جناس
جِناس، یا تجنیس، تجانس، مجانست (در لغت به معنی همگونی و مشابهت)، نیز عطفِ رَجَز، در اصطلاح بلاغت، یکی از صنایع برجسته و موسیقی آفرین بدیع لفظی، به معنای آوردنِ واژههایی همگون در لفظ ، با معناهایی ناهمگون. برای مثال در این بیت فردوسی «خرامان بشد سوی آب روان / چنان چون شده باز یابد روان» (چ ژول مُل، 405، بیت 1122)، واژۀ «روان» دوبار به شکلی همگون در دو معنیِ جاری و جان به کار رفته است.
ابن معتز (د 296ق / 909م) مینویسد: دو نکتۀ بدیعیِ جناس و مطابقه از ابتکارات متأخران نیست و ادیبانِ متقدم این دو را میشناختهاند (ص 2)؛ اما ابنرشیق (د 456ق / 1064م) بر آن است که گذشتگان، اصطلاح تجنیس را نمیشناختند و رُؤبة بن عَجّاج، (شاعر قرن 2ق / 8 م)، جناس را «عطف رَجَز» نامیده است (1 / 331). برخی از محققان جناس را پدیدهای ادبی دانستهاند که مبتکرانش ساکنان شرق نزدیک، بینالنهرین و مصر بودهاند (بَیتزِل، 5). از اصمعی (د 216ق / 831 م) هم نقل شده است (نک : تاج ... ، ذیل جنس؛ مدنی، 23) که لفظ جنس به این معنا، و مشتقات آن نه عربی، که غیرعربی و برساخته (مولّد) بهشمار میآید.
تمامی اقسامی را که از جناس در تاریخ ادبیات برشمردهاند، میتوان به 3 گروهِ کلّی تقسیم کرد: 1. جناس تام، که در آن، دو لفظ آشکارا به هم شبیهاند، همچون دو لفظِ «روان» در بیت پیشین؛ 2. جناس غیر تام، که در آن، دو لفظ شبیهِ هماند، اما یکی از آن دو، چیزی کم یا زیاد دارد، همچون دو لفظِ «نام» و «نامه»؛ 3. جناس مطلق، که در آن، دو لفظ یا عبارت به گونهای شگفت و نهان، همجنس به نظر میرسند، گرچه همشکل نیستند (نک : دنبالۀ مقاله)؛ چنانکه شاملو میگوید: «با چشمانی از سؤال و عسل و رخساری برتافته از حقیقت و باد» (شکفتن ... ، 29) که در اینجا «سؤال» و «عسل» به طرزی مرموز با هم شبیهاند و کلام از این همسانی، زیبا شده است.
اکنون سخن از جناس را در دو گفتار به پیش میبریم: الف ـ مبانی جناس؛ ب ـ اقسام جناس.
الف ـ مبانی جناس
این گفتار شامل 7 بخش است که در بخشهای 1-5 به جناس از نظرِ چیستی و مفهومشناسی، و در بخشِ 6 از لحاظ زیباییشناسی، و در بخشِ 7 از دید روانشناسی و جامعهشناسی پرداخته شده است:
1. ضرورت وجود دو واژۀ صریح
برای تحققِ جناس، دستکم به دو واژه (دو رکن جناس / دو کلمۀ متجانس) نیاز است و اگر از یک واژه، دو معنی به ذهن متبادر شود، بیگمان جناس نیست، اگر چه ممکن است ایهام (ه م) باشد.
بنابراین، جناس همان لفظ «مشترک» نیست و فقط آنگاه که لفظی مشترک، در متنی یگانه، دوبار، و هر بار در یکی از دو معنای مشترکش به کار رود، جناس محقق میشود، از این رو، «جناسِ مقلوبِ مستوی» را به سبب تکرار نشدنِ رکنِ دوم، نباید جناس دانست؛ این جناس را در جملههایی گزارش کردهاند که میتوان آنها را باری دیگر، از آخر به اول خواند. مثال همیشگیِ این گونه جناس، این است: «شو همره بلبل به لب هر مهوش / شکر بترازوی ]به ترازوی[ وزارت برکش»؛ و مثالهایی دیگر: « ... رَبَّکَ فَکَبِّرْ» (مدثر / 74 / 3)؛ « ... کُلٌ فی فَلَکٍ ... » (یٰس / 36 / 40) و «سنان بن اَنَس». لیکن هر یک از این جملهها فقط یک بار آمدهاند و همجنسِ آنها آورده نشده، و در هر دو صورت معنی آنها یکی است. بیگمان میتوان میان دو جزءِ « رَبَّکَ» و «فَکَبِّر»، «کلٌ فی» و «فَلک»، «ترازو» و «وزارت»، «سنان» و «انس» به جناس اقتضاب باور داشت، اما جناسی در خود گزاره نیست (نک : تجلیل، 37- 39؛ شمیسا، چ 1368ش، 39- 49).
2. جناس در واژههای محو
اگر با آوردن یک لفظ، لفظ همگون دیگری (نه معنایی دیگر) به ذهن تبادر کند، «جناس اشاره» نامیده میشود (طیبی، 408)؛ چه، در اینجا لفظ دوم را به اشاره مشخص کردهاند، نه به صراحت (تفتازانی، المطول، 449؛ ابنرشیق، 1 / 332؛ حسینی، 109). بدین سان، ترکیبِ «نخْسوزن» در این جمله از لطایف عامیانۀ امروز: «او میوه را دوست دارد، نخْسوزن سیب را» جناس اشاره است، گر چه فقط یک بار به کار رفته است، زیرا ترکیبِ «نخسوزن» یادآورِ کلمۀ «مخصوصاً» در ذهن است که از نظر صوتی و آوایی با یکدیگر همگوناند (= جناس شبه اشتقاق). در عربی برای جناس اشاره، به این بیت استناد کردهاند: «حُلِقَت لِحیةُ موسى بِاسمِه / و بِهٰرونَ [ هارون] اذا ما قُلِبا = ریش موسى را با نامش [موسى = تیغ] و با مقلوبِ هٰرون [= نوره] میتراشند»؛ زیرا نامِ موسى یادآورِ معنی دیگر موسى (تیغ) است و با آن جناس تام دارد، و هٰرون نیز با مقلوب خود (نوره) به جناس قلب، متجانس است، لیکن الفاظ دوم (موسى [در معنی تیغ]، و نوره) به صراحت در سخن نیامدهاند، بلکه به آنها اشاره شده است (تفتازانی، همانجا؛ مدنی، 64؛ تجلیل، 53). همچنین در جملۀ «ای حمزه، نامت در دهان و قلبت آشکار است» حمزه با خَمره (= شراب، آب دهان) و جَمره (= شعله، آتش در دل) جناس اشاره دارد، زیرا لفظ حمزه، آن دو لفظ دیگر را در ذهن حاضر میکند. بر بنیاد نقلِ سُبکی، برخی این جناس را «جناس رساله» نامیدهاند (2 / 292). نویری جناس اشاره را «جناس معنی» (7 / 97)، و صفدی آن را «جناس معنوی» نام نهاده است (ص 34).
گفته شد که در جناس اشاره، یک رکن آشکار است، اما در «جناسِ اضمار» هیچیک از دو رکن را به صراحت ذکر نمیکنند و هر دو لفظ آن را فقط به اشاره و کنایه میتوان فهم کرد؛ چنانکه بگویند: «و قَلبُه قَسوةً یَحکی ابا اوسٍ» (قلب او از سختی، یادآور ابو اوس است)، زیرا نام پدر اوس، حُجر بوده است و با تبادر آن به ذهن، حَجَر (= سنگ) را خواستهاند. پس حُجر (پدر اوس) و حَجَر (سنگ) متجانساند، اما هیچکدام در سخن نیامدهاند و به هر دو اشاره کردهاند.
گرکانی برای جناس اضمار در زبان فارسی به این بیت استناد کرده است (ص 217): «احتمال نیش کردن، واجب است از بهر نوش / حمل کوه بیستون با یاد شیرین بار نیست» (سعدی، 454)؛ که در آن شاعر یکی از دو رکنِ تجنیس را ذکر کرده (شیرین در مصراع دوم)، اما رکن دیگر (شیرین) را در ضمیر خویش اندیشیده، و با لفظِ «نوش» به آن اشاره کرده است؛ لیکن این مثال را در اصطلاح، نه جناس اشاره میتوان دانست و نه اضمار، گر چه با هر دو قرابتی دارد؛ زیرا در جناس اضمار هیچیک از دو رکن را ذکر نمیکنند و در این بیت، به یکی از دو رکن، اشاره شده است؛ همچنین در جناس اشاره، اگر چه به یکی از دو لفظ متجانس اشاره میکنند، لیکن باید این لفظ با آن لفظ متبادر شده، به گونهای همجنس باشد؛ اما در مثال گرکانی، لفظِ نوش با لفظ شیرین، جناسی ندارد.
برای این دو گونه صنعت در بدیع معنوی ــ که آن را «ایهام تبادر» نیز نامیدهاند (نک : شمیسا، همان چ، 106-107) ــ میتوان مثالهایی زیبا در ادبیات پارسی یافت؛ سعدی در گلستان میگوید: « ... سیاهی داشت نام او خصیب ... ؛ مُلکِ مصر به وی ارزانی داشت»؛ خصیب، یادآورِ «خصب» (= ارزانی) است که با «ارزانی داشت» متشابه است. در آخرین تحلیل باید نظر محققانی را تأیید کرد که هر دو جناس اشاره و اضمار را از اقسام بدیع معنوی شمردهاند (نک : هاشمی، 403)؛ گر چه نمیتوان نقش الفاظ را در آن دو به کلی نادیده گرفت.
3. ضرورت وجود دو معنی متفاوت
نفس تکرار دو لفظ ، جناس نیست و باید از این تکرار، دو معنی هم بخواهند. بدینسان، تکرارِ واژۀ «نیست» در این مصراع از حافظ: «در سراپای وجودت هنری نیست که نیست» (غزل 73، بیت 12)، ممکن است «تکریر» (نک : شمسقیس، 304؛ کاشفی، 92؛ مغربی، 4 / 412)، یـا «تردید» (ابنرشیق، 1 / 333) باشد، اما جناس نیست. همین طور است تکرار «اصل» در این مصراع از مولوی: «که اصل اصل اصل هر ضیایی» ( کلیات ... ، غزل 2707) که برای تأکید است (نک : دسوقی، 4 / 412). همچنین تصدیر (سبکی، 2 / 293) یا تکرارهای دیگر (اعاده) را که بیدلیل محقّق میشود (مغربی، 4 / 419؛ خطیب، «الایضاح»، 419)، یا به علتِ اشتباه رخ مینماید، نباید جناس دانست. همین گونه است با هم آوردن واژههایی متفاوت و متجانس ولی هممعنی که نمیتوان جناسشان پنداشت، ابن قتیبه ترادفِ 4 واژۀ هم معنای مُشلّ و شلول و شُلشُل و شَول (به معنی چابک) را در بیتی از اعشى (ه م) بیهوده دانسته، و آن را از بابِ تجنیس، تحسین نکرده است (ص 96). گاهی ادیبان تکراری را که چیزی از حیث لفظ اضافه دارد، زیبا شمردهاند و آن را «جناس ترجیع» نام نهادهاند (نک : سبکی، همانجا) همچون تکرار دو عبارت «بهم» در «اِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبیرٌ» (عادیات / 100 / 11؛ نک : تجلیل، 59).
لیکن اگر لفظی یگانه، یک بار در معنی حقیقی خود به کار رود و دیگر بار در معنی مجازی، میتوان آنرا جناس به شمار آورد، چنانکه برخی آن را «جناس تام تصویری» (فضیلت، 30) یا «جناس تام ادّعایی» یا «جناس تام معموله» (شمیسا، چ 1386ش، 50) نامیدهاند؛ مانند «سنگ» در این بیت: «ای خوشا آمدن از سنگ [= جمود] بُرون / سَرِ خود را به سَرِ سنگ [در معنی حقیقی] زدن» (اخوان ثالث، 86)؛ و «هستی» در بیتِ «بیا که ما سَرِ هستیّ [= خودبینی] و کبریا و رعونت / به زیر پای نهادیم و پای بر سَر هستی [جهان]» (سعدی، 605). بدینسان، میتوان گفت تکرار واژه با معنایی عمیقتر جناس است (ریچاردز، 181).
4. جناس در گفتار و نوشتار
دو واژۀ متجانس باید در «لفظ» به هم شبیه باشند و قید لفظ، در اینجا، همزمان هم به گفتار و هم به نوشتار اشاره دارد. به بیانی دیگر، جناس هم صنعتی است موسیقایی و هم خوشنویسانه و بدینسان، «شراب» و «شرار» با هم متجانساند، چون از لحاظ شنیداری همگوناند، و «بوسه» و «توشه» نیز با یکدیگر جناس دارند، چون نوشتارشان به هم میماند. گفتنی است که برخی صنایع بدیعی و از جمله جناس را فقط بحثی در باب مسموعات دانستهاند، نه از مکتوبات (نک : شمیسا، همان چ، 39-40).
بزرگان دانش بلاغت، به حقیقت، جناس را به «مانند یکدیگر بگفتن و نبشتن» (رشید وطواط، 5) و تماثل «در کتابت و قرائت» (معزی، 115؛ رامی، 5) تعریف کردهاند و بر حضور جناس در مسموعات و مکتوبات صحه گذاشتهاند (شمیسا، همان چ، 40). درست است که تفتازانی «تشابه در لفظ» را در عبارت خطیب قزوینی، به «تشابه در تلفظ» تفسیر کرده (شرح ... ، 205)، لیکن نباید از آن نتیجه گرفت که منظور این است که چون نگارش، از جنسِ تلفظ نیست، پس جناسی در آن نیست؛ زیرا با توضیحی که تفتازانی میدهد (همانجا)، معلوم میگردد که مقصود وی از ضرورت تشابه در تلفظ، خارج کردن «تشابه در معنی و وزن» از تعریف جناس است، نه خارج کردن «تشابه در کتابت» (نک : سیالکوتی، 558) و دسوقی تشابه در تلفظ را «همشکل بودن دو لفظ در حروف» دانسته (همانجا)، که قرائت و کتابت ــ هـر دو ــ را دربـر میگیرد. بدینسان، اقتضای رعایتِ هنر خوشنویسی در کنار هنر موسیقی در ادبیات، آن است که «جناس محرّف» را از «جناس ناقص» و «جناس لفظی» را از «جناس تام» متمایز کنند.
5. توالیِ دو رکنِ جناس
دو لفظ متجانس باید با فاصلهای اندک در یک جمله یا یک بیت همراه هم باشند تا مشابهت را خواننده و شنونده احساس کند. بدینسان، اگر لفظی در ابتدای نوشتهای طولانی در معنایی به کار رود و در پایان آن، در معنایی دیگر بیاید، نباید آن را جناس دانست؛ زیرا با بر هم خوردن توالیِ معقولِ دو رکن متجانس، تجانس مضمحل میگردد و آهنگ و جلوۀ آن به گوش و چشم نمیآید. علمای بلاغت در کنار هم بودن دو رکن جناس ــ بیفاصله، یا با کمترین فاصله ــ را جنـاس مکـرر (یـا مُردَّد، مُـزدوَج، مُـرقَّص، مُجَنَّب) نـامیدهاند (صفدی، 27؛ رشید وطواط، 9؛ همایی، 58؛ حسینی، 105)، همچون «دستِ دلبر گیر و جای اندر کنارِ جوی جوی» که «جوی» نخست به معنی نهر، و دوم فعل امر از جُستن است (قطران، 438)؛ یا «با چشمانی از سؤال و عسل» (شاملو، شکفتن، 29)؛ و در عربی «النبیذُ بِغَیرِ النَّغَمِ غمٌّ، و بِغَیر الدَّسَم سَمٌّ = شراب بیموسیقی، اندوه است و بیکباب، سم» (معزی، 121؛ همایی، 58-60). همچنین از سکاکی و تفتازانی نقل کردهاند که ضرورت نیست دو لفظ جنـاس مکرر در پایان کلام بـاشد (نک : گرکانی، 215) و بدینسان «وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَاٍ بِنَباٍ یَقینٍ» (نمل / 27 / 22) نیز دارای این جناس است. همچنین رشید وطواط (همانجا) و رادویانی (ص 10) در آنجا کـه سجع و جنـاس با هم قرین میشوند ــ چون «یار سرگشته و یـار بـرگشته» ــ آنرا تحسین کـرده، و «التجنیس مع الترصیع» نامیدهاند، ولی جرجانی، تکلف در آمیختن جناس و سجع را خلاف سجیّۀ طبع دانسته (ص 6-7)، و بر آن است که «متکلم» نباید معنی را به سوی تجنیس و سجع بکشاند، بلکه «معنی» باید او را به سمت آن دو ببرد. در تأییدِ سخن جرجانی باید گفت: جایی که ضرورت سجع و قافیه و ردیف، سبب جناس شود، زیبایی تجنیس در سایۀ ترصیع قرار میگیرد.
6. زیباییشناسی جناس
برخی از محققان بهترین نوع جناس را جناس تام دانستهاند (نک : تجلیل، 18-21). البته نمیتوان این سخن را نادرست دانست، از آن رو که بدیع و بیان از ساختارهای فرضیهای سخن نمیگویند، بلکه از قابلیتهای درون زبان بحث میکنند و آن نیز در بسیاری از جاها امری ذوقی است. لیکن باید به جدّ، جناس تام را، به رغم نام ارزشگذارانهاش، بدویترین نوع جناس دانست و جناس مطلق (= جناس اشتقاق و شبه اشتقاق) را نهایت و کمالِ صنعت جناس شمرد. جناس تـام ــ همچون استعارۀ قـریب ــ زودیـاب و تکراری است، امـا جناس مطلق ــ همچون استعـارۀ بعید ــ دیریاب و بدیع مینماید. در جناس تام، شباهتها روشاند و در جنـاس مطلق، پنهـان؛ و در ادبیـات، آنچه مبهم و نهان است، از آنچه صریح و آشکار است زیباتر است. از این رو ست که تکرار جناس را در بیش از دو کلمه جز در مورد جناس مطلق نازیبا دانستهاند (سبکی، همانجا).
دانش بدیع را دانش زیباسازی سخن پس از رعایت مطابقت (معانی) و وضوح دلالت (بیان) تعریف کردهاند (خطیب، التلخیص ... ، 236-237). بدینسان بدیع نسبتی با دانش بیان نیز دارد و در آن، شدت وضوح و خفای معنی در زیبایی ظاهری آن نیز سهیم است. با این همه، نباید فراموش کرد که نوعی از جناس تام در این آشکار بودن و نهان بودن معنی بسیار مؤثر است. مثل جناس «سنگ» در بیت اخوان ثالث (ص 86) و «هستی» در سخن سعدی (ص 605)، در مثالهایی که در سطرهای پیشین یاد شد.