خیام
خَیّام، ابوالفتح عمر بن ابراهیم نیشابوری، فیلسوف، ریاضیدان، منجم، پزشک و شاعر قرنهای 5 و 6 ق / 11 و 12 م.
همۀ مآخذ نام او را عمر، و شهرت او را خیامی یا خیام نوشتهاند، اما از شیوۀ اشاره به او در شعر برخی از شاعران که نزدیک به زمان او میزیستهاند (خاقانی، دیوان، 58؛ عطار، 327)، و برخی از متون عربی قرن 6 ق (بدیع، 168؛ عمادالدین، 2 / 85؛ بیهقی، 112) پیدا ست که اندکی پس از مرگ، و شاید در زمان زندگی، در نوشتههای فارسی بیشتر به «عمر خیام» و در نوشتههای عربی بیشتر به «عمر الخیامی» عَلَم بوده است. اما این قاعده استثناهای فراوان دارد (مثلاً نک : بارع، 40، کهنترین نقلکنندۀ اشعار عربی خیام، که او را عمر الخیام نامیده است) و بنابراین، نمیتوان برپایۀ تفاوت میان «خیامی» و «خیام»، خیام شاعر را از خیامیِ ریاضیدان متفاوت شمرد.
کنیۀ او در آثارش (مثلاً در آغاز الجبر و المقابلة) و دیگر منابع کهن «ابوالفتح» آمده و برخی آن را «ابوحفص» ذکر کردهاند (عبدالرحمان، میزان ... ، 8، 87، 151) که کنیۀ بسیاری از مشاهیری است که عمر نام داشتهاند. در معدودی از منابع نیز «عمر بن الخیام» نامیده شده است (فخرالدین، التفسیر ... ، 4 / 154، «التنبیه ... »، 351؛ البته در چاپهای تفسیر فخرالدین رازی این نام عمر بن الحسام آمده که الحسام بیگمان تصحیف الخیام است). القاب حجةالحق و امام نیز دربارۀ او در متون کهن آمده است (نک : بدیع، همانجا؛ نظامی، 100، 101-103؛ بیهقی، 112-117؛ زمخشری، 633)، اما برخلاف لقب اول که پیش از او بر یکی ـ دو تن از فیلسوفان، ازجمله ابنسینا و حسامالدین سالار (نک : معصومی، «حسامالدین ... »، 93) اطلاق شده، لقب امام در زمان او بسیار رایج بوده و بههیچروی بر منزلت دینی شخص دلالت نمیکرده است و حتى گاهی دربارۀ غیرمسلمانان هم به کار رفته است (نک : رشید وطواط، 1 / 64-65، که این لقب را دربارۀ ابنتلمیذ مسیحی و ابوالبرکات بغدادی یهودی به کار برده است).
بیهقی (ص 112) زایجۀ خیام را نقل کرده و برخی از محققان برپایۀ آن، تولد خیام را در 26 ذیقعدۀ 439 ق / 13 مۀ 1048 م دانستهاند (گوویندا، xxxii-xxxiv)، هرچند این تاریخ را نمیتوان قطعی دانست. همچنین با توجه به عبارت بیهقی، او را میتوان از خانوادهای ریشهدار دانست که از دیرباز در نیشابور میزیستهاند.
به گزارش ابناثیر، در 467 ق / 1075 م خیام و شماری دیگر از اخترشناسان نامدار، به فرمودۀ نظامالملک و ملکشاه، احتمالاً در تختگاه ملکشاه، یعنی در اصفهان (نک : دنبالۀ مقاله)، به کار رصد مشغول شدند. در دستنویسی از رسالۀ شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس که در شهر لیدن نگهداری میشود، انجامۀ خیام چنین آمده است: «وقع الفراغ من تسوید هذا البیاض ببلد ... فی دار الکتب هناک فی اواخر جمادیالاولى من سنة سبعین و اربعمائة»، اما چون خیام «الخطبة الغراء» ابنسینا را در 472 ق / 1079 م «به درخواست گروهی از برادران» در اصفهان به فارسی ترجمه کرده (خیام، «ترجمه ... »، 94)، و با فرض مقبول نگارش رسالۀ شرح ما اشکل در اصفهان، میتوان احتمال داد که دستکم از 467 تا 472 ق در اصفهان بوده است. همچنین خیام در رسالۀ «جواباً لثلٰث مسائل» میگوید که در 473 ق، هنگام اقامت در سرزمین فارس («إبان مقامی بأرض فارس») رسالهای دربارۀ اعتباریبودن مفاهیم وجوب و امتناع برای قاضیالقضات فارس ابوطاهر نوشته بوده است (ص 419)؛ بنابراین، میتوان گفت که احتمالاً در این تاریخ از اصفهان به فارس رفته بوده است و چهبسا خیام در لشکرکشی ملکشاه به کرمان در رکاب او بوده (قس: بیهقی، 115، که خیام را در زمرۀ ندیمان ملکشاه یاد کرده است) و هنگام بازگشت ملکشاه به اصفهان در محرم 473 (ابناثیر، 10 / ذیل حوادث 472 ق) از آنجا به شیراز رفته باشد و در همین زمان هم رسالۀ جبر و مقابلۀ خود را برای همین قاضی نوشته است (نک : دنبالۀ مقاله). درعینحال، چون بنابه گفتۀ بیهقی، خاقان شمسالملوک در بخارا خیام را بزرگ میداشت و او را کنار خود بر تخت مینشاند (همانجا)، اگر این «خاقان شمسالملوک» همان شمسالملوک نصر بن تفغاج باشد که میان سالهای 460 تا 472 ق در بخارا حکومت میکرده است (زامباور، 312)، دراینصورت یا باید بودن خیام را در دربار او پیش از 467 ق، یعنی سال رفتن خیام به اصفهان، دانست و یا باید گفت که خیام میان سالهای 467 تا 472 ق بهصورت دائمی در اصفهان نبوده، بلکه در این میان به خراسان بازگشته است، که البته فرض اخیر با مشارکت خیام در کاری چون رصد که نیازمند حضور پیوسته است و نیز گزارشهایی که از ادامۀ کار رصد زیر نظر خیام در دست داریم (نک : دنبالۀ مقاله)، سازگار نمینماید. واژۀ «دستور» هم که در عنوان نوشتۀ بیهقی دربارۀ خیام آمده، لزوماً بر وزیربودن او دلالت نمیکند، بلکه احتمالاً بازتابی است از جایگاه او در نزد ملکشاه سلجوقی که او را جزو ندیمان خود محسوب میکرده است. داستانی که خاقانی در منشآت (ص 331-334) خود دربارۀ خیام میآورد و از درگیری لفظی میان خیام و «خواجۀ بزرگ کاشانی» حکایت میکند (در این حکایت، خیام این دیوانسالار را «صدر جهان» خطاب کرده است)، احتمالاً مربوط به این دوران است. هرچند برخی از محققان در درستی این ماجرا تردید کردهاند (برگنیسی، 50-51)، چون زمان زندگی راوی آن، یعنی خاقانی، با زمان زندگی خیام فاصلۀ چندانی ندارد، دستکم نظر معاصران خیام را دربارۀ او نشان میدهد.
به نوشتۀ بیهقی، میانۀ سنجر، برخلاف ملکشاه، با خیام چندان خوب نبوده و سبب آن هم این بود که زمانی که او به آبله دچار شده بود، خیام در پاسخ وزیر او، مجیرالدوله، که از او خواستار درمان سنجر شده بود، گفته بود که بر جان او میترسد (ص 114-115). اگر این داستان حقیقت داشته باشد، زمان آن باید پس از 490 ق / 1097 م باشد که سنجر از جانب برادرش، محمد، امارت خراسان را عهدهدار بود و این مجیرالدوله وزارت او را بر عهده داشت. آبلهروی بودن سنجر چیزی است که در منابع دیگر نیز به آن تصریح شده است (راوندی، 167). واژۀ «کودک» (الصبیّ) که خیام در این داستان دربارۀ سنجر به کار میبرد، نباید باعث تردید در درستی آن شود، زیرا سنجر زمانی که به امارت خراسان رسید، طبق روایت راوندی (ص 185) 11، و طبق روایت ابناثیر (10 / 141) 13 سال بیشتر نداشت. اما اگر این داستان را مربوط به بیماری سختی بدانیم که سنجر در 495 ق / 1102 م پس از بازگشت از لشکرکشی بغداد به آن گرفتار شد (فروزانفر، 10)، سن سنجر در آن زمان 16 یا 18 بوده و اطلاق واژۀ کودک بر او چندان درست نمینماید.
به نظر میآید که خیام در دوران سلطنت سنجر بیشتر اوقات خود را در خراسان و ماوراءالنهر گذرانده باشد. خیام پیش از 505 ق / 1111 م به احتمال بسیار زیاد در خراسان با غزالی دیدار داشت (بیهقی، 114؛ گزارش بیهقی هرچند رنگوآب قصهگونه دارد، اما بسیار محتمل است). نظامی عروضی (ص 110) در 506 ق او را در مرو دیده و ملاقات بیهقی با او نیز (ص 116) در 507 ق به احتمال زیاد در خراسان بوده و احیاناً کسانی که بیهقی از ایشان به عنوان شاگرد خیام نام میبرد، در خراسان به درس او حاضر شده باشند.
زمخشری، پیش از 508 ق، در مجلس ابومضر ضبّی در خوارزم با او دیدار کرده است (نک : دنبالۀ مقاله). ملاقات خیام با امیر کاکویی یزد (بیهقی، 110-111) به احتمال زیاد در 516 ق و در خراسان (احتمالاً در نیشابور) بوده است، زیرا بیهقی میگوید که خود او این امیر را در این سال در خراسان دیده است؛ بنابراین میتوان احتمال داد که ملاقات بیهقی و خیام با او، هر دو، در این سال بوده است.
بیشتر اطلاعات دیگری که دربارۀ خیام داریم از طریق بیهقی به ما رسیده است. او دربارۀ عینالقضات همدانی میگوید که از شاگردان خیام و احمد غزالی بوده است (ص 117)، که چون شاگردی او نزد احمد غزالی مسلّم است، بعید نیست که شاگردی او نزد خیام نیز درست باشد؛ بهخصوص که بیهقی میافزاید که عینالقضات کتابی به نام زبدة الحقائق نوشت و در آن، سخن صوفیان را با سخن حکیمان آمیخت (ص 117- 118) و شاید این آمیختن را در اثر فلسفهخواندگی و شاگردی او نزد خیام میداند. دربارۀ ابوحاتم مظفر اسفزاری مینویسد که میان او و خیام مناظراتی بوده است، اما رتبۀ علمی او را فروتر از خیام میداند و میگوید که حوزۀ اصلی کار اسفزاری علم هیئت (نجوم)، علم اثقال و علم حیل بوده است (ص 119) و تلویحاً محدودیت دامنۀ دانش اسفزاری را در مقابل دانش همهجانبۀ خیام میداند که چیزی از ریاضیات (ازجمله هیئت، علم اثقال و علم حیل) و معقولات (یعنی الٰهیات و طبیعیات) بر او پوشیده نبوده است. همچنین دربارۀ شرفالزمان ایلاقی مینویسد که او با خیام و جز او رفتوآمد داشته است (ص 126). نیز «حکیم علی بن محمد حجازی قائنی مقیم بیهق» را که در 546 ق / 1151 م در سن 90سالگی درگذشته، از شاگردان خیام میداند، هرچند مرتبۀ او را در حکمت چندان بلند نمیداند و میگوید که او ظواهر حکمت را میدانست (ص 134). دربارۀ «الفیلسوف محمد بن احمد معموری بیهقی» میگوید که امام عمر الخیامی به «تبریز و متانت» او در علوم مخروطات و حیل و اثقال معترف بوده است؛ او را هم جزو منجمانی میداند که برای ساختن رصدخانه برای ملکشاه به اصفهان رفتند (ص 163).
کسانی که بیهقی از ملاقات یا رفتوآمد ایشان با خیام سخن میگوید، همه یا دوست و استاد یا شاگرد خیام و یا از فیلسوفان و ریاضیدانان روزگار او بودهاند و از برخی از ایشان آثاری باقی مانده است. اگر بر این جمع ابنتلمیذ و ابوالبرکات بغدادی را، که نامشان در مقدمۀ رسالۀ بدیع اسطرلابی آمده، بیفزاییم (نک : دنبالۀ مقاله)، میتوان گفت که خیام، بهرغم بدخویی و کمحوصلگی، در سفر و حضر با اهل علم معاشرت میکرده یا ایشان به ملاقات او میآمدهاند.
دستکم در دو منبع قدیم به سفر خیام به حج و اقامت او در بغداد اشاره شده، اما تاریخ آن درست روشن نیست. در گزارش بدیع اسطرلابی، که قدیمترین منبعی است که از سفر خیام به بغداد یاد کرده، از دو تن یاد شده که در این سفر به دیدار خیام رفتهاند، یکی «الحکیم الاجل معتمدالدولة بن تلمیذ» است و دیگری «اوحدالزمان ابوالبرکات» (نک : ص 168- 169). همانگونه که روزنتال (ص 557) گفته است، منظور از ابنتلمیذ یا «معتمدالملک ابوالفرج یحیی بن تلمیذ» طبیب است که در 512 ق / 1118 م درگذشته و یا نوۀ دختری او «امینالدوله ابوالحسن هبةاللٰه بن صاعد» که او هم ابنتلمیذ خوانده میشود و در 466 ق / 1074 م زاده شده و در 549 ق / 1154 م (بیهقی، 143) یا 560 ق / 1165 م (یاقوت، 1 / 2771-2772) درگذشته است. اما به نظر میآید که یا خودِ بدیع اسطرلابی سهو کرده و یا کاتب نسخه میان این دو تن خلط کرده و نیمی از لقب نیا (معتمدالملک) را با نیمی از لقب نوه (امینالدوله) آمیخته و شخصیتی با لقب «معتمدالدولة بن تلمیذ» درست کرده است. بههرحال، با توجه به زمان زندگی خیام، احتمال دیدار او با هیچیک از این دو تن منتفی نیست؛ اما چون احتمال اینکه اسطرلابی در جزء اول لقبی که برای ابن تلمیذ ذکر کرده ــ یعنی معتمدالدولـه ــ اشتباه کـرده باشد و نـه در جزء دوم کـم است، احتمال بیشتر میرود که منظور او از ابنتلمیذ، معتمدالملک (نیا) باشد. در این صورت باید بپذیریم که سفر خیام به بغداد پیش از سال مرگ «معتمدالملک بن تلمیذ»، یعنی 512 ق، بوده است. از سوی دیگر، حتى اگر ملاقات خیام را با نوه بدانیم، باز بعید نیست که این ملاقات در همین حدود رخ داده باشد، زیرا اسطرلابی (که در 534 ق درگذشته) در مورد خود میگوید که در این زمان جوان بوده است. منبع دیگری که از سفر خیام به بغداد یاد کرده، قفطی است که این سفر را در بازگشت خیام از سفر حج میداند (نک : دنبالۀ مقاله).
تاریخ مرگ خیام معلوم نیست. عمدۀ اختلاف هم بهسبب اختلافی است که در قرائت واژهای در نسخههای خطی چهارمقاله وجود دارد. نظامی عروضی (ص 100) میگوید که در 530 ق / 1136 م بر سر گور خیام رفته است. هنگام این رویداد در برخی نسخهها «چهار» و در برخی دیگر «چند» سال پس از مرگ خیام آمده است. اگر این واژه را «چهار» بخوانیم، مرگ خیام در 526 میشود، اما اگر آن را «چند» بخوانیم، تاریخی از آن برای مرگ خیام به دست نمیآید. بااینحال چنین مینماید که خیام تا 516 ق / 1122 م زنده بوده است، زیرا چنانکه گفتیم، احتمالاً ملاقات خیام با امیر کاکویی یزد در این سال بوده است. بههرحال، هیچیک از منابع کهن به اینکه خیام جزو «معمّرین» بوده یا در کهنسالی درگذشته، اشاره نکرده است، درحالیکه اگر تاریخ ولادت او پیش از 440 ق و تاریخ درگذشت او پس از 520 ق بود، معمولاً باید به عمر زیاد او اشاره میکردند.