حافظه
حافِظه، یکی از قوای نفس که عمل یادآوریِ ادراکاتِ پیشین را به عهده دارد. فلاسفۀ مسلمان در تقسیمبندی قوای ظاهری و باطنی نفس از جایگاه حافظه بحث کردهاند، اما زمینۀ آراء ایشان، هم در مفهوم خاص حافظه و هم در معنای کلیِ یادآوری دریافتهای پیشین، در نظریات فیلسوفان بزرگ یونان قابل پیگیری است.
نخستین بار افلاطون، از یادآوری به عنوان منبع مهم شناخت سخن گفته است، اما او به واسطۀ دیدگاه عقلگرایانهاش به نحوۀ یادآوری ادراکات محسوس توجهی نشان نداده است، در حالی که بنا به مفهوم بعدی ارسطویی، حافظه عبارت است از یادآوری تجربیاتی که انسان از امور محسوس دارد. در نظر افلاطون، امور محسوس اساساً واقعی، قابل تأمل و شناختپذیر نیستند، و بنابراین، به یادآوردن آنها نیز ارزش بحث فلسفی ندارد. وی در عوض، یادآوری را به یادآوردن دریافتهای معقول میداند که همین، از دید او اساس معرفت است. در واقع، این مفهوم افلاطونی از یادآوری، که با اصطلاح «تذکر» شناخته شده و در فلسفۀ اسلامی نیز تأثیرهایی داشته است، کاملاً با مفهوم حافظه تفاوت دارد (بـرای آگاهی بیشتر در این زمینـه، نک : افلاطون، هیپیاس، گ 294 c, 298 a, 304 e، منون، گ 79 b-e, 80 a-b، اوثوفرون، گ 6 d-e، فایدُن، گ 100 b, 107 b، کراتولُس، گ 440 a-b، ـپارمنیدس، گ 131 a-e, 132 d، فیلبـوس، گ 11 b؛ نیـز نک : ه د، تذکر).
ارسطو هم در کتاب اول مابعدالطبیعه و هم در رسالهای به نام «دربارۀ حافظه و یادآوری» به این موضوع پرداخته است. او میگوید که همۀ انسانها به واسطۀ سرشت خود در طلب دانستناند. این مهر به واسطۀ دوستداشتن ادراکهای حسی است، زیرا اینها گذشته از سودمندیشان، به خاطر خودشان دوست داشته میشوند. از میان این حواس، حس بینایی را بر هر چیزی ترجیح میدهیم، زیرا آن بیش از هر چیزی امور را به ما میشناساند و تفاوتها را بر ما آشکار میسازد.
حیوانات بالطبع با نیروی احساس متولد میشوند و در بعضی از آنها، ادراک حسی حافظه را پدید میآورد و در برخی دیگر چنین نیست، و به این علت، آن دسته که نیروی حافظه دارند، نسبت به بقیه بیشتر قابلیت آموختن دارند. همۀ حیوانات به استثنای انسان فقط با نمودها و خاطرهها زندگی میکنند، اما انواع بسیار کمی از آنها با تجربه ارتباط دارند (متافیزیک، کتاب I، فصل 1، گ 980 a، سطرهای 22 بب ).
از دیدگاه ارسطو، حافظه در انسان از تجربه پدید میآید. او نیروی حافظه را با ادراک حسی مربوط کرده، و تلویحاً یکی از موارد اختلاف خود با نظریۀ تذکر افلاطونی را آشکار ساخته است. وی در رسالۀ «دربارۀ حافظه ... » به صورت کاملتری از این قوه سخن گفته، و 3 اصطلاح اساسیِ تجدید خاطره یا فراخوانی دوباره، حافظه و _یادآوری را در این زمینه از یکدیگر متمایز ساخته است. بحث او دربارۀ ماهیت و علت حافظه است و اینکه هر یک از این 3 به کدام بخش از نفس تعلق دارند( گ 449 b).
ارسطو میگوید: حافظه نه ادراک است، نه فهم؛ بلکه حالت یا تأثیری از یکی از این دو است که مقید و مشروط به گذشت زمان شده است (همان گ، سطر 25). وی این پرسش را طرح میکند که چگونه ممکن است وقتی تأثیر یا صورت خیالی شیئی وجود دارد و خود آن شیء وجود ندارد، میتوانیم آن شیء را به یاد آوریم؟ واضح است که فرد باید در مورد آنچه از طریق انطباعات حسی در نفس به وجود میآید، به عنوان موجودی شبیه به یک تصویر بیندیشد و دارا بودن چنین چیزی را حافظه مینامیم. فرایند این حرکت، شامل ادراک است، درست مانند زمانی که شخص، نقشی با یک مهر مرتسم میسازد (همان، گ 450 b، سطر 1).
ارسطو برای آنکه نشان دهد که آیا انسان، خودِ تأثر فعلی را به یاد میآورد، یا چیزی را به یاد میآورد که تأثر از آن پدیده آمده است، مسئلۀ دیگری را مطرح میکند و آن این است که اگر ما تأثر فعلی را به یاد میآوریم، باید چیزی را به یادآوریم که غایباست و اگر اصل موضوع را به یاد آوریم، چگونه امکان دارد که در حال ادراک یک صورت خیالی، شیء غایبی را به یاد آوریم که آن را ادراک نمیکنیم (همان گ، سطرهای 15-16).
برای توضیح این مسئله، ارسطو متذکر میشود که تصویر نقششدۀ یک شیء بر یک پرده، هم یکشکل است و هم شبیه به آن شیء. به همین نحو باید فرض کرد که یک صورت خیالی از آن حیث که وجود مستقلی دارد متعلَّق تفکر است، یعنی یک صورت ذهنی است، و از آن حیث که صورت چیز دیگری است، نمودار نوعی تشابه یا تذکار است (همان گ، سطرهای20, 25).
اما در مورد فراخوانی دوباره یا تجدید خاطره، ارسطو میگوید که این چیزی غیر از بازیابی یا اکتساب حافظه است، زیرا شخصی که بار اول یک حقیقت علمی را میآموزد، یا یک واقعیت ویژۀ حسی را تجربه میکند، به این واسطه، حافظه را بازیابی نمیکند (همان، گ 451 a، سطرهای 20-22). حافظه فقط زمانی وجود دارد که چیزی در نفس منطبع میشود و بنابراین، خود حافظه همزمان با انطباع پایدار تجربۀ اصیل حسی وجود ندارد (همان گ، سطر 25). در عین حال حافظه ضرورتاً متضمن فراخوانی دوباره نیست، در حالی که فراخوانی دوباره، حتماً یادآوری را در خود دارد (همان، گ 451 b، سطرهای 1-6).
فراخوانی دوباره، متمایز از آگاهی به چیزی است که قبلاً بوده، و ناپدید شده است، زیرا انسان ممکن است چیزی را دوباره فرا بگیرد. پس این به یادآوردن متمایز از عملِ یادگیریِ دوباره است و بر کسانی صدق میکند که برخی از ریشهها و سرچشمههایی را فرا میخوانند که قبلاً آنها را دانستهاند. یادآوری نتیجۀ این واقعیت است که یک حرکت، طبعاً حرکت دیگری به دنبال می آورد که آن را در یک نظم قاعدهمند پیش میبرد. از این رو، ارسطو معتقد است که انسان چنین کاری را، حتى بدون تلاش، انجام میدهد (همان گ، سطرهای 9-25).
کسانی که حافظۀ خوبی دارند، با کسانی که فراخوانی دوبارۀ سریعی دارند، یکی نیستند. این دو عمل، یعنی یادآوری و فراخوانی دوباره، با هم متفاوتاند، زیرا بسیاری از حیوانات حافظه دارند، اما به جرئت میتوان گفت که هیچ موجودی جز انسان توانایی فراخوانی دوباره را ندارد. علت این ویژگی آن است که فراخوانی دوباره، نحوهای استنتاج است، زیرا کسی که برای این عمل تلاش میکند، کسی است که قبلاً چیزی را شنیده، دیده یا تجربه کرده است و فرایندی که از طریق آن به سوی فراخوانیِ دوباره پیش میرود، نوعی تحقیق و بررسی است و تحقیق به این طریق طبیعتاً تنها به موجوداتی تعلق دارد که به آنها قوۀ تأمل اعطا شده است، زیرا تأمل، صورتی از استدلال واستنتاج است (همان، گ 453 a، سطرهای 5-15).
مآخذ
Aristotle, De Memoria et Reminiscentia ; id, Metaphysica ; Plato, Euthyphrōn ; id, Hippias ; id, Kratylos ; id, Menōn ; id, Parménidès ; id, Phaidōn ; id, Philèbos.
مریم ثقفی