زمان تقریبی مطالعه: 18 دقیقه

خاک

خاک، بخشی از لایۀ رویین کرۀ زمین، با نقشی زندگی‌بخش، زایا و مؤثر در زندگانی و فرهنگ مردم. این واژه در اصطلاح بر زمین، و در تداول عام برحسب مورد به کشور، قبر، و گور نیز اطلاق می‌شود و در اخلاقیات نشانۀ فروتنی، افتادگی، مطیع بودن و فرمان‌برداری است، و در ارزش‌گذاری، برای چیز بی‌قدر و قیمت و ضایع به کار می‌رود (نفیسی؛ برهان ... ؛ آنندراج). در اوستا، واژۀ «زم» (zam) به معنی زمین، روی زمین، خاک، و خاک‌رست آمده است (وندیداد، فرگرد 7، بندهای 15، 74، نیز فرگرد 9، بندهای 29، 30). برخی از محققان بر این باورند که خاک از ریشۀ زن (zan) به معنی زادن است و زمنه (zemana)، به معنی آبستن‌شدن و نیروی باروری نیز از این واژه گرفته شده است (رضی، 2 / 1239). 
در فرهنگ مردم، خاک از سویی مظهر زایش و باروری (نک‍ : ه‍ د، زایمان)، و از سوی دیگر نمودی از مرگ و نیستی است (نک‍ : ه‍ د، خاک‌سپاری)؛ چنان‌که در نص قرآن کریم آمده که انسان از خاک آفریده شده است و به خاک بازگردانده می‌شود (طه / 20 / 55)؛ همچنین تدفین جسد در خاک و اصطلاح خاک‌سپاری در اشاره به دفن مردگان در خاک، از رسوم مرگ‌ومیر در میان همۀ خرده‌فرهنگهای ایرانی است و ایرانیان اجساد مردگان را در خاک دفن می‌کنند و قبر را «خاک»، «خاک فراموشان» (غیاث ... ، ذیل عبارت؛ وارسته، 345) و «خاک تنگ» (نفیسی) نیز می‌نامند. آنان مردن، پوسیدن و دفن‌شدن را «خاک‌شدن» (نفیسی؛ نجفی) و عمل دفن‌کردن را «به خاک سپردن» می‌گویند (انوری)؛ نیز معتقدند خاک‌ریختن روی میت ثواب دارد (صفری، 2 / 170؛ اسدی، 295). 
برخی معتقدند خویشان و آشنایانی که به‌نوبت در ریختن خاک بر گور همکاری می‌کنند، نباید بیل را بدون بر زمین گذاشتن، به یکدیگر بدهند؛ زیرا بدشگون است و مرگ‌ومیر در پی دارد (اسدیان، 128؛ اسدی، همانجا). بزرگان بومیان جزیرۀ کیش نخست، چند مشت خاک روی میت می‌ریزند؛ سپس جوان‌ترها این کار را با بیل انجام می‌دهند (مختارپور، 609). زنان ترکمن وقتی به زیارت قبری می‌روند، به این نیت که از سنگینی قبر بر مرده کاسته شود، با دستان خود، 3 مشت خاک از روی قبر برمی‌دارند (گلی، 342). در الموت، اعتقاد بر این است که اگر موقع کندن قبر، زمین سفت باشد، متوفا گناهکار است (حمیدی، 305). 
خاک در فرهنگ و باورهای مردم ایران، همواره نمادی از پاکی، و وسیله‌ای برای تطهیر بوده است؛ برای نمونه، در قدیم، اگر انسان یا شیئی با مرده تماس می‌یافت، حتماً باید از راه شست‌وشو با گُمیز گاو و خاک‌مالی کردن، و سپس شستن با آب تطهیر می‌شد (وندیداد، فرگرد 7، بند 75؛ رضی، 1 / 397). بومیان جزیرۀ کیش نیز، تن زائو را در حمام با خاک رس می‌شستند و سپس آب‌کشی می‌کردند (مختارپور، 575)؛ البته تقدس خاک میان ایرانیان، در دورۀ پس از اسلام، بیشتر دربارۀ تربت اماکن مقدس، به‌ویژه کربلا صادق است (نک‍ : ه‍ د، تربت). 
افزون بر بهره‌برداریهایی که از خاک در کارهای عمرانی و کشاورزی و جز اینها می‌شود، در امور فرهنگی نیز خاک کاربریهای پرشماری داشته است؛ برای نمونه، در سیرجان، برای پرموشدن ابروی نوزاد، ماما انگشت در خاک می‌کرد و روی ابروی او می‌کشید (بختیاری، 274). تهرانیها نیز بهره‌برداریهای گوناگونی از خاک می‌کردند. بهترین خاکها از این نظر، خاک رس به شمار می‌آمد که با طبیعت سرد و خشک، برای حال گرم‌مزاجها و بلغمیها مفید بود؛ آنان باور داشتند که خوردن نیم قاشق خاک پاکیزه که در آب ته‌نشین شده، یا گل شده، و یا آفتاب خورده باشد، ورمهای داخل بدن را رفع می‌کند؛ خاک آفتاب‌خورده همراه با سرکه، درد ناشی از گزیدگی زنبور را نیز برطرف می‌کند؛ برخی باور داشتند که اگر خاک شور را با نمک و سرکه بیامیزند و بر سر کودکان بمالند، کچلی آنان را به سرعت رفع می‌کند؛ استشمام بوی کاهگلی که گلاب بر آن پاشیده‌اند، نیز سبب تقویت قلب و روح نفسانی، و رفع غش و التهاب و ترس می‌شود؛ عرق خاک که با گلاب و عرق گاوزبان و سنبل‌طیب و مانند آن بکشند، رفع خفقان می‌کند و موجب قوت قلب و گرمی معده می‌شود (شهری، 5 / 280-281). 
اگر زنی از بومیان جزیرۀ کیش پیش از زایمان احساس درد داشت، و ماما احتمال سقط جنین می‌داد، مقداری خاک رس را با آب مخلوط می‌کرد و به کمر او می‌مالید (مختارپور، 569). زنان ثروتمند بختیاری نیز دست‌کم هفته‌ای یک‌بار، با خمیر زردرنگی که از خاک رس زردکوه تهیه می‌کردند، سر خود را شست‌وشو می‌دادند. این خمیر موهایشان را تمیز و شفاف می‌کرد (بیشاپ، 73). لرهای ایل پاپی (کوچ‌نشینان شمال غربی ایران) پس از ختنۀ پسران، روی زخم خاک می‌پاشیدند (فیلبرگ، 235) و مردم ایل قشقایی نیز برای همین منظور، از خاک تمیز استفاده می‌کردند (کیانی، 255). 
خوردن خاک یکی از هوسهای بارداری زنان است (لهسایی‌زاده، 107؛ پولاک، I / 219؛ مختارپور، همانجا). در گذشته، بعضی از کودکان از دختر و پسر نیز شوق مفرطی به خوردن خاک از هر نوع اعم از گل و ملاط داشتند و خاک دیوار را می‌تراشیدند و با ولع می‌خوردند؛ همچنین، بعضی از شاهان ایرانی خاک را گاه به‌عنوان پرهیز، و گاه برای وقت‌گذرانی می‌خوردند که از بعضی جهات، در شمار مخدرات به شمار می‌آمده است (پولاک، II / 273-274). در برخی شهرها، از خاک برای نگهداری طولانی‌مدت میوه‌ها استفاده می‌شد (جانب‌اللٰهی، 93). 
در فرهنگ عامۀ ایران از دیرباز تا امروز عقاید و رسوم متعددی مرتبط با خاک وجود داشته که بیشتر آنها به موضوع زایش مربوط است (نک‍ : ه‍ د، زایمان)؛ برای نمونه، به محض تولد نوزاد، ناف او را با نخی می‌بستند، سپس آن را می‌بریدند و در خاک دفن می‌کردند (ماسه، I / 36). در شیراز، پس از آنکه نـوزاد و جفت خـارج می‌شدنـد، جفت را ــ کـه بـه آن «خصـم» می‌گفتند ــ در گوشه‌ای از باغچۀ خانه خاک می‌کردند و باور داشتند که هر کجا خصم انسان خاک شده باشد، او نیز به همان‌جا بازمی‌گردد؛ اگر کسی زیاد به جایی رفت‌وآمد می‌کرد، می‌گفتند: «مگر خصمت را آنجا خاک کرده‌اند؟» (زیانی، 29). در بیرجند نیز جفت را خاک می‌کردند (رضایی، 350). در سیرجان پس از تولد نوزاد، پدر او گودالی می‌کَنْد و جفت را با حبه‌ای زغال و قطعه‌ای آهن و یک عدد تاپ (کشکک زانوی گوسفند) در آن می‌انداخت و رویش خاک می‌ریخت (بختیاری، همانجا). مردم الیشتر اعتقاد داشتند که هر آنچه از بدن انسان جدا می‌شود، مانند ناخن، مو و قسمتهایی از بدن که بر اثر حادثه جدا شده است، باید در خاک چال شوند، وگرنه در شب اول قبر، بدن انسان ناقص ظاهر می‌شود (عسکری‌عالم، 1 / 168). 
در بعضی مناطق، خاکِ پشت سر مسافر را جارو نمی‌کنند، چون معتقدند که در این صورت، دیگر مسافر برنمی‌گردد (اسدی، 275؛ فقیری، 19). برخی از مردم موقع مسافرت اندکی از خاک زادگاهشان را با خود می‌بردند و در غربت، پیش از نوشیدن آب، ذره‌ای از آن را در لیوان می‌ریختند (ماسه، II / 292). در بعضی مناطق، پس از مراسم عقد، گرد و خاک فرشی را که عروس روی آن نشسته بود، بر سر دوشیزه‌ای دیگر تکان می‌دادند تا موجب گشایش بخت او شود (همو، II / 307). در قدیم، اگر بچه زیاد گریه می‌کرد، برای آرام‌کردنش، او را نزدیک درِ اتاق می‌خواباندند و گرد و خاک اتاق را به روی او جارو می‌کردند (همو، I / 43). 
در منطقۀ چهارگنبد، کوهی به نام چهل تن وجود دارد که دربارۀ آن گفته می‌شود چهل دختر در حال آب‌آوردن از چشمه، ناگهان مورد هجوم کفار واقع می‌شوند و از خداوند می‌خواهند که سنگ شوند و دعایشان مستجاب می‌شود. اهالی باور دارند که خاک این کوه آفات کشاورزی را دفع می‌کند؛ همچنین، آنان معتقدند که موقع بردن خاک، تا مسافتی دور نباید سر را به عقب برگردانند (بختیاری، 37- 38). 
در کازرون، برای دفع چشم‌زخم (ه‍ م)، هنگام غروب یا سحر، به‌طور پنهانی، مقدار کمی خاک از جلو در، یا کمی گِل یا گچ از بالای دروازۀ خانۀ 7 تن افراد مشکوک به چشم‌زخم زدن برمی‌داشتند و در آب حل می‌کردند و چند قطرۀ آن را به خورد فرد چشم‌زخم‌خورده می‌دادند تا شفا یابد (حاتمی، 185)؛ یا اگر فردی از فرد دیگری تعریف می‌کرد، برای دفع چشم‌زخم، خاک یا گرد و غبار آستانۀ در خانۀ فرد مدح‌کننده را می‌گرفتند و با آن، پیشانی فرد مدح‌شده را مالش می‌دادند (ماسه، II / 325). مردم ایل قشقایی هنگام زمین‌لرزه، مقداری از خاک زمین را برمی‌داشتند و معتقد بودند این خاک داروی دل‌درد است (کیانی، 247). اگر خاک قبر را بر در خانۀ کسی می‌ریختند، بدان معنا بود که ساحران بر این خاک مرده افسونی خوانده، و به در خانۀ دشمن انداخته‌اند تا خانه‌اش خراب شود (وارسته، 348). برخی نیز باور داشتند که پاشیدن خاک کف کفش گورکن، آوارگی می‌آورد (شهری، 4 / 542). 
دیدن خاک در خواب نیز به آمدن مال تعبیر می‌شود، چه آنکه شخص ببیند که خاک می‌خورد، و یا آن را جمع می‌کند (خواب‌گزاری، 112)، و در مثل آمده است: خاک در خواب مایۀ روزی است / برزگر را دلیل بهروزی است (دهخدا، 2 / 710). 
در فرهنگ ایرانی، امثال و حکم و کنایات بسیاری نیز وجود دارد که از نقشهای گوناگون خاک در این فرهنگ برگرفته شده است. گاه از خاک، کنایاتی در زبان فارسی ساخته شده، که در شعر کهن فارسی نیز کاربرد زیادی داشته است؛ برای نمونه، «جفت خاک بودن»، کنایه از مردن است، چنان‌که فردوسی می‌گوید: به آزادگان پیر گودرز گفت / که فرخ کسی کش بود خاک جفت (4 / 372)؛ «یک مشت خاک»، کنایه از چیز به غایت بی‌ارزش: برآید جهانی شود زو هلاک / چه قیصر مر او را چه یک مشت خاک (همو، 5 / 32)؛ «خاک پای کسی شدن» که در شعر خاقانی آمده است: دل خاک پای او شد شستم به هفت‌آبش / جان صید زلفش آمد دیدم به هفت‌حالش (ص 208)؛ و یا «خاک بر سر کسی / چیزی کردن / ریختن» به معنی ناچیز و حقیرشمردن و بی‌ارزش‌دانستن آن است (عفیفی، 1 / 733) و حافظ می‌گوید: ساقیا برخیز و درده جام را / خاک بر سر کن غم ایام را (ص 12). یادآوری این نکته بایسته است که در سنت یهودی نیز خاکستر به سر ریختن نشانۀ ذلت، حزن و اندوه بسیار و ندامت بی‌شمار بوده است (نک‍ : دوم سموئیل، 13: 19؛ استر، 4: 3؛ ایوب، 2: 8). 
«رو به خاک کردن» نیز به معنی مردن است و خیام می‌گوید: می نوش دلا که صبح بسیار دمد / او روی به ما کرده و ما روی به خاک (ص 189)؛ و در موارد بسیار، «خاکی‌بودن» کنایه از متواضع بودن است که در شعر فارسی با صفت «بارآوری» همراه شده است، چنان‌که مولوی می‌گوید: از بهاران کی شود سرسبز سنگ / خاک شو تا گل نمایی رنگ‌رنگ (دفتر 1 / 74؛ نیز نک‍ : تاجدینی، 328). 
هریک از این امثال، اشعار و کنایات، در مواقع خاصی در گفت‌وگوی روزمرۀ مردم ایران به کار می‌رود؛ برای مثال، هنگامی که از مرده‌ای بدگویی کنند و یا رازی را که در حیاتش نتوانسته است بفهمد، فاش کنند، می‌گویند: «خاک برایش خبر نبرد» (دهخدا، 2 / 709؛ نجفی؛ انوری؛ امینی، 1 / 312)؛ یا اگر کسی با صدای بلند بخندد تا جایی که اشک از چشمانش جاری شود، می‌گویند: «خاکش در غربت است» (شادابی، 67). 
تعبیر «خاک بر سرش» نیز برای تحقیر شخص نالایق و بی‌کفایت به کار می‌رود (نجفی)، و «خاک بر سرم کنند / خاک عالم به سرم» بیشتر توسط بانوان و برای ابراز تعجب یا تأسف شدید، یا چاره‌اندیشی ادا می‌شود (همو؛ نیز انوری). «خاک به گور» هم معادل خاک بر سر به کار می‌رود (نجفی). «خاک به دهن» نیز از عبارات نفرین، و به معنای «الٰهی نابود شوی» است (نفیسی، آنندراج، ذیل عبارت) و «خاک به دهنم» نیز وقتی گفته می‌شود که سخن ناروا یا کفرآمیزی به زبان آمده باشد (انوری). 
خاک در کنایات و تعبیرات دیگری هم به کار می‌رود که هریک در معنا و جایگاه خاصی کاربرد دارد؛ به عنوان مثال برای نشان‌دادن ویران و نابودکردن جایی یا چیزی آمده است: «خاک جایی را به توبره کشیدن» (همو؛ نیز نک‍ : امینی، 1 / 313؛ خضرایی، 380)، «خاک جایی را به جایی آوردن»، «به خاک و خون کشیدن»، «بر خاک نشاندن» و «با خاک یکسان کردن (شدن)» (انوری). 
در موارد دیگر، از خاک تعابیر و کنایاتی ساخته‌اند که به معنای خوارداشت، تحقیر، سبک‌شماردن و شکست‌دادن دیگری است؛ مانند «خاک‌مال کردن» (داعی‌الاسلام، نفیسی، غیاث، ذیل عبارت)؛ «خاک در کاسۀ کسی کردن» ( آنندراج، ذیل عبارت)؛ «خاک در ترازوی کسی افکندن»: او را سبک و کم‌ارزش دانستن (انوری؛ آنندراج، ذیل عبارت؛ عفیفی، 1 / 738)؛ «به خاک رساندن» (نجفی)؛ و «به خاک سیاه نشاندن»: درمانده و بدبخت کردن (همو؛ نیز انوری). 
خاک در زبان عامۀ فارسی‌زبانان به صورت کنایی به اعمال و افعال مردم نیز اشاره دارد؛ مثلاً «خاک از گردۀ کسی بلند شدن» کنایه از زحمت‌کشیدن و کارکردن است (نجفی)؛ «خاک جایی را خوردن»، به معنی مدتی طولانی در جایی کارکردن و تجربه‌اندوختن است (انوری)؛ یا «خاک توی (در) چشم کسی پاشیدن» به کنایه یعنی کسی را با لطایف‌الحیل فریب‌دادن و چشم او را بر واقعیت بستن (نجفی؛ انوری) و «خاک به چشم (کسی) زدن» به معنی رنج و آزاررسانیدن، و کورکردن کسی است (همو؛ نیز عفیفی، 1 / 732)؛ وقتی کسی در چیزی قناعت می‌کند، می‌گویند: «خاک دیوار می‌خورد (می‌لیسد)» (نفیسی؛ نیز آنندراج، ذیل عبارت)؛ وقتی کسی کاری را سرهم‌بندی می‌کند و سرسری انجام می‌دهد، می‌گویند: «خاکه رو خاکه کرده است» (انوری، ذیل خاکه)؛ «خاکروبه زیر فرش کردن» نیز برای پوشاندن خطا و خراب‌کاری به کار می‌رود (خضرایی، همانجا)؛ «خاک در کاری انداختن» نیز به معنی کارشکنی کردن است (انوری)؛ «خاک روی شست ریختن» هم به معنی اقرار به زرنگی و برتری دیگری، و قبول شکست است (اکرامی، 162)؛ وقتی می‌خواهند برتری کسی را بر دیگری نشان دهند، می‌گویند: «خاک فلانی توی سرت»، که عبارتی دشنام‌آمیز است و برای تحقیر و سرکوفت به کار می‌رود (نجفی)؛ همین معنی به شکل «خاکش از خون فلان بهتر است» ( آنندراج، ذیل عبارت)، یا «خاک فلان از خون بهمان بهتر است ... » (وارسته، 345) هم آمده، که یعنی ادنای این از اعلای فلان بهتر است؛ تعبیر «خاک خودش را سر خودش کردن» هم به معنای سود عاید از کاری را به مصرف بهبود همان کار رساندن است (امینی، همانجا). 
وقتی کسی در طول عمر در آرزوی چیزی است و سرانجام کامیاب نمی‌شود، می‌گویند: «آرزویش را با خودش به خاک گور برد» (خضرایی، 378)؛ «خاک بر سر نهادن» و «خاک بر سر ریختن» همواره در معنی ماتم و عزا به کار می‌رود (عفیفی، 1 / 734) و حتى در بعضی از نقاط ایران در عزاداریها، به‌ویژه در عزاداری امام حسین (ع) در روزهای تاسوعا و عاشورا، عزاداران گل و خاک بر سر و لباس خود می‌مالند ( ایرانشهر، 1 / 206)؛ کاربرد این عبارت گاهی نیز نشانۀ بدبختی فرد است: «این خاکی است که خودم بر سر خودم کردم»؛ «از خاک برخاستن و بر خاکستر نشستن» به معنی از چاله درآمدن و در چاه افتادن است (خضرایی، همانجا). 
از خاک در تعابیر تعارف‌آمیز هم استفاده می‌شود: «هرچه خاک او ست عمر شما باشد»، که در ضمن اشاره به مرگ کسی، برای مخاطب آرزوی طول عمر کردن است (نجفی؛ انوری)؛ «روی ما را به خاک مینداز»، یعنی خواهش ما را بپذیر (خضرایی، 380). 
در موارد بسیاری نیز خاصیتهایی را به خود خاک نسبت می‌دهند: «خاک مرده» (غیاث، آنندراج، ذیل عبارت؛ نیز وارسته، همانجا)، یا «خاک خاموش» ( آنندراج، ذیل عبارت؛ وارسته، 348) که زمینی است که در آن رستنی نباشد؛ «خاک دامن‌گیر»، به جایی می‌گویند که بیرون‌شدن از آن دشوار باشد (نفیسی؛ انوری؛ آنندراج، ذیل عبارت؛ عفیفی، 1 / 737)؛ «خاک‌خوردن» نیز به معنای بیهوده و بی‌مصرف‌ماندن و فراموش‌شدن (نجفی؛ انوری)، و یا تحمل سختی و رنج (عفیفی، همانجا) است. 
در ادبیات عامه، به پاک‌کنندگی و قدرت تطهیر خاک نیز بسیار اشاره شده است و مردم باور دارند که خاک پاک می‌کند، یعنی گناه مردگان را عفو می‌کند (دهخدا، 2 / 709؛ عظیمی، 159)؛ همچنین تعبیر «خاک مرده روی جایی پاشیدن» کنایه از خاموشی و سردی و سکون گورستان را بر جایی حکم‌فرما کردن است، زیرا لمس‌کردن یا با خود داشتن خاک گور را باعث دلسردشدن از عزیز از دست رفته می‌دانند (دهخدا، 2 / 710؛ نجفی؛ امینی، 1 / 314؛ خضرایی، 381)؛ «خاک خشک به دیوار نمی‌چسبد»، یعنی تهمت و افترای بی‌دلیل دامن کسی را نمی‌گیرد (شکورزاده، 429)؛ «خاکش کشید» را وقتی می‌گویند که کسی دور از دیار خود بمیرد، یعنی مرگ او را به آنجا کشیده است (امینی، 1 / 313). 
گاهی با واژۀ خاک ترکیبات فاعلی ساخته‌اند که به کنایه، در وصف اشخاص مختلف به کار می‌رود؛ برای مثال، «خاکسار» به شخص فروتن و بی‌تکبر می‌گویند (داعی‌الاسلام، ذیل واژه)؛ «خاک پای» هم به معنی کمترین بنده و چاکر و مطیع و فرمان‌بردار (نفیسی؛ نجفی) است که امروزه نیز در زبان عوام، به‌ویژه لوطی‌مشربان، به شکل «خاک پاتیم» بسیار به کار می‌رود؛ «خاک‌انداز» برای شخص فضول می‌آید و در مثل می‌گویند: «هر وقت گفتند خاک‌انداز، تو خودت را وسط بینداز» (خضرایی، همانجا)، و در این معنی، ترکیبهای «آبجی خاک‌انداز» یا «خاله خاک‌انداز» هم برای زن فضول و خبرچین به کار می‌رود که معمولاً به عناوین مختلف به خانه‌ها راه پیدا می‌کند، اما کار اصلی او دلالگی و واسطۀ محبت‌شدن، پیغام‌آوردن و بردن و پاانداختن عشقهای ممنوع یا غیرممنوع است (دهخدا، 2 / 711؛ خضرایی، 377). 
ترکیبات کنایی دیگری نیز با خاک در زبان مردم رواج دارد؛ مانند «خاک به / تو سری» کنایه از هم‌بستری و نزدیکی (امینی، عظیمی، همانجاها)، و یا «خاک‌بازی» که کنایه از کار بیهوده و بی‌هدف و توجه‌داشتن به امور دنیایی و مادی است (انوری، ذیل واژه؛ عفیفی، 1 / 732). 
خاک در بسیاری از تمثیلهای فارسی هم به کار رفته است و به شکل ضرب‌المثل در زبان مردم ایران رواج پیدا کرده است: «اگر تمام دنیا جمع بِشَند، نمی‌توانند خاک بر سر مرغ بریزند، اما خودش می‌رود خاک بر سرش می‌ریزد» (نجفی آشتیانی، 61)؛ «الٰهی دست به خاک می‌زنی، طلا بشود» (خضرایی، 378)؛ «مار خاک هر زمین خورد، رنگ آن زمین می‌شود» (همو، 381)؛ «خاک گله توتیای چشم گرگ» وقتی به کار می‌رود که در تحمل رنجی که کسی می‌کشد، امید و موفقیت باشد (همو، 380)؛ در مثلی دیگر آمده است که «خاک هم به امانت خیانت نمی‌کند» (امینی، 1 / 314؛ سرمد، 160): در معنای این مثل، مردم بختیاری بر این باورند که در مواردی، افرادی از محل در ولایت غربت فوت کرده، و او را به امانت به خاک سپرده بودند، و بعد از چند ماه که قبرش را شکافته‌اند تا جسد را به محل حمل کنند، جسد سالم بوده است و گفته می‌شود که خاک جسد را صحیح و سالم حفظ کرده است (ارشادی، 344). 

مآخذ

آنندراج، محمد پادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1336 ش؛ ارشادی، عیدی‌محمد، فرهنگ بختیاری، تهران، 1388 ش؛ اسدیان خرم‌آبادی، محمد، آیینهای گذر در ایران، تهران، 1384 ش؛ اسدی گوکی، محمدجواد، فرهنگ عامیانۀ گلباف، کرمان، 1379 ش؛ اکرامی، محمود، مردم‌شناسی اصطلاحات خودمانی، مشهد، 1384 ش؛ امینی، امیرقلی، فرهنگ عوام، اصفهان، انتشارات دانشگاه اصفهان؛ انوری، حسن، فرهنگ کنایات سخن، تهران، 1383 ش؛ ایرانشهر، تهران، 1342 ش؛ بختیاری، علی‌اکبر، سیرجان در آیینۀ زمان، کرمان، 1378 ش؛ برهان قاطع؛ بیشاپ، ایزابلا، از بیستون تا زردکوه بختیاری، تـرجمۀ مهراب امیری، تهران، 1375 ش؛ تاجدینی، علی، فرهنگ نمادها و نشانه‌ها در اندیشۀ مولانا، تهران، 1383 ش؛ جانب‌اللٰهی، محمدسعید، چهل گفتار در مردم‌شناسی میبد (دفتر دوم و سوم)، تهران، 1385 ش؛ حاتمی، حسن، باورها و رفتارها، گذشته در کازرون، بی‌جا، 1385 ش؛ حافظ، دیوان، به کوشش خلیل خطیب‌رهبر، تهران، 1363 ش؛ حمیدی، علی‌اکبر، مردم‌نگاری الموت، تهران، 1384 ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش حسین نخعی، تهران، 1336 ش؛ خضرایی، امین، فرهنگ‌نامۀ امثال و حکم ایرانی، شیراز، 1382 ش؛ خواب‌گزاری، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ خیام، رباعیات، به کوشش حسین دانش و توفیق هاشم‌پور سبحانی، تهران، 1379 ش؛ داعی‌الاسلام، محمدعلی، فرهنگ نظام، تهران، 1363 ش؛ دهخدا، علی‌اکبر، امثال و حکم، تهران، 1338 ش؛ رضایی، جمال، بیرجندنامه، به کوشش محمود رفیعی، تهران، 1381 ش؛ رضی، هاشم، دانشنامۀ ایران باستان، تهران، 1381 ش؛ زیّانی، جمال، دل‌نوشته‌هایی از فرهنگ، آداب، رسوم و باورهای مردم شیراز، شیراز، 1388 ش؛ سرمد، غلامعلی، سخن پیر قدیم (ضرب‌المثلهای بیرجندی)، تهران، 1376 ش؛ شادابی، سعید، فرهنگ مردم لرستان، خرم‌آباد، 1377 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، مشهد، 1380 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1371 ش؛ صفری، بابا، اردبیل در گذرگاه تاریخ، تهران، 1353 ش؛ عسکری‌عالم، علی‌مردان، فرهنگ عامۀ لرستان، خرم‌آباد، 1385 ش؛ عظیمی، صادق، فرهنگ مثلها و اصطلاحات متداول در زبان فارسی، تهران، 1373 ش؛ عفیفی، رحیم، فرهنگ‌نامۀ شعری، تهران، 1372 ش؛ عهد عتیق؛ غیاث‌اللغات، غیاث‌الدین محمد رامپوری، به کوشش منصور ثروت، تهران، 1375 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، 1386 ش؛ فقیری، ابوالقاسم، گوشه‌هایی از فرهنگ مردم فارس، شیراز، 1357 ش؛ فیلبرگ، ک. گ.، ایل پاپی، ترجمۀ اصغر کریمی، تهران، 1369 ش؛ قرآن کریم؛ کیانی، منوچهر، سیه‌چادرها، تهران، 1371 ش؛ گلی، امین‌الله، تاریخ سیاسی و اجتماعی ترکمنها، تهران، 1366 ش؛ لهسایی‌زاده، عبدالعلی و عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دَوان، تهران، 1380 ش؛ مختارپور، رجبعلی، دو سال با بومیان جزیرۀ کیش، تهران، 1385 ش؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، 1383 ش؛ نجفی، ابوالحسن، فرهنگ فارسی عامیانه، تهران، 1378 ش؛ نجفی آشتیانی، ابوالقاسم، نیم‌نگاهی به آشتیان، تهران، 1385 ش؛ نفیسی، علی‌اکبر، فرهنگ، بی‌جا، 1343 ش؛ وارسته، امامعلی، فرهنگ مصطلحات الشعراء، به کوشش سیروس شمیسا، تهران، 1370 ش؛ وندیداد، ترجمۀ هاشم رضی، تهران، 1385 ش؛ نیز: 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.