ثقیف
ثَقيف، نام قبيلهای سرشناس از قبايل عرب شمالی که در وقايع صدر اسلام و سدههای پسين همواره نقشی پراهميت ايفا کرده است.
فقدان منابع مکتوب و وجود مفاخرات شفاهی در جامۀ شعر میان قبايل عرب، تاريخ کهن ثقيف را همچون ديگر قبايل عرب پرابهام ساخته است. بر اساس وفاقی که در منابع تبارشناختی ديده میشود، تاريخ اين قبيله با شخصی به نام قسی بن منبه آغاز میگردد که اگرچه دربارۀ خاستگاه قومی او اختلاف بسیار است (نک : دنبالۀ مقاله)، اما به عنوان نيای قبیله شناخته شده، و ثقيف لقبی است که به او اعطا گردیده است. همچنين اسکان نسبتاً متمرکز قبيلۀ ثقيف در منطقۀ طائف، تاريخ اين قبيله را با تاريخ شهر طائف پيوند زده است.
برآمدن ثقيف
بر اساس اختصاص دورۀ 30 ساله به هر نسل که در تبارنامهها معمول است، و با در نظر داشتن سلسله نسب برخی از رجال تاريخی ثقیف در عصر پيامبر (ص)، میتوان نتيجه گرفت که قسی بن منبه به تخمين، در اواسط سدۀ 4م میزيسته است. اگر همزمانی قسی با عامر بن ظرب (نک : دنبالۀ مقاله) مبنا قرار گيرد، برآورد نسلیِ دو تن از مادران پيامبر(ص) (ابن اثير، الکامل، 2/ 35) نيز زمان وی را در همان نيمۀ اول سدۀ 4م تعيين میکند. میدانيم که در ميان اعراب شمالی در اواسط سدۀ 4م تحولاتی در ساختار قومی صورت گرفته، و نسبت به انساب توجهی مضاعف مبذول گشته است ( اسلامیکا، ذیل عرب). بر اين پايه، به نظر میرسد انتساب ثقيف به نيای واحد، پذيرفته باشد يا نباشد، شکلگيری بنياد قبيلۀ ثقيف در حد يک خاندان، مربوط به سدۀ 4م بوده است.
قولی که در ميان نسبشناسانِ متقدم اسلامی رواجی تمام داشته، و در سدههای بعد به قولی متروک مبدل شده است، بازگرداندن تبار ثقيف به قبيلۀ اياد است. اين قول چنين باوری را نيز به همراه داشت که اياد از بازماندههای ثمود محسوب میشده است. در تأييد اين قول، حديثی از پيامبر(ص) نقل میشد مبنی بر اينکه ثقيف از اياد است و اياد از بازماندههای ثمود (معمر، 65؛ احمد بن حنبل، فضائل...، 2/ 884). بر اساس اين روايات، منبه پدر قسی، فرزند نبيت بن منصور بن يقدم از قبيلۀ اياد بود (کلبی، نسب...، 1/ 124-125؛ ابن دريد، 169؛ بلاذری، انساب...، 1/ 25). نيز در حديثی منسوب به پيامبر(ص)، ابورغال، مردی از ثمود، به عنوان نيای بزرگ قبيلۀ ثقيف شمرده میشد؛ کسی که در حرم مکه خانه داشت و چون خداوند قوم او، ثمود را هلاک کرد، به سبب حضور در حرم، عذاب از وی مرتفع شد. بر پايۀ اين روايات، او پس از نجات، مکه را ترک گفت و در سرزمينی سکنا گزيد که به مسکن ثقيف مبدل شد (صنعانی، 7/ 67؛ ابن حبان، صحيح، 14/ 78؛ طبرانی، المعجم الاوسط، 3/ 158، 8/ 246؛ برخی روايات، ثقيف را بردۀ ابی رغال شمردهاند، نک : ابوالفرج، الاغانی، 4/ 298). گويا اين باور در عصر صحابه رواج داشته است و انتساب ثقيف به ثمود از زبان کسانی چون امام علی (ع) (راوندی، 1/ 230؛ ابن طاووس، 417) و عبدالله بن زبير (بلاذری، همان، 6/ 352، انتساب به ثمود) نيز نقل میشده است. حتى امية بن ابی الصلت، شاعر کهن ثقيف نيز در شعر خود همين انتساب را تأييد کرده است (ابن هشام، 1/ 30). اما برخی محققان معاصر، انتساب ايشان به ثمود را برخاسته از کينهای نسبت به ثقيف دانستهاند (علی، 1/ 326، 517)؛ در حالی که میدانيم نسبشناسان متقدم عرب، تنها اعراب صحيح النسب شمالی را به عنوان فرزندان عدنان میشناختند و به اعراب غير عدنانی که اصل آنان به شمال بازمیگشت، به طور عام ثمود اطلاق کرده، آنان را بازماندههای اين قوم میشناختند.
قول دوم که بيشتر مورد پسند خودِ ثقفيان در اوايل عصر اسلامی بوده، و نزد مؤلفانِ سدههای بعد نيز بيشتر شهرت يافته است، انتساب اين قبيله به قبيلۀ بزرگتر هوازن است. در اين قسم از روايات، نسب قسی به صورت قسی بن منبه بن بکر بن هوازن ضبط شده که هوازن خود از اخلاف قيس عيلان از قبايل عدنانی بوده است (کلبی، همان، 1/ 125؛ ابن سعد، 4/ 284؛ ابن حبيب، المحبر، 9؛ بلاذری، همان، 13/ 341). گروه سومی از نسب شناسان، خاستگاه ثقيف را به يمن و عرب قحطانی بازگرداندهاند و به نقل از هشام کلبی آوردهاند که قسی نيای ثقيف فردی از مردم يمن بود که زندگی بر او دشواری گرفت و ناچار به جلای وطن شد و به طائف راه جست (ابوالفرج، همان، 4/ 300؛ نيز برای خاستگاه آن از قبيلۀ حمير، نک : حمزه، 141، 241). شماری از منابع نخستين، در نسب ثقيف تنها به اين بسنده کردهاند که اين قبيلـه را خـارج از بنـی اسماعيـل ــ يعنـی اعـراب عـدنانـی ــ دانستهاند (بلاذری، همان، 1/ 4)، يا بهکلی از نامعلوم بودن نسب آنان سخن راندهاند (راغب، 1/ 417) و به هر روی اين اقوال نيز مؤيد سلب انتساب ثقيف به هوازن است.
طی 3 سدۀ اول هجری، نَسَب ثقيف موضوع منازعه بود و اين منازعه هم جنبۀ سياسی، هم فرقهای و هم نسبشناختی داشت. برخی از صاحب نظران در اين سدهها مانند ابن اسحاق از مورخان (ابن عبدالبر، القصد...، 89) و قاضی احمد بن ابی دؤاد، از متکلمان معتزلی (ابن عنبه، 60) بر انتساب ثقيف به اياد و نفی نسب عدنانی آنان تأکيد داشتند. در مقابل، حجاج بن يوسف بهعنوان يک رجل سياسیِ ثقفی، نه تنها در خطبههايش نسبت اين قبيله به ثمود را نفی میکرد و قيس عيلان را نیای آنها میدانست و تبارشان را به هوازن بازمیگرداند (ابوالفرج، همان، 4/ 298-299؛ ابن ابی الحديد، 8/ 306)، بلکه با برخی رجال قبايل ديگر چون کثير بن هراشه از کنده در اين باره مناظراتی داشت (ابن عبدالبر، همانجا).
در مقام همسنجی و ارزيابی، قراين مختلف جدايیِ نسب ثقيف از هوازن را در قياس با نسب هوازنی آن مرجح میسازد: کثرت و غلبۀ نفی انتساب ثقيف به هوازن در منابع دو سدۀ اول هجری، در حالی که قول نسب هوازنی در دورههای متأخر اهميت يافته است؛ اينکه ثقيف در جنگ حنين به عنوان متحد هوازن و نه بخشی از بدنۀ هوازن معرفی شده است؛ و اينکه در سدۀ نخست هجری با توجه به شرافت قريش محور، انگيزۀ کافی برای دعویِ عدنانی بودن برای قبايل وجود داشته است و دفاع از قرابت نسبی به قريش برای ثقيف به لحاظ سياسی مهم بود. قول به خاستگاه يمانی برای ثقيف در منازعات متقدم ديده نمیشود و اين خود نشان دهندۀ ضعف و تأخر اين قول است که يارای مقابله با خاستگاه عدنانی يا ايادی ـ ثمودی را ندارد.
به هر روی، بخشی از تاريخ کهن ثقيف با داستان زندگی قسی بن منبه و ويژگیهای شخصيت او گره خورده است. فارغ از اينکه قسی بن منبه تا چهاندازه شخصيت تاريخی دارد و داستانهای مربوط به او تا چه ميزان واقعی است، اين داستانها در حد اسطوره میتواند بيانگر رابطهها ميان ثقيف و قبايل پيرامون باشد. بر اساس کتب انساب، مادر ثقيف از قبيلۀ هذيل بود (کلبی، جمهرة ...، 385) و اين امر، واقعيت يا اسطوره، زمينهای برای همکاریهای تاريخی ميان دو قبيله بوده است. رواياتی مبتنی بر اين بنياد که اياد قومی از سرزمينی دور بودند، به موضوع آمدن قسی بن طائف گره خورده است. براساس اين روايات، آنگاه که اياد دست به مهاجرت زد، ثقيف از آنان جدا شد، با عدوان پيوند سببی برقرار کرد و در طائف مسکن گزيد (ابوعبید بکری، 1/ 67). برخی روايات به علت جدايی ثقيف از قوم خود پرداخته، آن را به سبب جرايم بسيار و قتلهايی دانستهاند که قسی در ميان خويشاوندان خود مرتکب شده بود و چارهای جز جدايی و جُستن همپيمانان جديد نداشت (همو، 1/ 77).
در گونهای از اين دسته روايات، ثقيف و نخع دو قوم برادر شمرده شدهاند که از ريشۀ خود جدايی گزيدند؛ ثقيف به هوازن از قيس عيلان پيوند خورد و نخع خود را به عنوان بخشی از مذحج (از قبايل يمنی) تثبيت کرد (فاکهی، 3/ 199؛ بلاذری، همان، 1/ 27، 13/ 267؛ ابوالفرج، همان، 4/ 299-300). بازگرداندن اصل ثقيف به سرزمينی دور، از آن جهت که اين قسم روايات برای اين قبيله خاستگاهی ثمودی ياد کردهاند از يک سو، و توجه به اينکه در گونۀ اخير از روايات نزول در طائف برای ثقيف در کنار نزول در قبايل يمنی برای نخع وضعيت پسينی دانسته شده است، نشان میدهد که اسطورههای مربوط به ثقيف، منشأ اين قبيله را در سرزمينی دور از طائف و در شمال شبه جزيره جست وجو میکردهاند و بر اين پايه، مهاجرت ثقيف، برخلاف غالب مهاجرتهای جنوب به شمال، مهاجرتی از شمال به جنوب بوده است.
باز در تحليل اسطوره، توجه به اين نکته که قسی به سبب ارتکاب جرايمی نسبت به قوم خود از عقوبت آنان گريزان بوده، و در واقع پناهگاهی امن میجسته است از يک سو، و عنايت به اينکه ثقيف آگاهیهايی دربارۀ فنون کشاورزی داشته است، حکايت از آن دارد که مهاجرت وی برخلاف مهاجرتهای معمول عرب که از سرزمينی فاقد امکانات زيستی، به سرزمينی با امکانات زيستی بهتر بوده، مهاجرت از سرزمينی با تمدن پيشرفتهتر به سرزمينی دورافتاده و البته با امکانات کمتر بوده است؛ مهاجرتی که انگیزۀ آن جست وجوی مأمن و نه يک مسکن آرمانی بوده است و با اسطوره نيز سازگاری بيشتری دارد. جايگاه انگور به عنوان گياهی که قسی بن منبه با خود به طائف آورده ــ يعنی گياهی که به وفور در شام يافت میشده و کشت رايجی در يمن نبوده است ــ به وضوح احتمال حرکت شمال ـ جنوب را بر حرکت جنوب ـ شمال مرجح میسازد.
روايات دربارۀ وجه لقب گرفتن قسی به ثقيف، و حتى وجه تسميۀ وی به قسی سخن گفتهاند. ثقيف در لغت به معنای حاذق و تيزهوش است (خليل بن احمد، 5/ 138-139) و لقب گرفتن قسی به ثقيف به سبب حاذق بودنش در روابط اجتماعی و امور کشاورزی است. او توانست با حيله دختر رئيس طائف را به زنی بگيرد و در اين شهر انگورکاری را رواج دهد که در وادیالقرى از پيرزنی يهودی آموخته بود (فاکهی، 3/ 200-201؛ بلاذری، همان، 13/ 268؛ ابوعبیدبکری، 1/ 66). حتى نام او، قسی، را نيز برخی روايات نوعی لقب شمرده، وجه تسميهاش را قساوت قلب و آسانی ارتکاب قتل (ابن دريد، 301؛ نيز ابن قتيبه، المعارف، 91؛ جاحظ، الحيوان، 6/ 396؛ مسعودی، 2/ 53) يا غارت اموال ضعيفان (ابوالفرج، همان، 4/ 299) دانستهاند.
مطابق روايات، ثقيف پس از درآمدن به طائف که در آن روزگار محل سکنای قبايل فهم و عدوان، دو قبیلۀ برادر از تبار قيس عيلان بود، موفق شد با عامر بن ظرب (يا پدرش) رئيس قبيلۀ عدوان هم قسم شود و دختر او را به زنی گيرد (همان، 4/ 300؛ ابن عبدالبر، القصد، 89). با وجود ترديد نَسَبی در بازگرداندن ثقيف به اياد يا قيس عيلان، در اين باره که نيای ثقيف با اين قبيله پيوندی استوار داشته، نفی نشده، و تصريح شده است که قسی بن منبه با تيرۀ عدوان از قيس عيلان هم قسم و خويشاوند سببی بوده است (همانجا). فرزندان ثقيف که ميهمان عدوان در طائف بودند، با استفاده از خويشاوندی مادری و توانايیهای خود پس از مدتی در آنجا زمام امور را به دست گرفتند و در نهايت عدوانيان را از طائف بيرون راندند (ابن قتيبه، همان، 80؛ ابوعبید بکری، 1/ 67).
برخی روايات سخن از آن دارند که بنی عامر پيش از ثقيف از طائف به عنوان پايگاه تابستانی استفاده میکردند، ولی مردم ثقيف اهميت کشاورزی آن را شناختند و آنجا ماندگار شدند (همو، 1/ 77)؛ در آغاز به بنی عامر سهم میدادند و چون کثرت يافتند، بارو کشيدند و نه تنها پرداختی به بنی عامر نداشتند، که آنان را به شهر راه ندادند (همو، 1/ 78؛ ابن عساکر، 46/ 248؛ ابن اثير، الکامل، 1/ 684-685). در برخی منابع، بر هم پیمانی (حلف) ميان بنی عامر با ثقيف تأکيد شده است (صنعانی، 5/ 207). به هر روی ممکن است مقصود از بنی عامر ياد شده در اين روايت، فرزندان عامر بن ظرب از عدوان و نه بنی عامر قبيلۀ مشهور بوده باشد؛ اما برخی آن را بنی عامر بن صعصعه دانسته، و در ترتيب تاريخی، نخست از استيلای عدوان بر طائف، سپس بنی عامر و بعد ثقيف ياد کردهاند (بيومی، 484).