ترخان
تَرْخان، اصطلاح واژهای ترکی برای لقبی ویژه و عنوانی اشرافی. این اصطلاح پیشینهای کهن دارد و نخستین کاربرد کتبی آن با اندک تفاوتی در صورت آن در سنگنبشتههای ترکی بر جای مانده است.
در مجموعۀسنگنبشتههای اورخون، در سنگنبشتۀکولتگین، خاقان گوک ترک از اینانچا آپاترقان؛ و در سنگ نبشتۀ بیلگهقان، خاقان دیگر آن خاندان از آپاترقان و تامان ترقان و بویلاباغـا ترقان؛ و در سنگ نبشتۀ تونیوقوق وزیر آن خاندان، از بویلاباغا ترقان یاد شده است. اما در هیچیک از این 3 منبع، به معنای این اصطلاح و جایگاه و وظایف دارندۀ آن لقب و عنوان اشارهای نشده است. تنها در سنگنبشتۀ بیلگهقان، بیگها و شاداپیتها هر دو گروه ترقان نامیده شدهاند؛ و این بیانگر آن است که ترخان عنوان و لقبی عامتر بوده است، یعنی دارندگان مرتبههای گوناگون اشرافی و درباری که میتوانستهاند لقب ترخان داشته باشند. در سنگنبشتۀ اونگین از بیلگه ایشبارا تمغان ترقان نام برده شده که پسر یک یبغو بوده است و میدانیم که یبغوها رهبران قبیلههای فرودست خاقان بودهاند،
چنانکه در رأس قبیلۀ اغوز یک یبغو قرار داشته است. سنگنبشتۀ سوچی برای قُتلُغ باغا ترقان نوشته شده است و این ترخان، بویروقها (که یک عنوان اشرافی) و اوگههایی (یک عنوان اشرافی) در فرودست خویش داشته است و آنان این سنگنبشته را بر نویساندهاند.
دو کتیبۀ ایهه آشته و اویات، سنگ مزار دو ترخان است که نخستین آلتون تمغاترقان و دومی شنگوم ترخان یا ترخان شنگوم بوده است، و از زبان هردو آنان، پادشاهانه سخن راندهاند (ارکون، 54, 72, 99, 102, 128, 156, 314, 554).
محرم ارگین که همراه با متن، ترجمۀ روانی از 3 سنگنبشتۀ نخستین به دست داده، ترخان را، شاید تحت تأثیر منابع متقدم، لقبی به معنای وزیر و بیگ دانسته است. احمد جعفراوغلو در «فرهنگ اویغوری قدیم» آن را به معنای وزیر و حاکم آورده، و یادآور شده است که در متون اویغوری نام کسان نیز بوده است (ص 226 225,). محمود کاشغری در دیوان لغاتالترک ترخان را «اسمٌ جاهلی و معناه الامیر، بلغة ارغو» تعریف کرده (1/ 364، نیز I/ 436) و منظور از جاهلی، دوران پیش از مسلمانی ترکان است. به نظر اوترخان (در زبان قبیلۀ ارغو) به معنای امیر: فرمانده، حاکم بوده است (نک : ارگین، 130). دورفر نیز ترخان را عنوان اشرافی دانسته است (II/ 460).
اصطلاح ترخان در زبان سغدی وجود داشته، و احتمالاً از زبان ترکی، و یا به روایتی از زبان سکاییان وارد آن شده است. قریب در فرهنگ سغدی، بدون اشاره به منشأ این کلمه آن را تنها «عنوانی است» معنی کرده، و در هر دو مورد آن را به صورت ترغان حرفنویسی کرده است (ص 390، 391). بیلی که کاربرد را در یک منبع سغدی و در زبان ایرانی ختنی یافته است، این کلمه را در متن ختنی: ترقانا و چینی کهن آن را به صورت تدآت و یونانی آن را به صورت ترخان به دست داده است و اصل سغدی آن را همانند قریب حرفنویسی کرده است (نک : II/ 95).
اما در دهۀ آخر سدۀ نخست اسلامی که سپاهیان اسلام به ماوراءالنهر رسیدند، پادشاهی بر سغد فرمان میراند که نام او در تاریخ طبری «طرخون» ضبط شده است (6/ 445). اگرچه در یک موضع از ترجمۀ تاریخ طبری طرخون یکبار ملک ترک خوانده شده (نک : بلعمی، 2/ 830)، اما باید گفت که شاید مترجم از ترکیب جمعیت ماوراءالنهر در روزگار خویش متأثر بوده که او را ملک ترک خوانده است. همو در جای دیگر طرخون را ملک سغد دانسته (2/ 837)، در حالی که در اصل تاریخ طبری از او به عنوان ملک سمرقند و «ملک السغد» یاد شده است (6/ 399، 445). بیگمان او ترک نبوده است و مردم سغد و سمرقند در آن زمان ترک زبان نبودهاند. نام این طرخون سغدی در ترجمۀ تاریخ طبری دوبار به صورت طرخان آمده است (نک : بلعمی، 2/ 935، 942) و مطهر بن طاهر مقدسی در کتاب البدء و التاریخ از دو طرخان سخن رانده است: طرخان ترک که یزدگرد از او یاری خواست و او سپاهی به یاری یزدگرد فرستاد و همو به ملکۀ (خاتون) مرو در برابر مسلمانان نیز یاری کرد (5/ 195-197، 6/ 15، 38)؛ و دیگر طرخان، ملک سغد (6/ 34) که گمان میرود این دومی ضبط نادرستیاست از طرخون، زیرا اسمیرنووا در کاتالوگ سکههای یافت شده در شهر پنجیکنت، نام این پادشاه سغد را همانند متن عربی تاریخ طبری ترخون (طرخون) یا مرجح بر آن تورخون دانسته، و حرفنویسی سغدی نوشتۀ نام او را ضبط کرده که بر قرائت سکهها مبتنی است. این ترجیح اخیر به سبب آن بوده که نام این پادشاه سغد در منابع چینی به صورت تو ـ خون ضبط شده است (نک : ص 27, 29).
نتیجه آنکه این واژه نام طرخون (= ترخون) ارتباطی با اصطلاح ترکی ترخان ندارد و برگرفته از آن نیست و Trγ’n در فرهنگ سغدی (ص 390) اگر اشاره به نام او باشد، نادرست است و اگر غیر آن است در آن کتاب این یک از قلم افتاده است. ضمناً در تاریخ طبری از دو یا 3 طرخان دیگر نیز نام برده شده که یکی از آنان راوی واسطۀ اوست (7/ 52) و دیگر طرخان الجمال (7/ 354؛ قس: ابن اثیر، 5/ 356: طرخان الحمال) نام داشته، و قاصدی میکرده، و ممکن است که این هر دو یک تن بیش نبوده باشند. نیز در آن تاریخ از طرخانی یاد شده که از سرهنگان بابک خرمدین در سدۀ 3ق در آذربایجان بوده است (نک : طبری، 9/ 16، 28). نام این سرهنگ در ترجمۀ تاریخ طبری نیز چنین آمده است (بلعمی، 2/ 1262). از اینرو دستکم طبری طرخان و طرخون را فرق مینهاده است.
ابن فضلان نیز در سفر خویش به سوی ایلتبر (پادشاه) بلغارهای ولگا با امیری لنگ و شل و کور به نام طرخان برخورد داشته که از فرماندهان نظامی بوده است (ص 103). اما از متن بهدرستی برنمیآید که این یک نام و یا یک لقب است.
به سبب مانندگی نام طرخون (ترخون) سغدی با ترخان ترکی و احتمال دخیل بودن آن از این بدان و کاربرد آن واژه در دیگر منابع سغدی (که بیگمان وجود داشته، و منشأ ضبط آن در فرهنگ سغدی و مقالههای بیلی بوده است)، گفتهاند که چون ترکان در آسیای میانه بهجای سکاییان نشستهاند و در کاوشهای
باستانشناسی اقامتگاههای ترکان در آنجا، لایههای زیرین از آن سکاییان بوده است، یعنی ترکان وارث اقامتگاهها و در نتیجه شاید فرهنگ سکایی نیز بودهاند، برخی برآناند که این اصطلاح از زبان و فرهنگ سکایی به سغدی و ترکی و یا نخست به سغدی و سپس به ترکی راه یافته است. اگرچه این نظریه به کلی عاری از اعتبار نیست، اما کلاوسن با استناد به فرضیۀ پولی بلانک بر آن است که ترخان یک اصطلاح پیشترکی است و ضبط چینی شان یو که در چین کهن دانغواغ خوانده میشده و عنوان بالاترین مقام (پادشاه) قوم هسیونگ ـ نو بوده (که به بـاور صـاحب ایـن فـرضیه و خـود کـلاوسن، هسیـونگ ـ نـوها ترکزبان بودهاند)، همان ترخان است و همانند تگین وشاء جمع آن به صورت تارخات بهکار رفته است و این نظر بر نظریۀ منشأ سکایی ترخان مرجح است («فرهنگ...»، 539، «مطالعات ترکی مغولی»، 9؛ نیز نک : اوگل، 151؛ دورفر، II/ 472).
ابن خردادبه به نقل از سلّام الترجمان که از سوی خلیفۀ عباسی الواثق، مأمور بازدید از سدّ یأجوج و مأجوج گردید و بدان نیت به سرزمین خزر رفت، و با خاقان خزر دیدار کرد، پادشاه خزران را «طرخان ملکالخزر» نامیده است (ص 162-163). مؤلف ناشناختۀ حدودالعالم نیز در باب پادشاه خزر نوشته است که «او را طرخان خاقان خوانند» (ص307- 308)، حمدالله مستوفی نیز به ترخان ملک، پادشاه خزر اشاره کرده است (ص 243). از اینرو، خزران نیز پادشاه خود را ترخان مینامیدهاند. این نکته از سوی منابع دیگر نیز تأیید شده، و در زبان ترکان چوواشـی ــ که به ظاهر بازمانـدگان خزرانانـد ــ ایـن اصطلاح تورخان و معنای آن دیگرگون شده است (پاسونن، 184؛ دورفر، II/ 462).
واژۀ ترخان به زبان مغولی هم راه یافته، و به صورت دارخان درآمده، و در این زبان تحول معنایی چشمگیر یافته است. ظاهراً نخستین ترخانها در میان مغول به روزگار چنگیز چنین عنوانی یافتند: هنگامی که دو تن از وابستگان اونگ خان، رئیس قبیلۀ کرایت از پیش او گریختند و به چنگیزخان خبر دادند که اونگ خان قصد یورش به او را دارد، چنگیزخان در حمله پیشدستی کرد و برخان کرایت پیروز شد، آن دو تن را که بادای و قشلیق (کشیلیک) نام داشتند، ترخان کرد. جوینی (1/ 27) و رشیدالدین فضلالله (1/ 172، 384) هر دو این داستان را روایت کردهاند و جوینی دربارۀ معنای ترخان در زبان مغولان چنین آورده که «ترخان» کسی است که از همۀ مؤونات (مالیات، عوارض و جز آن) معاف است و در هر لشکر که باشد، هر غنیمت که یابند، او را نیز در آن سهم باشد؛ و هرگاه بخواهد، در بارگاه بیاذن و دستوری درآید، «تا چندان گناه که از ایشان در وجود آید، ایشان را بدان مؤاخذت ننمایند» (همانجا).
این داستان در «تاریخ سری مغول» نیز دیده میشود، و واژهای که در ارتباط با آنان در متن مغولی آمده، دارقالان است، (ص 144)، یعنی ترخان شدن (در زبان مغولی هنگامی که بر واژگان، شناسه یا پسوند افزوده میگردد، صامت پایانی آن افکنده میشود). کلیوز (I/ 114)، مترجم انگلیسی اثر یاد شده، آن را آزادمردان ترجمه کرده است، و اورگونگه اونون (ص 91) دیگر مترجم آن به انگلیسی هم این واژه را مردان آزاد شده آورده است. اما احمد تمیر، مترجم ترکی که در ترجمۀ «تاریخ سری» از ترجمۀ آلمانی هنیش (ص53) سود جسته و به ترجمۀ روسی کوزین نیز نظر داشته، به درستی آن را که «از حق ترخانی بهرهمند باشند» ترجمه کرده است (ص 109)؛ زیرا بار معنایی ترخان در زبان مغولی (همانگونه که جوینی آورده است)، بسیار بیشتر از آزادمرد و آزاد شده است.
چنگیزخان کسان دیگری را نیز ترخان کرده است، از جمله: بیکی از قـوم بآرین؛ بایدوخاتون از قوم بیسیوت؛ بـورچی ـ بوغورچی نویان (نک : رشیدالدین، 1/ 200، 211، 590، 2/ 876). چنگیزخان همچنین، به روایت ابوالغازی بهادرخان، پس از گفتوگو با قاضی اشرف، روحانی بخارایی، مردم آن شهر را ترخان کرد (ص 131).
در منابع از ترخان کردن جانوران از جمله اسب توسط مغولان نیز یاد شده است (نک : رشیدالدین، 1/ 200). پس از چنگیزخان نیز ترخان کردن کسان در هر 4 شاخۀ فرمانروایان مغولی در ایران و دشت قپچاق (اردوی زرین = آلتین اردو) و چین (خاندان یوآن) و آسیای میانه (چغتاییان) ادامه یافت.
هولاگوخان هندویی را که بار و بنۀ (آغروق) او را از مغولستان به سلامت به وی رسانده بود، ترخان کرد و غازان خان هم مهتر نجیبالدین فراش را که پیش از پادشاهی وی، در جوین از او به نیکی استقبال کرده بود، پس از رسیدن به پادشاهی، نواخت وترخان کرد (همو، 2/ 1064، 1221).
به روایت تاریخِ شیخ اویس، علیشاه جیلان وزیر اولجایتو و ابوسعید نیز ترخان بوده است (دورفر، II/ 463). در عصر ابوسعید نیز از امیرترخان نام یاد شده است (نک : حافظ ابرو، ذیل...، 186).
توقتمیش خان، فرمانروای متأخر اردوی زرین ــ که به دست تیمور سرنگون شد ــ برای دو تن از امیران کریمه، تیمور قتلغ و سعادت گیرای خان، فرمان ترخانی صادر کرد (دورفر، II/ 462). در سدههای بعد در روزگار شکیبیان که از دودمان شیبآن پسر جوچی خان بودند و باید آنان را شیبآنیان نامید، همچنان ترخان کردن رواج داشته است (نک : ابوالغازی، 225) در همان روزگار از عبارت مهماننامۀ بخارا «ترخانی از تحمیلات و تکلیفات دیوانی» پیدا ست که این واژه به معنای معافیت به کار میرفته است (نک : فضلالله، 89).
یکی از امیران تیمور گورکان، قاآن نوادۀ قوبیلای قاآن که در چین فرمان میراند، ترخان چینگ نگ نامیده میشده است (وصاف، 25، 500).
در الوس چغتای نیز از دودمان دو ترخان نخستین یعنی قشلیق و بادای، جماعتی انبوه از ترخانان حضور میداشتند؛ به گونهای که برخی آنان را قبیلهای انگاشتهاند (حافظ ابرو، زبدة...، 1/ 132).
در روزگار امیرتیمور و فرزندان او که وارثان چغتاییان بودند، نیز رسم ترخان کردن و ترخانی ادامه یافت. نظامالدین شامی به دنبال گزارش حملۀ تیمور به دشت قپچاق آورده است: «هرکه در آن روز هنری نموده بود یا در راه مردی قدمی نهاده، امیر صاحب قران تربیت و نوازش فرمود و نشان ترخانی داد» و همو در معنای ترخان چنین آورده است: «فرمان شد که ایشان را از درآمدن به حضرت او منع نکنند... تا نه گناه از او و فرزندان نپرسند و اسپان ایشان الاغ نگیرند و از مجموع تکالیف مطلق و آزاد باشند» (ص 122-123).
حافظ ابرو در گزارش حوادث سال 807ق آورده است که پیرمحمد جمعی از امیران «به نوازش بسیار و عنایت و الطاف بیشمار مخصوص گردانید و داخل دیگر امرای بزرگ گردانید و از جمیع تکالیف یورش و یاساق و المال کلی و جزوی ترخان فرمود» (همان، 1/ 47) و از ترخانان بسیار دیگر در منابع این دوره نام رفته است (مثلاً نک : همان، 1/ 55، 132، 297، 2/ 876، 886؛ شرفالدین، 1/ 177، 209، 345؛ شامی، 116).
در عصر حکومت ترکمنان نیز از امرای ترخان، ترخانیان یاد شده است (ابوبکر طهرانی، 109، 300، 301). در روزگار صفویان هم رسم ترخان کردن کسان ادامه داشته است و امرای بسیار دارای این عنوان و مقام بودهاند (مثلاً نک : اسکندربیک، 1/ 260؛ قاضی احمد، 1/ 119، 435، 601؛ افوشتهای، 19، 40، 112، 192، 271).
کاربرد واژۀ ترخان به همان معنای عصر چنگیزخان در زبان مغولی، و به معانی دیگر در زبانهای مغولی، ترکی و برخی از زبانهای ایرانی بجز فارسی معیار ادامه یافته است. امروزه واژه دارخان (اغلب به صورت جمع = دارخاد یا دارخات) به معنای صنعتکار استادکار، آهنگر و نیز مکانهای مذهبی معاف از مالیات بهکار میرود. مصدر دارخالا در زبان مغولی به معنای آهنگری و صنعتگری است و درآغاز سدۀ 20م بهوسیلۀ تسبین ژامسترانو کتابی با عنوان «دارخات دربارۀ جغرافیا و قوم شناسی ایالتهای مغولستان» تألیف و منتشر شده است (لسینگ، ذیل درخات). اگرچه این واژه و اصطلاح در زبان ترکی معیار معاصر کاربرد ندارد، اما در گویشهای محلی آناتولی به معنای کسی که به سبب کار نکردن فربه شده باشد و یا انسانی و جانوری که از کار کردن معاف شده باشد، بهکار میرود؛ و در مورد نخستین، ترخان با واژۀ مغولی ترغون به معنای فربه خلط شده است.
از زبانهای ایرانی در زبان کردی این واژه به معنای کج و اریب، و در زبان پشتو به معنای آزاد و معاف از مالیات، و در زبان بلوچی به صورت دراکان به معنای نجّار بهکار میرود (دورفر، II/ 462).
مآخذ
ابن اثیر، الکامل، ابن خردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1306ق/ 1889م؛ ابن فضلان، احمد، رسالة، به کوشش سامی دهان، بیروت، 1993م؛ ابوبکر طهرانی، دیار بکریه، به کوشش نجاتی لوغال و فاروق سومر، تهران، 1356ش؛ ابوالغازی بهادرخان، شجرۀ ترک، به کوشش دمزن، آمستردام،1970م؛ اسکندربیک منشی، عالم آرای عباسی، به کوشش محمداسماعیل رضوانی، تهران، 1377ش؛ افوشتهای، محمود، نقاوةالآثار، به کوشش احسان اشراقی، تهران، 1373ش؛ بلعمی، تاریخنامۀ طبری، به کوشش محمد روشن، تهران، 1366ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، تهران، 1367ش؛ حافظ ابرو، ذیل جامع التواریخ، به کوشش خانبابا بیانی، تهران، 1350ش؛ همو، زبدةالتواریخ، به کوشش کمال حاج سیدجوادی، تهران، 1372ش؛ حدودالعالم، به کوشش مینورسکی، ترجمۀ میرحسین شاه، کابل، 1342ش؛ حمدالله مستوفی، نزهةالقلوب، به کوشش لسترنج، لیدن، 1915م؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373ش؛ شامی، نظامالدین، ظفرنامه، به کوشش فلکس تاور، تهران، 1363ش؛ شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش محمد عباسی، تهران، 1336ش؛ طبری، تاریخ؛ فضلالله بن روزبهان، مهماننامۀ بخارا، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1355ش؛ قاضی احمد قمی، خلاصةالتواریخ، به کوشش احسان اشراقی، تهران، 1363ش؛ قریب، بدرالزمان، فرهنگ سغدی، تهران، 1374ش؛ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول، 1333ق؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، 1916م؛ وصاف، تاریخ، تحریر عبدالمحمد آیتی، تهران، 1338ش؛ نیز: