رنگ
رَنْگ، ویژگی بصری با کاربردها و مفاهیم متفاوت در بسیاری از اجزاء فرهنگ مردم، ازجمله مراسم عروسی، عزاداری، باورها، پوشش و جز اینها.
در زبان پهلوی به رنگ، «گُن» (مکنزی، 37) و به زبان اوستایی «گَئونَه» میگویند (بارتولمه، 482). به عربی لون (داعیالاسلام) و در فرهنگهای فارسی با معادلهایی چون آرنگ، گون، گونه (برهان ... ، ذیل واژهها) و فام ( آنندراج، ذیل واژه) آمده است.
در متون پهلویای چون بندهش، انواعی از رنگها برای حیوانات ذکر شده است؛ مثلاً برای گاو رنگهایی چون سپید، خشین (آبی، کبود تیره)، سرخ، زرد، سیاه، و پیسه (سیاه و سفید، خالدار) (ص 79؛ نیز نک : بهار، یادداشتها ... ، 177) ذکر شده، و از حیواناتی چون خربز سفید (نوعی بز کوهی)، گوسفند سیاه سپیدآرواره، شتر سپیدمویزانو، گاو سیاهموی زردزانو، اسب سپید زردگوش درخشانموی سپیدچشم، خر سپید گربهپای، سگ سپید زردموی، و خرگوش بور (بندهش، 89؛ نیز نک : بهار، همان، 185) نام برده شده است. در جایی، هرمزد در پاسخ به زردشت دربارۀ چگونگی رستاخیز، به آفریدن رنگهای گوناگون در گیاهان نیز اشاره میکند (بندهش، 145). در اوستا، اهورهمزدا در پاسخ برای بهترین نوع قربانی در میان مردم ایران، بر گوسفندی یکرنگ (سپید یا سیاه یا رنگی دیگر) تأکید میکند (1/ 343).
در جهان اساطیری کهن ایرانی، سپید رنگ هرمزد، موبدان، پرهیزکاران، موجودات مینوی چون گاو یکتاآفریده، کیومرث و اردویسور اناهید است (بهار، پژوهشی ... ، 36-81)، و روشنی اختران همان روشنی هرمزدی است که به دو جهت سودمند است: یکی اینکه به سبب پوشیدن آن روشنی، گناه کردن کم توانند و دیگر که مردم چون آن را ببینند، از ایشان نترسند (همان، 101). گناهکاران و گمراهان و موجودات اهریمنی سیاه و تیرهاند؛ مانند اپوش دیو که بهصورت اسبی سیاه به مقابله با تیشتر (از آفریدگان هرمزد) که به مانند اسبی سپید است، میپردازد (همان، 111).
در روایت پهلوی، وصف مهرههایی با رنگهای گوناگون آمده، که هر مهره براساس رنگ آن، دارای ویژگیهای درمانی و ماورایی است که دارندۀ آن از موهباتی چون درمانبخشی بیمار، جلب خیر و اعتماد اطرافیان و یا دفع شر و جز اینها برخوردار میشود. مثلاً کسی که مهرۀ سیاه دارد، در پیکار با رقیب پیروز میشود و یا کسی که مهرهای زرد با رگههای سفید داشته باشد، به هر مرادی از ایزدان و مردمان بهزودی خواهد رسید (ص 81-83؛ نیز نک : تفضلی، 178- 179).
در شاهنامۀ فردوسی، بارها به رنگ سیاه دیوان اشاره شده است. دیو سفید شاهنامه سر و صورتی سیاه، و موی اندامش چون برف سفید است: به رنگ شبه روی، چون برف موی/ جهان پر ز پهنای و بالای اوی (2/ 42).
یکی دیگر از مصداقهای بازتاب رنگ در اسطورهها و افسانهها، مربوط به مقولۀ پیکرگردانی (ه م) است. برای نمونه، تیشتر در یکی از پیکرگردانیهایش، به شکل اسبی سفید با گوشهای زرین و لگام زرنشان درمیآید ( اوستا، 1/ 335). این موضوع در ارتباط با جادوان و کارکردهایشان نیز دیده میشود. در شاهنامه، زنان جادو برای فریفتن پهلوانان به شکل زنانی جوان و زیباروی ظاهر میشوند، اما با شنیدن نام یزدان، به چهرۀ اصلی خود که پیرزنی با موی سپید همچون برف و چهرهای سیاه چون قیر است، درمیآیند (فردوسی، 2/ 30-31، 5/ 238- 239؛ برای نمونههای بیشتر، نک : ه د، جادو).
کاربرد متقابل رنگ سیاه و سفید در قرآن هم آمده است، که ازجمله به سیاهی و سفیدی چهرۀ انسانها در قیامت میتوان اشاره کرد (آلعمران/ 3/ 106-107). قرآن از چهرۀ مؤمنان با رنگ سفید، و از چهرۀ کافران با رنگ سیاه یاد میکند. رنگ سبز در قرآن، رنگی بهشتی است و سبزی لباسها و فرشهای بهشت از مواردی است که در قرآن کریم از آنها یاد شده است (کهف/ 18/ 31).
از کاربردهای عمدۀ فرهنگی، اجتماعی و نمادین رنگ، در پوشاک است. به گفتۀ بویس، رنگ لباس وسیلۀ سنتی برای تشخیص رتبه و شغل در ایران باستان بوده است. در آن دوره، رسم بوده که روحانیان سفید بپوشند. سفید رنگ طبقۀ روحانی و اشای مقدس بود. ارابۀ اختصاصی اهورهمزدا با صورتها و تندیسهای زرین و سیمین مزین ساخته شده بود (2/ 39، 414-415). اناهیتا نیز با 4 اسب بزرگ سفید یکرنگ به جنگ جادوان میرود ( اوستا، 1/ 300)؛ حالآنکه جنگجویان و سپاهیان لباسهایی طاووسوار، با رنگهای قرمز و ارغوانی و دیگر رنگهای تند میپوشیدند، به گونهای که اگر رنگ مجسمهها و تندیسهای کهن نریخته و محو نشده بود، حتى اگر لباس همانند بر تن داشتند، به آسانی میشد نجبا را از روحانیان تشخیص داد (بویس، 2/ 39). کشاورزان جامهای نیلی یا کبود داشتند. رنگ ارغوانی به قشر و طبقۀ سپاهی و جنگنده اختصاص داشت و متناسب ایزدبانوی جنگ بود (همو، 2/ 319). کرتیوس نقل میکند که پشت سر مغان به تعداد روزهای سال، 365 نوجوان در لباسهای ارغوانی حرکت میکردند. رنگ ارغوانی به طبقۀ سپاهی و رزمنده تعلق داشت؛ پس این جوانها رزمندگانی بودهاند که دنبال آتش پیروزمند حرکت میکردهاند (نک : همو، 2/ 414). کرزن به نقل از آریان مینویسد: زیر تابوت کورش فرش ارغوانیفام و لباسهایی به رنگ ارغوانی وجود داشت (2/ 99). در دورههای بعد هم رنگ ارغوانی برای پادشاهان در ایران تکرار میشود (نک : دنبالۀ مقاله).
در اوایل دورۀ اسلامی و در زمان منصور عباسی، رنگ سفارششده برای روزهای رسمی در حکومت عباسی، سیاه بود. خلفا به هنگام مراسم مهم، لباس سیاه در بر میکردند و این رنگ تا زمان مأمون مرسوم بود. مأمون در زمان ولیعهدی حضرت علی بن موسی الرضا (ع) فرمان داد که سبز رنگ رسمی شود. پس از رحلت آن حضرت، دوباره سیاه رنگ رسمی شد و خدمتکاران دربار بغداد ملزم بودند سیاه بپوشند که نشان از آن بود که در خدمت خلیفهاند (احسن، 68). آوازهخوانها رنگهای روشن میپوشیدند و شاعران ردایی سیاه بر تن میکردند و خواستار پوشیدن جامههای روشن بودند. بهترین سلیقهها حکم میکرد که رنگهای جامهها هماهنگی داشته باشد. توانگران و خوشسلیقهها جامههای سرخ دبیقی و بافتهای سرخ در بر میکردند. صوفیان جامههای راهراه با رنگهای گوناگون میپوشیدند. زنان زردشتی در این زمان، لنگه پاپوشی سیاه و لنگهای سفید بر پا میکردند. طیلسان آنها میبایست عسلیرنگ، و کلاهشان رنگی متفاوت از کلاه مسلمانان داشته باشد. بردگان آنها جامهای به رنگ زرد و زنان به هنگام بیرون رفتن از خانه، باید ازار زرد میپوشیدند. در 239 ق، متوکل عباسی قوانین جدیدی وضع کرد که در آن زردشتیان میبایست جامۀ خاکستری یا زرد و آبی در بر میکردند و زنان زردشتی به هنگام خروج از منزل میبایست لنگهای پایافـزار سرخ میپوشیدند (همـو، 70-75؛ بـرای آگاهی از رنگ پوشاک زردشتیان در دورههای بعد، نک : دنبالۀ مقاله).
در دورههای صفویه و قاجار، گزارشهایی از رنگ پوشاک ایرانیان در دست است. به نقل از سفرنامهها و کتابهای تاریخی، نگهبانان و فراشها، سرناچیان و غلامان شاه معمولاً لباسشان سرخرنگ بود (معیرالممالک، 65، 71؛ بروگش، 102). به گزارش لایارد، پسر سلیمانخان به شیوۀ ایرانیان صاحبمقام، قبایی از ابریشم سرخ بر تن، و خنجری جواهرنشان بر کمر داشت؛ کف دستها، ناخنها و زلفهای بلندش را نیز با حنا خضاب کرده بود (ص 228). جملی کارری نیز در اواخر دورۀ صفوی مینویسد: «سرانجام پادشاه روز دوشنبه با لباس ارغوانی مجللی در میان مردم ظاهر شد» (ص 112).
شاردن دربارۀ پوشاک مردم در دورۀ صفوی مینویسد: در مشرقزمین، مخصوصاً ایران، لباس سیاه به تن نمیکنند؛ این رنگ را نحس و شوم و زشت میشمارند و شایستۀ پوشاک نمیدانند و سیاه را رنگ شیطانی میخوانند. ایرانیان در هر سن و سالی، منسوجات گوناگونی به تن میکنند و هنگام گردش یا در میدانهای عمومی، نظارۀ تودۀ عظیم رنگارنگ، ملبس به منسوجات مزین به زر و زیور، و رنگهای روشن درخشان بسیار فرحبخش است؛ و خانمهای ایرانی هنگام خروج از خانه چادری سفید میپوشند (4/ 216).
تاورنیه در سفر خود به ایران، از نفرت عیسویان نسبت به رنگ نیلی سخن میآورد و علت آن را اینگونه توضیح میدهد که یهودیها در خواب دیدند که شریعتشان به واسطۀ غسل تعمید عیسى باطل خواهد شد، از اینرو برای تأخیر غسل تعمید، مقدار کثیری نیل در رودخانۀ اردن ریختند، اما پیش از آن، ملائکه به دستور خداوند، مقداری آب برای غسل تعمید عیسى فراهم کرده بودند (ص 240). به گزارش وی در آن زمان، شال کمر و تحتالحنک همۀ قضات، علما و طلاب سفیدرنگ بود (همو، 113).
به گفتۀ پیترو دلا واله، لباس ایرانیان ترکیبی از رنگهایی متنوع بود. او مینویسد که ایرانیان به اندازۀ اروپاییان در هماهنگی رنگها دقت نمیکنند و مردم دوست ندارند که رنگهای عادی و معمولی از قبیل فیروزهای و سبز و جز اینها به کار برند و تعمد دارند که رنگهای آبی تیره، برنزی، قرمز تند، زیتونی و جز اینها استعمال کنند. از رنگهای تیره نیز رنگ سبز مخصوصی در مشرقزمین خیلی به کار میرود که به آن نفتی میگویند. در میان سایر رنگها، صورتی پررنگ که به آن آل میگویند، بسیار خوشایند است؛ آل رنگی شبیه زغال افروخته و یا گل انار است و در مقابل آن رنگهای قرمز و صورتیِ اروپاییان جلوۀ خود را از دست میدهد (ص 144). به گفتۀ وی، زردشتیان همه یک نوع لباس به رنگ گرد آجر به تن دارند (همو، 78).
بروگش در سفر خود به ایران در سدۀ 13 ق/ 19 م، مینویسد: افراد عادی و کمبضاعت معمولاً روشنترین و زنندهترین رنگها را برای پارچههای پوشاک خود انتخاب میکنند (ص 134). خنانیشو نیز قرمز را در ایران نماد پیروزی و شادی، سفید را رنگ پاکی، و سیاه را رنگ غم و اندوه معرفی میکند (ص 33).
نمادپردازی رنگ علاوه بر پوشش، در آرایش نیز کاربرد داشته است. واله رنگ حنا را عامل زیبایی در آرایش و نماد شادی ایرانیان معرفی میکند و مینویسد: قرمز کردن دستها با حنا علامت جشن و عروسی و شادی است و ایرانیان معتقدند که این ماده دست را زیبا میکند؛ در مشرقزمین این عمل نشان زیبایی و در عین حال، علامت خوشحالی و نشاط است. اگر خمیر حنا پرمایه باشد، رنگ قرمز تیرهرنگی باقی میماند که به نظر خود آنان به این ترتیب سفیدی مچ و بقیۀ دست بهتر نمودار میشود (ص 165-166). علاوه بر این، ایرانیان به هنگام جشن و سرور دست و پا و حتى موی دم اسبها و الاغها و گوسفندان خویش را نیز با حنا قرمزرنگ میکنند، و زنها کف دست و پا، و سر انگشتان را قرمز میکنند (سانسون، 124).
به گزارش بروگش، رنگ مشکی عامل زیبایی چهره در میان ایرانیان است. زنان ایرانی چشمان و ابروان خود را با سرمه سیاه میکنند و به درشتی و زیبایی آن میافزایند. مردان نیز ریش و سبیل خود را برای جذابیت و زیبایی بیشتر با نیل سیاه میکنند (ص 145-146). سانسون در این باره مینویسد: آنها فقط چشمهای سیاه را زیبا میدانند و میپسندند، و چشمهای آبی و خاکستریرنگ موردپسند نیست (همانجا).
آلمانْی در دورۀ قاجار، به روسری سیاهرنگ زنان دربار (2/ 423)، و رایس به زیردامنی سفیدرنگ زنان شهری و نیز هماهنگی رنگ دامن آنها با نیمتنههایشان (ص 122) اشاره کردهاند. به گفتۀ رایس، در روستاها، بیشتر چادرهایی که به سر میکردند، طرحهای گلدار یا گل و بوتههای کوچک داشت و چارقد زنان روستایی از چیت ساده یا گلدار بود (ص 121). در هر روستایی، چادرها رنگ و طرح خاص خود را داشت، به همین دلیل تشخیص اینکه هر روستایی اهل کدام محل است، امکانپذیر بود. بیشتر چادرها شطرنجی و چهارخانه، و بعضی به رنگهای سرخ و سیاه، سفید و زرد، و سبز و آبی بود؛ هرچند یک رنگ آنها بیشتر به چشم میخورد، بسیاری از آنها دارای چهارخانههای سیاه یا سفید ساده، یا آبی و سفید، یا سرخ و آبی بودند (همانجا).
رنگ چاقچور زنان کرمانی در زمان قدیم معمولاً بنفش و یا نیلی تند بود و زنان سیده رنگ سبز به کار میبردند. اما رنگ سیاه شکیلتر و اشرافیتر محسوب میشد (گلابزاده، 227). زنان ارمنی در اصفهان در هنگام خروج از خانه، باید چادر سفید بر سر میکردند و برای پوشاک معمولاً پارچههای رنگین و سرخ آتشی و سبز و آبی استفاده میکردند که شستوشوپذیر و با هوای خشک محیط مشرقزمین متناسب و سودمند است (هولتسر، 1/ 63). سادات معمولاً عمامۀ سبز بر سر، و شال سبز بر کمر دارند (همو، 1/ 27). برخی از آنها با بستن تکهپارچهای سبز و کوچک بر کلاه یا کمربند خویش، نسب خود را آشکار میکنند (هاکس، 194). در شاهرود، چنانچه میت سید یا سیدهای باشد، پارچۀ سبزی روی تابوت وی میاندازند (شریعتزاده، 277).
به نوشتۀ جملی کارری، برخلاف سرزمین عثمانی که یک اروپایی نمیتواند لباس سبز بپوشد، اروپاییان در ایران حق پوشیدن لباس سبزرنگ هم دارند (ص 141)؛ اما در دورۀ قاجار، یهودیان نمیتوانستند لباس سفید و سبز بپوشند (هولتسر، 1/ 29). در یزد قوانین سختی دربارۀ رنگ پوشش یهودیان وجود داشت؛ مثلاً زنان یهودی حق نداشتند چادر آبیرنگ سر کنند و فقط چادر سفیدرنگ مجاز بود (همو، 1/ 30).
لباس دینی زردشتیان یا همان سدره (ه م) پیراهنی سفید و جامۀ پارسایی و پرهیزکاری است. سفیدی سدره نشان از آن است که یک زردشتی باید قلب و روح خود را مثل آن سفید و بیآلایش نگه دارد و گرد صفات بد نگردد (آذرگشسب، 161؛ نیز نک : پورداود، 247). سدره و کمربند کستی (ه م) براساس قوانین حکومتی تغییر رنگ میدهد. ملکم در گزارش خود مینویسد: تا 1302 ق/ 1885 م و هنگام اقامت من در یزد، زردشتیها کمربندشان میبایست از پارچۀ زردرنگ میبود، اما بعدها آنها را از داشتن کمربند سفید منع نمیکردند (نک : آذرگشسب، 112). اما زردشتیان (ه م) امروزه بـهطورکلی سدره را از ململ سفید درست میکنند (همـو، 161). در جشن اردیبهشتگان نیز همۀ زردشتیان لباس سفیـد ــ کـه نشان زردشتیگـری است ــ میپـوشند (همو، 229). علاوه بر این، لباس پیشگاهنان (مردهکِشها) زردشتی، و پارچۀ کفن باید سفیدرنگ باشد (همو، 208- 209).
استفادۀ نمادین از رنگ در مراسم مختلف ایرانیها از دیگر کاربردهای آن است. کلارا کولیور رایس در مراسم عروسی زردشتیان، عروس را با پیراهنی از ابریشم سبز و زرد به تن، و گونهای کت بلند طلاییرنگ به بر، و شال ابریشمی سبزی توصیف کرده که قسمت پیشانی آن مزین به زر و سکههای طلا ست (ص 20). در مراسم عروسی ارمنیها، پس از خواندن دعاها و انجام فرایض گوناگون در کلیسا، رشتهای سبز دور گردن عروس، و رشتهای سرخ دور گردن داماد میآویزند (همو، 27). خواهر یا یکی از نزدیکترین خویشان عروس شال سبزرنگی را 3 بار به دور گردن داماد میپیچد و روی سینۀ او گره میزند (هولتسر، 1/ 68).
در مناطق مختلف ایران، رنگهای ویژهای برای مراسم مرتبط با عروسی (ه م) به کار میرود. زردشتیان یزد هنگام رفتن به خواستگاری، نامهای را خطاب به پدر دختر و با امضای داماد و برای شگون روی کاغذ سبز مینویسند و در پاکتی سبز گذاشته، با یک دستمال سبز به منزل دختر میبرند. در رسم وکیلپرسان، یک پارچۀ سبز روی سر عروس (ه م) میاندازند. در مراسم گواهگیران (عقد، نک : ه م)، خانوادۀ عروس یک تکه پارچۀ سبز را به همراه دیگر اشیاء و خوراکیها به خانۀ داماد (ه م) میآورند و در تمام مدت گواهگیران، پسربچهای که معمولاً نسبت نزدیکی با داماد دارد، پشت سر داماد میایستد و پارچۀ سبز را روی سر داماد نگه میدارد (آذرگشسب، 181-184). در سنندج، در مراسم دست ماچ کردن، شیرینیخوران و عروسی، یک پارچۀ قرمزرنگ به نام دیواخ روی سر عروس است (ایازی، 235، 238، 273). در میان آنها، سیب سرخ علامت ابراز عشق بود و اگر پسری خاطرخواه یک دختر میشد، سیب سرخی به او میداد (همو، 214). در بلوچستان، رنگ قرمز مخصوص جوانان، و رنگهای تیره برای سالمندان است (ناصری، 181). لباس کولیان (نک : ه د، کولی) بهویژه در جشنهای عروسی، رنگارنگ و دارای رنگهای شاد است (یزدانپناه، 1/ 146).