خطابیه
خَطّابیّه، از فرقههای غلات شیعی در سدۀ 2 ق / 8 م، منسوب به ابوالخطاب اسدی (د 138 ق / 755 م). ابوالخطاب (ه م) که ابتدا از اصحاب امام صادق (ع)، و نمایندۀ او در میان شیعیان کوفه بود، بهسبب نشر اندیشههای غلوآمیز و افراطی در مورد امام صادق (ع)، از سوی آن حضرت طرد شد و مورد لعن و انکار قرارگرفت.
عقاید خطابیه معرف مرحلهای مهم از شکلگیری آراء غلات شیعی و باطنیان است که به اعتقاد بیشتر مورخان و فرقهنگاران، تأثیر قابل ملاحظهای در پیدایش غلات شیعی سدههای 2 و 3 ق، مثل مخمسه، اسماعیلیه و قرامطه داشته است؛ به گونهای که برخی از این فرقهها شاخهای از خطابیه معرفی شدهاند (نک : سعد، 56، 81 - 85؛ نوبختی، 69؛ ایوانف، «مطالعات ... »، 8).
خطابیه از یکسو به تأویلِ مفاهیم دینی و ترجیح تفسیر باطنی، و از سوی دیگر، به سبب ارتباط و پیوستگی خاص بنیانگذار این فرقه با اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق (ع)، دارای اهمیت است. این عوامل به اضافۀ پیوستن گروهی از پیـروان ابوالخطاب پس از مرگ او بـه محمد بن اسماعیل ــ که مدعی بودند روح امام صادق (ع) پس از رحلت در ابوالخطاب، و از او به محمد بن اسماعیل حلول کرده ــ باعث شده است که از دیرباز برخی اسماعیلیۀ نخستین را با خطابیۀ متقدم یکی بپندارند (نک : نوبختی، همانجا؛ سعد، 81؛ لویس، 33-34؛ ماسینیون، 12؛ نیز دفتری، 99).
تأکید خطابیه بر تأویل باطنی و تمثیلی قرآن، بهویژه تطبیق برخی از مفاهیم دینی بر اشخاص معین و اعتقاد به پیامبری صامت و ناطق که در تفکر تأویلی اسماعیلیه تبلور تام یافته، گویای نفوذ قابل ملاحظۀ خطابیه بر اسماعیلیۀ نخستین است (سعد، 51-52؛ قاضینعمان، سراسر کتاب). هرچند بهسبب تفاوتهای چشمگیر این دو فرقه در مسائل اعتقادی، و نیز مبهم بودن ماهیت این ارتباط، نباید در وجود چنین ارتباطی زیاده اغراق کرد (نک : ایوانف، «ابنقداح»، 108-109؛ دفتری، 99-100).
فرقهنویسان ضمن معرفی خطابیه، افزون بر عقاید غلوآمیز آنان از کشتار مخالفان خود و ستاندن اموال آنان، بهویژه کشتن معتقدان به امامت امام موسى کاظم (ع) و فرزندش، سخن به میان آوردهاند (نک : سعد، 85 - 86). اما نظر به اینکه تاریخ و عقاید آنان بهوسیلۀ مخالفانشان گزارش شده، و نیز در شکلگیری این فرقه اهداف و انگیزههای سیاسی ـ انقلابی دخالت داشتهاند (نک : ه د، ابوالخطاب)، باید در بررسی تاریخ و اعتقادات آنان با احتیاط عمل نمود.
پس از کشتهشدن ابوالخطاب، پیروان او با حفظ همان عقاید غلوآمیز خطابیۀ نخستین (نک : ه د، ابوالخطاب)، گرد افراد دیگری جمع شده، و فرقههای مختلفی را پدید آوردند. از خطابیۀ نخستین، 5 فرقه انشعاب یافته است، که بدین قرارند:
1. بَزیعیه (بزیغیه)، که پیروان بزیع (بزیغ) بن موسى حائک بودند. امام صادق (ع) در حدیثی، ضمن لعن بزیع، او را مغیریه میداند (کشی، 372)؛ شاید به این علت که مغیره قبل از ابوالخطاب، اهل غلو بوده است. وی پس از مدتی به قتل رسید. این فرقه در زمان حیات ابوالخطاب پدید آمد و ابوالخطاب از آن برائت جست، اما فرقهنگاران شیعی آن را شاخهای از خطابیه برشمردند (نوبختی، 43؛ سعد، 52؛ زعبی، 318). بزیعیه معتقد بودند که امام صادق (ع) خدا ست و به صورت انسان درآمده، و بزیع را پیامبری از جانب امام صادق (ع) میدانستند (نوبختی، سعد، همانجاها؛ اشعری، 12؛ نیز نک : نشوان، 167، که البته به نام این فرقه اشاره نکرده است). آنان با استناد به آیات «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ اَنْ تَموتَ اِلّا بِاِذْنِ اللّٰهِ ... » (آل عمران / 3 / 145)، «وَ اِذْ اَوْحَیْتُ اِلَی الْحَواریّینَ ... » (مائده / 5 / 111)، «و اَوْحى رَبُّکَ اِلَی النَّحْلِ ... » (نحل / 16 / 68)، مدعی بودند به هر مؤمنی وحی میشود و عقیده داشتند پیروانشان نمیمیرند و پس از رسیدن به کمال، به ملکوت رجعت میکنند؛ و ادعا میکردند که مردگانشان را هر شب و روز
میبینند. نیز مدعی بودند که برخی از آنان از جبرئیل، میکائیل و پیامبر (ص) برترند (اشعری، همانجا؛ سعد، 54؛ بغدادی، 151؛ شهرستانی، 1 / 301-302؛ نشوان، همانجا؛ عضدالدین، 420). اسفراینی این عقاید را به ربیعیه ــ از فرق خطابیه ــ نسبت داده است (ص 127).
2. سَریّه، یاران سَریّ اَقْصَم: اینان سری را مانند ابوالخطاب پیامبری میدانستند که از جانب امام صادق (ع) آمده، و روح حضرت موسى (ع) در وی حلول کرده است. نیز میگفتند که امام صادق (ع) همان اسلام است و اسلام همان سلام است و سلام همان خدا ست و ما فرزندان اسلام هستیم. سریه به این گفتۀ پیامبر (ص) استناد میکردند که فرمود: «سلمان ابن الاسلام». به نظر فرقهنگاران، این ادعا شبیه ادعای یهود بود که بنابر آیۀ قرآن کریم (مائده / 5 / 18)، خود را فرزندان خدا میدانستند. سریه نماز، روزه و حج خود را به نام امام جعفر صادق (ع) به جای میآوردند (نوبختی، 43-44؛ سعد، 52).
3. مُعَمَّریه، منسوب به معمر بن خیثم: آنان الوهیت را نوری میدانستند که در کالبد برگزیدگان و امامان حلول میکند و معتقد بودند که این نور، نخست در عبدالمطلب، و سپس در ابوطالب، و از تن او در کالبد حضرت محمد (ص)، و از او در کالبد امام علی (ع) حلول کرد تا اینکه در نهایت، به امام صادق (ع) و ابوالخطاب، و از او به معمر رسید و همۀ ایشان در ابتدا خدا بودند که با خروج آن نور از بدنهایشان، به فرشته مبدل شدند. آنان میپنداشتند این خدایان، خدای زمین هستند و از خدای آسمان فرمان میبرند و برای معمر نماز خوانده و روزه میگرفتند. آنان حضرت محمد (ص) را پیامبر و فرستادهای از جانب ابوطالب میدانستند و وقتی با این واقعیت تاریخی مواجه میشدند که حضرت محمد (ص) ابوطالب را به اسلام دعوت کرد، با استناد به آیۀ « ... اِنْ تَسْخَروا مِنّا فَاِنّا نَسْخَرُ مِنْکُم کَما تَسْخَرونَ» (هود / 11 / 38) میگفتند که آن دو، مردم را به سخره گرفته بودند (نوبختی، 44-46؛ سعد، 53 -54). آنان به شریعت اعتنایی نداشتند و همۀ محرمات از قبیل زنا، نوشیدن شراب، خوردن مردار و گوشت خوک و نیز ازدواج با محارم را مجاز میدانستند (نوبختی، 44؛ اشعری، 11؛ بغدادی، عضدالدین، همانجاها)، و با رد وجوب غسل به سبب خروج نطفهای از بدن انسان، که خود از آن خلق شده، غسل جنابت را برداشته بودند (نوبختی، همانجا)؛ نیز قائل به تناسخ بودند و برای این جهان، پایانی قائل نبودند و قیامت را باور نداشتند و بهشت را خوبیها و نعمتها، و جهنم را مصیبتها و رنجهایی میدانستند که در همین دنیا نصیب انسان میشود و نیز با انکار مرگ خویش، ادعا میکردند که با کالبدهایشان به ملکوت وارد میشوند، ولی به ظاهرْ پیکری از آنان باقی میماند که با پیکر راستین شباهت دارد (اشعری، همانجا؛ سعد، 54؛ بغدادی، همانجا؛ شهرستانی، 1 / 301؛ اسفراینی، 127؛ نشوان، عضدالدین، همانجاها).
4. عمیریه (عجلیه)، یاران عمیر بن بیان عجلی: عقاید این فرقه نیز همچون بزیعیه بود، جز اینکه مرگ خود را باور داشتند. اینان خیمهای در منطقۀ کناسۀ کوفه برپای کرده بودند و در آنجا امام جعفر صادق (ع) را عبادت میکردند، اما در 128 ق / 744 م، یزید بن هبیره ــ امیر بصره و کوفه ــ با هجوم به آنجا، و پس از کشتن عمیر، یاران وی را حبس کرد (اشعری، 12-13؛ بغدادی، 152؛ شهرستانی، 1 / 302-303؛ نشوان، 167؛ عضدالدین، 420).
5. مُفَضّلیه: اینان پیروان مفضل بن عمر جعفی صراف (ه م) بودند. مفضل از شاگردان تندرو امام صادق (ع) بوده و تألیف چندین کتاب به وی نسبت داده شده است (نک : آقابزرگ، 3 / 51، 290، 4 / 482، 15 / 313، 19 / 15، 25 / 106؛ ایوانف، «راهنما ... »، 30). وی روایتگر برخی از تعالیم گنوسی و ادواری بودن تاریخ است که به کیسانیه نسبت داده شده است. نیز مفضل را بنیانگذار مذهب مفوضه دانستهاند (مدرسی، 38؛ دفتری، 98). با آنکه مفضل چندینبار از سوی امام صادق (ع) مورد نکوهش واقع شده، ولی روایاتی در دست است که امام، او را به هدایت پیروانش در کوفه، و دستکم به هدایت آن دسته از پیروانش فرستاد که پس از تبرّی امام از ابوالخطاب، به پشتیبانی از او برخاسته بودند. به همین سبب، دانشمندان علم رجال نظریات متضادی دربارۀ او دادهاند (نک : نجاشی، 2 / 359؛ خویی، 18 / 292-294). مفضل بعدها از پیروان امام کاظم (ع) شد و در زمان حیات آن امام (145 ق / 762 م) درگذشت (نک : طوسی، 360).
مفضلیه مانند دیگر فرقههای خطابیه، معتقد به الوهیت امام جعفر صادق (ع) بودند، ولی برخلاف آنان، به سبب برائت امام صادق (ع) از ابوالخطاب، از او تبرّی میجستند (اشعری، 13؛ بغدادی، همانجا؛ شهرستانی، 1 / 303؛ اسفراینی، 128؛ نشوان، 167- 168).
مآخذ
آقابزرگ، الذریعة؛ اسفراینی، شاهفور، التبصیر فی الدین، به کوشش کمال یوسف حوت، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، به کوشش هلموت ریتر، ویسبادن، 1400 ق / 1980 م؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به کوشش محمد زاهد کوثری، قاهره، 1367 ق / 1948 م؛ خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم، 1410 ق / 1369 ش؛ زعبی، فتحیمحمد، غلاة الشیعة و تأثرهم بالادیان المغایرة للاسلام، به کوشش برکات عبدالفتاح دویداری، طنطا، 1409 ق / 1988 م؛ سعد بن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، به کوشش محمدجواد مشکور، تهران، 1361 ش؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به کوشش احمد فهمی محمد، بیروت، 1368 ق / 1948 م؛ طوسی، محمد، رجال، به کوشش محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف، 1381 ق / 1961 م؛ عضدالدین ایجی، عبدالرحمان، المواقف، بیروت، عالمالکتب؛ قاضینعمان، تأویل الدعائم، به کوشش عارف تامر، بیروت، دارالاضواء؛ قرآن کریم؛ کشی، محمد، معرفة الرجال، اختیار طوسی، به کوشش محمدتقی فاضل میبدی و ابوالفضل موسویان، تهران، 1382 ش؛ مدرسیطباطبایی، حسین، مکتب در فرایند تکامل، ترجمۀ هاشم ایزدپناه، نیوجرسی، 1374 ش؛ نجاشی، احمد، رجال، به کوشش محمدجواد نائینی، بیروت، 1408 ق / 1988 م؛ نشوان حمیری، الحور العین، به کوشش کمال مصطفى، تهران، 1972 م؛ نوبختی، حسن، فرق الشیعة، بیروت، 1404 ق / 1984 م؛ نیز: