم برده نشده است (نک : باستان، 1 / 9؛ کاراش، 900). تراخم آن چنان در مصر شیوع داشته است که تا 90٪ جمعیت این کشور به آن مبتلا بودهاند، به طوری که به این بیماری مرض مصری هم میگفتند (کونکه، 459).
گزارشهایی روایتگونه در خصوص معرفی این بیماری از مصر به خاورمیانه، یا از خاورمیانه به اروپا ارائه گشته، یا حتى به نقل از فیلسوفان کهن یونان مطالبی بیان شده است که نمیتوان به آنها استناد کرد (برای مثال، نک : باستان، 1 / 10-13)؛ ازجمله آنکه ظاهراً حدود سال 50 م دیوسکوریدس در کتابی به نام ماتریامویکا از واژۀ تراکوما به معنای زبری و خشونت برای نامیدن این بیماری استفاده کرده است، زیرا این مرض دانهها و برجستگیهایی در ملتحمه ایجاد میکرده است (همو، 1 / 10).
طی قرنهای 13-14 ق / 19-20 م اپیدمیهای بزرگی از این بیماری اروپا، آسیا و آفریقا را در برگرفته است (همو، 1 / 15-17). با وجود صدمات زیادی که این بیماری طی این همهگیریها ایجاد میکرد، اروپاییان همچنان در خصوص پذیرش طبیعتِ مسری این بیماری مقاومت میکردند، در حالی که این موضوع، یعنی قابلیت سرایت این بیماری از فردی به فردی دیگر قرنها پیشتر از سوی پزشکان جهان اسلام به وضوح توضیح داده شده بود (نک : ادامۀ مقاله).
تراخم در خاورمیانه از جدیترین عفونتهای چشمی بوده است. اصولاً این مرض در مناطق گرم و خشک و بیابانهای پرگرد و غبار و پرمگس شیوع بیشتری داشته است، به طوری که بین سالهای 1347-1355 ق / 1928-1936 م این بیماری باعثِ بیشترین میزان از کار افتادگی و آسیب جسمانی در خاورمیانه شده است (کونکه، همانجا).
در ایران با آنکه این مرض در تمامی مناطق کشور دیده میشد، در نواحی بیابانی و گرم و خشک مثل جنوب و مرکز کشور نسبت به مناطق معتدلتر شیوع بیشتری داشت (باستان، 1 / 20). بیشترین گزارشها حاکی از شیوع تراخم در بیابانهای حاشیۀ خلیج فارس و نواحی جنوبی اصفهان بوده است (کونکه، همانجا). شیوع تراخم در مناطق شهری ایران کمتر از مناطق روستایی بود (باستان، 1 / 23). تا پیش از کشف و کاربرد آنتیبیوتیکها، این بیماری در ایران بنابر روشهای سنتی (نک : ادامۀ مقاله) و نیز ابتکارات شخصیِ برخی اطبای نامی درمان میشد (روستایی، 2 / 423).
طب قدیم و طب مردمی
در هیچیک از منابع طب سنتی، به واژۀ تراخم به عنوان یک بیماری مستقل و شناختهشدۀ ثابت برنمیخوریم، بلکه حالات، علائم و عوارض این ناخوشی طی مراحل مختلف بیماری با اسامی مختلفی چون جرب چشم (همان تراخم در معنای محدودش)، رَمَد (خارش پلک)، استرخاء الحض (افتادگی پلک در اثر سنگینی ترشحات چشم)، شَعر زائد (مژۀ اضافی)، انقلاب الشَعر (به داخل برگشتن پلکها در اثر رشد غیرعادی مژگان و تخریب تدریجی مردمک) و نیز سَبَل نامیده میشد. مثلاً واژۀ سبل نهتنها در ابیات شعرای نامی زبان فارسی در مضامین مرتبط به کار رفته است (به عنوان مثال، نک : خاقانی، 173؛ مسعود سعد، 644؛ نظامی، 80؛ عطار، 647؛ سعدی، 212)، بلکه به طور مبسوط در قاموسها و لغتنامههای فارسی توضیح داده شده است. برای نمونه، در تعریف واژۀ سبل آن را نوعی پرده در چشم که به سبب تورم عروق چشم در سطح ملتحمه ایجاد میشود و همچنین رگهای سرخی که در چشم پدید میآیند، توصیف کردهاند (برای اطلاعات بیشتر، نک : نفیسی، نیز صفیپور، ذیل واژه).
در طب قدیم سبل را غشایی رقیق در چشم میدانستند که در اثر نفخ عروق به دنبال زیادی غلظت خون حاصل میشده و پس از گسترش در ملتحمه منجر به عفونت قرنیه میشده است (ثابت، 37- 38؛ رازی، 2 / 121-122، 145-147). درمان آن شامل توصیههای دارویی، غذایی، تنقیه، فصد و جراحی (تراشیدن و برداشتن) با استفاده از ابزارهای خاص بوده است (فائق، 84-85).
یکی از جامعترین تعاریف در این زمینه از آن ابنسینا ست. او مینویسد: «رگهای رویۀ گوشتگاه (ملتحمه) و قرنیه باد میکنند و چیزی دود مانند در میان آنها میتند. سبب سبل پرشدن این رگها از موادی است که به سبب امتلاء سر و ناتوانی چشم از راه غشای خارجی یا داخلی به سوی آنها میآید. از سبل خارش، اشکریزش و نم به وجود میآید. مریض از آفتاب و نور چراغ آزار میبیند. گاهی در سبل چشم کوچک میشود و جرم کاسۀ چشم کاهش مییابد. سبل از بیماریهای واگیر سرایتکننده است» (3(1) / 229-230؛ برای شرح مبسوطتر سبل، نک : نفیس، 167- 168؛ ابنهندو، 283).
علاوه بر درمانهای دارویی و جراحی، توصیههای بهداشتی نقش مهمی در التیام سبل و جرب چشم داشتند؛ به عنوان مثال: جلوگیری از ریزش مواد به داخل چشم، تنقیه و پاکسازی، عدم مصرف انفیه، پرهیز از غذاهایی چون باقالی، عدس، سیر، پیاز، ماهی، گوشت گاو، شراب، لبنیات، دوغ، شیرینیها و نمالیدن روغن و ضماد بر سر، پرهیز از دود و گرد و غبار، نگاه نکردن به چراغ، استفاده از بالش کوتاه و جز آن (ابنسینا، 3(1) / 230؛ جرجانی، 1 / 532-533).
در مورد سبل ــ گوشتی که در علم امروز به آن پانوس میگویند ــ جراحی یعنی تراشیدن یا برچیدن آن لازم بود که به آن عمل لقط میگفتند. این عمل نیاز به مهارت داشت، چون خطراتی ازجمله چسبیدن پلکها را به دنبال داشت. ابنسینا بهترین زمان این عمل را فصول بهار و پاییز، آن هم پس از تنقیه و پاکسازی میداند (همانجا؛ برای شرح دقیق عمل جراحی سبل، نک : کشکری، 95).
غیر از علائم و عوارض تراخم، خود این بیماری با طبیعت عفونی و مسریاش به نوعی در قالب جرب چشم و خارش همراه آن در آثار پزشکان ادوار اولیۀ اسلامی نظیر ثابت بن قره (ص 37)، رازی (2 / 121-122) و اخوینی (ص 285) دیده میشود. حتى طبری بابهای 29 تا 33 از فصل چهارم جلد اول المعالجات البقراطیه را به طور کامل به جرب چشم اختصاص داده است (ص 215- 218).
علی بن عیسى کحال در تذکرة الکحالین نظر اطبای پیشین را با ساختاری مناسب گرد هم آورده، و با برشمردن مراحل مختلف جرب چشم از نظر شدت و حدت، توصیههای درمانی را نیز جمعآوری کرده است (ص 76-86).
آنچه در این میان حائز اهمیت است، درک پزشکان آن ایام از مسری بودن این بیماری و وجود نوعی پیوند میان علائم مختلف بیماری در قسمتهای مختلف چشم بوده است که در واقع همگی از آن یک بیماری واحد بودند. حتى آنها از روی استنباط خود به همزمانی ابتلای ملتحمه و قرنیه پی برده بودند (ثابت، همانجاها) و به نقش اماکن فقیرنشین و پرازدحام در اشاعۀ بیماری و سرایت آن نیز واقف بودند. نسخ طبیِ تجویزشده در طب سنتی برای جرب چشم و سبل بسیار متنوع است، مثل استفاده از داروهای ترکیبی نظیر شیاف اصطفطیقان، شیاف سرخ نرم، شیاف سرخ تند، شیاف سبز، طرخماطیقون، شیاف رویسوخته، داروی مغناطیس، شیاف گلنار و شبت، شیاف سماق با صمغ و انزروت (ابنسینا، 3(1) / 230-231؛ نیز نک : اخوینی، همانجا؛ ابنهندو، 124؛ بغدادی، 3 / 106؛ موصلی، 1-5، 10-14؛ کتاب ... ، 127 بب ؛ کرمانی، 116).
حکمای متأخرتر نیز دستورعملهایی ارائه کردهاند، ازجمله ترکیب توتیای هندی و اهلیلج کابلی و سکربنات (سیوطی، 58)، یا تکیه بر ادویۀ هندی مثل پوست هلیلۀ زرد، جراتیۀ تلخ، صندل سرخ، شاهترۀ خیس، برگ حنا، گل مندوی و ترکیبات مختلف حاصل از آنها (رامپوری، 1 / 343).
تا چندی پیش، در دوران معاصر نیز علاوه بر درمانهای پزشکی نوین و دستورات طب قدیم، مردم مناطق مختلف ایران، بهخصوص در شهرهای کوچکتر و نزد عشایر، از درمانهای بومی
و محلی بر پایۀ باورها، اعتقادات و منابع محیطی مثل گیاهان و مواد آلیِ در دسترس استفاده میکردند و چهبسا هنوز نیز استفاده میکنند. باید توجه داشت که نزد تودۀ مردم در خیلی از موارد، عوارض و علائم بیماری است که نقش مرض یا ناخوشی را ایفا میکند، نه خودِ بیماری. به عنوان مثال، در غالب مناطق، آنچه اهمیت دارد، درمان درد چشم یا دانهها و التهاب ملتحمه، لکههای چشم و قی است، نه بیماری اصلی و عامل و مسبب آن. به همین جهت، در بیشتر مواقع اشاراتی که از سوی مردم یا درمانگران محلی تحت عناوین تراخم، گلمژه، تورک و جز آن میشود، در اساس پایۀ تشخیصی متقنی ندارند؛ بنابراین، روشهای درمانی بومی میتوانند برای طیف وسیعی از این بیماریها که همراه با علائمی مشترک یا شبیه به هماند، به کار روند.
در کتاب نیرنگستان آمده است: اگر در چشم تورک بیفتد، به برنج دعا میخوانند و در آب میریزند و اگر گوشۀ چشم جوش بزند، صبح زود کنار آب میروند و چنین میخوانند: سنده سلامت میکنم / خودمو غلامت میکنم / اگه چشممو خوب نکنی / هپول هپالت میکنم (هدایت، 54-55؛ نیز نک : همایونی، 336).
در قشم برای درمان درد چشم، پارچهای را با آب قلیان خیس میکنند و روی چشمی که درد میکند، میگذارند، یا آب زردچوبه را با اسم محلی دار زرد روی پارچهای مالیده آن را روی چشم میگذارند (اسدیان، 63).
در سروستان گل گیاه محلی اَریه را در آتش میریزند و از دود آن برای رفع چشمدرد استفاده میکنند (همایونی، 312). از دیگر درمانهای محلی برای چشمدرد استفاده از مهرۀ فیروزه در گناوه است؛ آن را در یک قاشق چایخوری ساییده، سپس با زردۀ تخممرغ به هم میزنند و تا 4 شب در چشم بیمار میچکانند (دریانورد، 245). سرمه نیز در اغلب نقاط ایران در درمان عفونتهای چشمی کاربرد دارد (برای مثال، نک : همو، 248).
در ابیانه برای درمان گوپین (گلمژه)، سرگین الاغ یا مغز نخاع گوسفند را روی آن قرار میدهند تا چرک بیرون بزند (نظری، 456)، یا برای درمان لکۀ سفید داخل چشم، به مدت 40 روز آب برنج پختهشدۀ بدون روغن را پس از آبکش کردن، با نبات میخوردند. در آنجا نیز برای درمان هرگونه التهاب چشم از چای تازهدم سردشده به عنوان محلول شستوشو استفاده میکنند (همانجا). در عشایر ممسنی نوعی بارهنگ را بو داده، سپس با شیر یا آب به چشم میمالند تا درد چشم تسکین یابد (شهشهانی، 291).
مردم پیرسواران ملایر چشم عفونیشدۀ دردناک را با گرد قند و نبات که روزی 3 بار در چشم میریختند، درمان میکردند. اگر چشم حساس، و اشکریزش همراه با لکۀ قرمز در قرنیه ایجاد میشد، به آن بنگام میگفتند و برای درمان آن سورۀ «اَلَمْ نَشرَح» را میخوانند (انشراح / 98) و گندمی در کاسۀ آب میانداختند تا درد را با خود ببرد. برای خشکی چشم نیز از شیر پستان زنی که دختر به دنیا آورده استفاده میکردند (رسولی، 281). در بیرجند از کتیرای حاصل از گون گز و آمیختن با لعابها و سایر داروها، ترکیبی برای درمان ورم ملتحمۀ چشم تهیه میشود (بهنیا، 120).
همانطورکه پیشتر اشاره شد، بیماری تراخم و سایر بیماریهای عفونی چشم بهسبب فقر بهداشتی در مناطق مختلف ایران بهویژه مناطق گرمسیری شیوع بسیار داشته است. مثلاً فقط در یک مدرسه در شهرستان جهرم در 1317 ش، 85٪ از دانشآموزان به تراخم مبتلا بودهاند (طوفان، 79، حاشیۀ 1). در همان ایام کحالان محلی و همسران آنها از مواد گیاهی موجود در محیط، حبها و پودرهایی تهیه میکردند؛ آنها را پشت بشقاب یا نعلبکی شکسته با قدری آب میساییدند و با انگشت داخل چشم بیمار میکردند. غالب این داروها سوزان بودند و اعتقاد بر این بود که همین سوزندگی باعث بهبود بیماری میشود. این درمانگران دانههای پشت پلک افراد تراخمی را با سنگ جهنم (نیترات دارژان) و یا با ساییدن یک حبه قند در پشت پلک بیمار معالجه میکردند (همو، 79-80). گاه نیز با استفاده از نیشترهای مسی جراحی کرده، یا ریشۀ مژههای خمشده را میسوزاندند (همانجا).
مآخذ
ابنسینا، قانون، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، 1370 ش؛ ابنهندو، علی، مفتاح الطب و منهاج الطلاب، به کوشش مهدی محقق و محمدتقی دانشپژوه، تهران، 1368 ش؛ اخوینی بخاری، ربیع، هدایة المتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد، 1344 ش؛ اسدیان، محمد، گوشهای از دانشها و باورهای عامه در شهر قشم، تهران، 1383 ش؛ باستان، نصرتالله و دیگران، تراخم، تهران، 1341 ش؛ بغدادی، علی، المختارات فی الطب، فرانکفورت، 1417 ق / 1996 م؛ بهنیا، محمدرضا، بیرجند نگین کویر، تهران، 1380 ش؛ ثابت بن قره، الذخیرة فی علم الطب، قاهره، 1928 م / 1347 ق؛ جرجانی، اسماعیل، الاغراض الطبیة، به کوشش حسن تاجبخش، تهران، 1384 ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش ضیاءالدین سجادی، تهران، 1368 ش؛ دریانورد، غلامحسین، سیمای بندر گناوه، تهران، 1377 ش؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، حیدرآباد دکن، 1374 ق / 1955 م؛ رامپوری، صفیالدین، اکسیر اعظم، کانپور، 1287 ق / 1870 م؛ رسولی، غلامحسن، پژوهشی در فرهنگ مردم پیرسواران، تهران، 1378 ش؛ روستایی، محسن، تاریخ طب و طبابت در ایران، تهران، 1382 ش؛ سرمدی، محمدتقی، پژوهشی در تاریخ پزشکی و درمان جهان از آغاز تا عصر حاضر، تهران، 1378 ش؛ سعدی، بوستان، به کوشش نورالله ایرانپرست، تهران، 1352 ش؛ سیوطی، عبدالرحمان، الرحمة فی الطب و الحکمة، دمشق، مکتبة محمد مهاینی؛ شهشهانی، سهیلا، چهارفصل آفتاب، تهران، 1366 ش؛ صفیپوری، عبدالرحیم، منتهی الارب، تهران، سنایی؛ طبری، ابوالحسن، المعالجات البقراطیة، فرانکفورت، 1410 ق / 1990 م؛ طوفان، جلال، تاریخ اجتماعی جهرم در قرون گذشته، شیراز، 1381 ش؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، دیوان، به کوشش تقی تفضلی، تهران، 1341 ش؛ علی بن عیسى کحال، تذکرة الکحالین، به کوشش محییالدین قادری شرفی، حیدرآباد دکن، 1383 ق / 1964 م؛ فائق خطاب، فرات، الکحالة عند العرب، بغداد، 1395 ق / 1975 م؛ کتاب العشر مقالات فی العین، منسوب به حنین بن اسحاق، به کوشش ماکس مایرهف، قاهره، 1928 ق؛ کرمانی، محمدکریم، دقائق العلاج فی الطب البدنی، بمبئی، 1315 ق / 1895 م؛ کشکری، یعقوب، کناش فی الطب، به کوشش علی شیری، بیروت، 1414 ق / 1996 م؛ مسعود سعد سلمان، دیوان، به کوشش غلامرضا رشید یاسمی، تهران، 1339 ش؛ نظامی گنجوی، خسرو و شیرین، به کوشش حسن وحید دستگردی و سعید حمیدیان، تهران، 1383 ش؛ نظری داشلیبرون، زلیخا و دیگران، مردمشناسی روستای ابیانه، تهران، 1384 ش؛ نفیس بن عوض، شرح الاسباب و العلامات، کلکته، 1251 ق / 1836 م؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، تهران، 1343 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1342 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1349 ش؛ نیز:
Karasch, M., «Ophthalmia (Conjunctivitis and Trachoma)», The Cambridge World History of Human Disease, ed. K. F. Kiple, Cambridge, 1999; Kuhnke, La Verne, «Disease Ecologies of the Middle East and North Africa» (vide: ibid); Medical Dictionary, ed. W. A. Dorland, Philadelphia, 1981.