ختل
خُتَّل، یا خُتَّلان (در گویش تاجیکی: خَتْلان)، سرزمینی کهن در ماوراءالنهر، و امروزه نام استانی (ولایتی) در جنوب تاجیکستان به مرکزیت شهر قرغانتپه.
این سرزمین بخشهای بزرگی از اراضی میان زاویۀ شرقی رودخانههای وخشاب و خرناب / جریاب ــ دو شاخۀ اصلی و پرآب آمودریا ــ را در بر میگرفته است (لسترنج، 437-438). رود وخشاب که امروزه وخش خوانده میشود (بارتولد، گزیده ... ، 16)، از ناحیۀ کوهستانی جنوب شرقی قرقیزستان کنونی سرچشمه میگیرد و نخست قزلسو نام دارد و در جهت شمال شرقی ـ جنوب غربی روان است و در شمال تاجیکستان رودخانۀ مُغسو به آن میپیوندد و از آنجا سُرخاب نامیده میشود و سپس در مسیر خود آب رودخانۀ خِنگاب را دریافت میدارد و نام وخش به خود میگیرد و از آن پس با یک انحنا به سمت جنوب تغییر مسیر میدهد (نک : «تاجیکستان ـ توپوگرافی ... »، .npn؛ «تاجیکستان»، npn.).
رودخانۀ خرناب / جریاب که درگذشته بدخشان نیز خوانده میشده است (نک : اصطخری، 279؛ ابنحوقل، 448- 449)، امروزه «پنج»، یا به گویش تاجیکی پیانج نام دارد. سرچشمۀ اصلی این رود دریاچه زُرکول است که در بلندیهای پامیر کوچک در جنوب شرقی تاجیکستان جای دارد و در سراسر مسیر خود مرز میان تاجیکستان و افغانستان را مشخص میدارد. از به هم پیوستن رودخانههای پنج و وخش، آمودریا (ه م) یا جیحون تشکیل میشود.
جغرافیانویسان مسلمان در نخستین سدههای اسلامی عموماً ختل را سرزمینی حاصلخیز و پرنعمت با شهرهای آباد و مردمانی جنگی و چراگاههای سبز و خرم و از مراکز پرورش اسب توصیف کردهاند. اسبهای ختل از شهرت بسزایی برخوردار بود و به دیگر جاها صادر میشد. شهرهای هُلبک، اندیجارغ، مُنک، تمیلات، فارغر، کاربنک، هلاورد، لاوکند / لیوکند و سکندره از عمدهترین شهرهای کورۀ ختل به شمار میرفتند و از این میان، شهرهای منک و هلاورد از دیگر شهرها بزرگتر بودند؛ اما شهر هلبک مرکز سیاسی و اداری و تختگاه امیر ختل به شمار میرفت (نک : اصطخری، 296-297؛ ابنحوقل، 448- 449، 476؛ حدود ... ، 118- 119؛ مقدسی، 290-291).
ناحیۀ وخش در غرب ختل که جلگۀ کورگانتپۀ کنونی را در برگرفته، از لحاظ سیاسی به ختل وابسته بودهاست. هرچند این دو ناحیه دو کورۀ جدا از یکدیگر بودند، اما در دفترهای دیوانی در یک عمل به شمار میآمدند (نک : اصطخری، 297؛ ابنحوقل، 475-476). شهرهای هلاورد و لاوکند از شهرهای عمدۀ کورۀ وخش به شمار میرفتند و هلاورد مرکز آن کوره بود (نک : حدود، 119؛ اصطخری، ابنحوقل، همانجاها).
به عقیدۀ بارتولد، شهر هلبک (مرکز کورۀ ختل) را بر حسب مسافتهایی که جغرافیانویسان نوشتهاند، میتوان در جنوب شهر کولاب کنونی جست و شهر منک به گمان قوی با شهر بلجوان کنونی میتواند قابل تطبیق باشد (همانجا). لسترنج نیز احتمال داده است شهر اندیجارغ که در کنار رودی به همین نام و نزدیک کرانۀ آمودریا جای داشت، در محل قلعۀ وَمَر کنونی بوده است (ص 438). به نوشتۀ مؤلف حدود العالم (همانجا)، هلبک شهری آباد و پرجمعیت واقع در دامنۀ کوه با روستاهای بسیار بوده است و به نوشتۀ مقدسی مسجد جامع آن در مرکز شهر جای داشته، و آب آن از رودخانهای (رود اخشو) که از کنار آن میگذشته، تأمین میشده است (ص 291).
افزون بر رودهای وخشاب و خرناب، 4 رودخانۀ دیگر نیز در کورۀ ختل روان بوده است. این رودخانهها از شرق به غرب، اخشو، بربان، پارغر و اندیجارغ نام داشتند. رود اخشو از همه به خرناب نزدیکتر بود و چون از کنار هلبک میگذشت، هلبک نیز خوانده میشد. این رودها بالاتر از گذرِ آرهن به یکدیگر میپیوستهاند و سپس با وخشاب یکی شده، به جیحون میریختهاند (اصطخری، 296؛ ابنحوقل، 475).
بر روی رودخانۀ وخشاب در ناحیهای کوهستانی در حدود تمیلات، در میان دو کوه که درهای تنگ را پدید میآوردند، پلی از سنگ ساخته بودند که آن را «پل سنگین» میخواندند. این پل دو ناحیۀ ختل و واشجرد در غرب آن را به یکدیگر مربوط میساخت (ابنرسته، 92؛ شرفالدین، 232-233). این دره در جایی که پلی بر روی آن بستهاند، حدود 30 گام پهنا دارد و رودخانۀ وخش در آن جریانی خروشان مییابد و پل سنگیای که درازای آن به سختی به 10 گام میرسد، بر روی دو صخرۀ متمایل به هم بر فراز دره بسته شده است (لسترنج، 439، حاشیۀ 1). اصطخری دربارۀ این دره نوشته است: در جایی ندیدهام آبی بدین فراوانی از جایی بدین تنگی بگذرد (ص 296-297).
از روزگار پیش از اسلام بر ختل شاهَکانی فرمانروایی داشتند که «ختلان شاه» یا «شیر ختلان» خوانده میشدند (ابنخردادبه، 40). «شیر» و «شار» در گویشهای شرقی زبان فارسی به معنی پادشاه بود که برگرفته از واژۀ «خَشَثْریه» در زبان فارسی باستان است. این عنوان در دورۀ اسلامی در زبان فارسی نو به اشتباه معنای شیر به خود گرفته که در عربی به «اسد» ترجمه شده است. افزون بر شاهکان ختل، فرمانروایان غرجستان و بامیان در نواحی شرقی ایران نیز عنوان «شیر» داشتهاند (نک : مارکوارت، 92؛ حبیبی، 60-61).
از میانههای سدۀ 4 م با تسلط گیداریان و سپس هپتالیان و ترکان غربی بر سرزمینهای حوضۀ آمودریا، ختل و نواحی شرقی خراسان میان ساسانیان، گیداریان، هپتالیان و ترکان غربی دست به دست میگشت. هیوان تسانگ که در سالهای پایانی فرمانروایی ساسانیان به آسیای مرکزی سفر کرده است، در سفرنامۀ خود از 27 امیرنشین کوچک نام میبرد که آسیای مرکزی میان آنان تقسیم شده بود. این امیرنشینان و از آن جمله امیرنشین ختل، در آن زمان فرمانبردار یبغو پادشاه ترکان غربی بودهاند و به هنگام جنگها به درخواست یبغو سپاهیان خود را به میدان جنگ گسیل میداشتهاند (گیب، 8).
هیوان تسانگ ختل را سرزمینی با وسعت بیش از 000‘1 لی (هر 10 لی برابر با 1 روز راه بودهاست) درازا و به همین اندازه پهنا توصیف کرده است و محیط پایتخت آن را حدود 20 لی دانسته است (واترز، 105-106). هرچند هیوان تسانگ از وجود معابد بودایی در ختل یاد نکردهاست، اما با توجه به ترویج آیین بودایی در سرزمینهای مجاور آن همچون بلخ و چغانیان (ه م) میتوان بر این گمان بود که آیین بودایی نیز در آنجا رواج داشته است.
در آن زمانها ختل و دیگر سرزمینهای واقع در کرانۀ چپ و راست مسیر علیای آمودریا از لحاظ فرهنگی بیشتر تحت تأثیر فرهنگ بلخ بودند و کمتر از فرهنگ سغد تأثیر میپذیرفتند (بارتولد، III / 558). جغرافیانویسان نخستین سدههای اسلامی غالباً بدین پیوستگی اشاره کردهاند و ختل را از توابع بلخ دانستهاند؛ اما به سبب موقعیت آن که در کرانۀ راست مسیر علیای آمودریا جای داشته است، ختل را از کورههای ماوراءالنهر شمردهاند (نک : اصطخری، 253؛ ابنحوقل، 474؛ مقدسی، 290).
پس از برافتادن ساسانیان به دست اعراب و چیرگی این تازهواردان بر خراسان، حکومت ترکان بر نواحی شرقی خراسان همچنان ادامه یافت و اعراب نتوانستند به تسلط کامل بر این نواحی دست یابند و امیرنشینان قدیمی مسیر علیای آمودریا به حیات سیاسی خود ادامه دادند. این امیرنشینان و از آن میان امیرنشین ختل در آن زمان از یبغوی تخارستان اطاعت میکردند (نک : مارکوارت، 69؛ ایرانیکا).
در سالهای پایانی خلافت بنی امیه، فرمانروای ختل مردی از خاندان شاهکان ختل به نام سَبَل بود (نک : طبری، 7 / 127- 128). بنابر گزارش یک کتاب چینی، جانشین او مردی به نام خنش / حنش بود که بر اثر ناآرامیها و جنگها به چین گریخته بود و سبل در بستر مرگ به ناچار مردی غیر از خاندان شاهکان ختل به نام ابنسائجی را تا بازگشت خنش برای ادارۀ کارها به نیابت او گماشتهبود (گیب، 81-82).
در آن سالها حارث بن سریج تمیمی بر ضد اسد بن عبدالله قسری، حاکم اموی خراسان، علم طغیان برافراشتهبود و ابنسائجی نیز به یاری او شتافت. اسد برای سرکوبی این شورش در 119 ق / 737 م به ختل لشکر کشید و امیر ختل برای دفع آن از خاقان ترک یاری خواست. در منابع چینی از خاقان ترک با نام سو ـ لو یاد شده است. هرچند خاقان ترک و متحدانش در ابتدا به پیروزیهایی دست یافتند، اما سرانجام شکست خوردند و سو ـ لو تا اشروسنه عقب نشست و ختل به استثنای دژی کوچک به دست نیروهای اسد بن عبدالله افتاد (نک : همو، 81-84؛ بارتولد، ترکستاننامه، 422-423؛ برای آگاهی بیشتر از جنگهای میان خاقان ترک و نیروهای اسد، نک : طبری، 7 / 113- 128).
در 133 ق / 751 م، ابوداوود خالد بن ابراهیم بکری که از طرف ابومسلم به حکومت بلخ گماشته شده بود، به ختل لشکر کشید و خنش بن سبل فرمانروای ختل که تاب مقاومت در برابر او را نداشت، در دژی حصاری شد و چون ابوداوود حلقۀ محاصره را تنگتر کرد، به همراه گروهی از دهقانان ختل و خدمۀ خویشتن شبانه از دژ گریخت و نخست به نزد خاقان ترک در فرغانه، و از آنجا به چین رفت و نزد پادشاه چین پناهنده شد (همو، 7 / 460). مارکوارت که شجرهنامۀ شاهکان متأخر ختل را تنظیم کرده، بر این عقیده است که امیرنشین ختل بعدها به چند امیرنشین کوچکتر تقسیم شد (ص 302).
هرچند در منابع سدههای بعدی از امیران ختل یاد شده است، اما به درستی روشن نیست که آیا این شاهکان پس از آن تاریخ از خاندان قدیمی شیران ختل بودهاند یا نه؟ گردیزی در شرح شورش ابوعلی چغانی بر نوح بن نصر سامانی در 337 ق / 948 م از احمد بن جعفر به عنوان امیر ختلان که به یاری ابوعلی چغانی شتافته بود، یاد کردهاست (ص 157).
امیرنشین ختل در سراسر دورۀ فرمانروایی سامانیان بخشی از قلمرو آنان شمرده میشد، اما این امیرنشین از استقلال نسبی برخوردار بود؛ زیرا مقدسی از ختل در شمار امیرنشینانی یاد کرده است که به سامانیان خراج نمیدادهاند و شاهان سامانی از آنان به گرفتن پیشکش بسنده میکردهاند (ص 337).
پس از برافتادن سامانیان، ختل تحت استیلای غزنویان درآمد و چون در ناحیهای مرزی جای داشت، از یورشهای ایلکخانان در امان نبود (بارتولد، گزیده، 17). در تابستان 429 ق / 1038 م، بوریتگین از شاهزادگان ایلکخانی در ختل دست به چپاول گشود. سلطان مسعود غزنوی که فتنهانگیزیهای بوریتگین را بدتر از ویرانگریهای ترکمانان میدید، در محرم 430 / اکتبر 1038 سپاهیانی را برای دفع او به جانب ختل گسیل داشت (نک : بیهقی، 2 / 847-884؛ گردیزی، 201).
هرچند در دورۀ غزنویان از امیر ختل نامی برده نشده است (بارتولد، همانجا)، اما ابناثیر در شرح لشکرکشی البارسلان در 456 ق / 1064 م به ماوراءالنهر برای سرکوب امیران متمرد ختل و چغانیان که در آغاز فرمانروایی او میکوشیدند از آشفتگیهای موجود بهرهبرداری کنند، از امیر ختل که در دژی تحصن جسته بود، سخن گفته است. در این جنگ که ابناثیر از آن یاد کرده، امیر ختل که به نام او اشاره نشده است، پس از محاصرهای طولانی کشته شد (10 / 34). همو در جایی دیگر از لشکرکشی امیر ختل، ابوشجاع فرخشاه در 553 ق / 1158 م به ترمذ سخن میگوید. به نوشتۀ او فرخشاه نسب خود را به بهرام گور (بهرام پنجم)، پادشاه ساسانی، میرسانده است (11 / 235).
پس از برافتادن سلجوقیان بزرگ دیگر در منابع نامی از امیران محلی ختل برده نشده، اما در سدههای بعد، در منابع به نام ختل اشاره شده است. در شرح کشورگشاییهای چنگیزخان مغول از ختل در شمار سرزمینهای تابع خوارزمشاهیان سخن رفته است (نک : نسوی، 54؛ منهاج، 2 / 169، 189). ظاهراً ختل در یورش مغولان آسیب بسیار دیده بود؛ زیرا حمدالله مستوفی در نیمۀ نخست سدۀ 8 ق / 14 م، در وصف آن نوشته است: «شهری بزرگ بوده و اکنون خراب است» (ص 155). ظاهراً منظور حمدالله مستوفی از شهر ختل، هلبک مرکز آن ناحیه بوده است.
در نیمۀ دوم سدۀ 8 ق، ختل یکی از امیرنشینهای پرشمار ترک و مغول در قلمرو دولت جغتاییان بود (بارتولد، همان، 18). در زمان فرمانروایی امیر تیمور گورکانی (سل 771-807 ق / 1369-1404 م)، حاکم ختل مردی به نام کیخسرو بود که به اتهام روابط خائنانه با امیر خوارزم به دستور امیرتیمور دستگیر و کشته شد و یکی از خویشان او به حکومت ختل گماشته شد (شرفالدین، 316).
در سالهای نخستین سدۀ 10 ق / 16 م با چیرگی ازبکان بر بخشهای عمدهای از ماوراءالنهر، ختل در قلمرو شیبانیان ازبکتبار قرار گرفت. در این دوره نام ختل به تدریج فراموش شد و نام کولاب جایگزین آن گردید (بارتولد، همانجا). در زمان استیلای روسیۀ تزاری بر ماوراءالنهر در سدۀ 13 ق / 19 م، کولاب به امیرنشین بخارا تعلق داشت. پس از برافتادن دولت تزاری روسیه و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی در 1929 م / 1308 ش، این ناحیه در محدودۀ این جمهوری نوبنیاد قرار گرفت. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و استقلال تاجیکستان در 1991 م / 1370 ش، دو ولایت کولاب و قرغانتپه در ولایت (استان) واحدی ادغام شدند که نام تاریخی ختلان بر آن نهاده شد (نک : ه د، تاجیکستان).
مآخذ
ابناثیر، الکامل؛ ابنحوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، 1938 م؛ ابنخردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک، لیدن، 1306 ق / 1889 م؛ ابنرسته، احمد، الاعلاق النفیسة، لیدن، 1309 ق / 1891 م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1870 م؛ بارتولد، و. و.، ترکستاننامه، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1352 ش؛ همو، گزیدۀ مقالات تحقیقی، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1358 ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش منوچهر دانشپژوه، تهران، 1380 ش؛ حبیبی، عبدالحی، «بامیان و شیران در لغت و تاریخ»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، تهران، 1348 ش؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340 ش؛ حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، به کوشش لسترنج، لیدن، 1331 ق / 1913 م؛ شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش عصامالدین اورونبایف، تاشکند، 1972 م؛ طبری، تاریخ؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347 ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906 م؛ منهاج سراج، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363 ش؛ نسوی، محمد، سیرت جلالالدین مینکبرنی، ترجمۀ کهن، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1365 ش؛ نیز: