چله
چِلِّه، مخفف چهله و منسوب به چهل، به معنای یک دورۀ 40 روزه یا 40 ساله و روز چهلم پس از یک واقعۀ معین. در بافندگی به تار، در مقابل پود و نیز به نخی که از «پهنای کار جولاهگان» در بافت زیاد میآید؛ همچنین به زه کمان ( لغتنامه ... ؛ برهان ... ؛ نیز نک : لغتنامه، ذیل چلهافشاندن، چلهبستن، چلهکردن و چلهگیر) و در زبان مردم آلاشت و سوادکوهِ مازندران به شاخۀ درخت نیز «چله» گویند (پهلوان، 282). چله در ترکیب «چاق و چله»، به معنای فربه نیز آمده است.
عدد 40 یا «چِل» در اوستا بهصورت čaϑwarə-sant (بارتلمه، 578) و در پهلوی بهصورت čehel آمده است (مکنزی، 58). از مجموع آنچه در فرهنگ ایرانی دربارۀ 40 بهدست میآید، چنین میتوان گفت که این عدد نشانۀ نوعی بلوغ، رسیدگی و کمال هم هست. در باور مردم 40 سالگی، سن پختگی عقلی بهشمار میآید و در مناسبتهای گوناگون، 40 روز یا 40 سال بهعنوان دورۀ کمال شناخته میشود. حافظ گوید: که ای صوفی شراب آنگه شود صاف / که در شیشه برآرد اربعینی (ص 364).
نشانههایی از این باور را در متون پهلوی مییابیم؛ ازآنجمله است: پیوستن نخستین پیروان به اشوزردشت به هنگامی که 40 ساله بود (نک : بهار، 207؛ آموزگار، 141)، نمایان شدن انسان بالغ در 40 سالگی در تن پسین (نک : بهار، 240). آداب مخصوص در 40 روز برای زن پس از زادن فرزند ( شایست ... ، 61)، و برپایی جشن «بهاربود» پس از گذشت 40 روز از نوروز (نک : بهار، 203)؛ که نشانهای از اهمیت عدد 40 نزد ایرانیان باستان دارد.
اهمیت این عدد در باورهای اسلامی نیز در پررنگتر کردن اهمیت عدد 40 و چله در فرهنگ ایرانیان نقش داشته است. بعثت پیامبر اسلام (ص) در 40 سالگی، و وعدۀ خداوند با موسى در 40 شب در کوه طور (بقره / 2 / 51؛ اعراف / 7 / 142)، حرمت ورود قوم موسى به سرزمین مقدس و سرگردانیشان در بیابان بهمدت 40 سال از سوی خداوند (مائده / 5 / 26) و رشد کامل انسان در 40 سالگی (احقاف / 46 / 15) از آن جملهاند. عدد 40 در احادیث و روایات اسلامی نیز بسیار به کار رفته است (برای نمودهای عدد 40 در برخی آیینهای دیگر، نک : کوپر، 36).
در گاهشماری
در نظام گاهشماری عامه در مناطق گوناگون ایران و در میان مردم تاجیکستان، افغانستان، کردستان و آذربایجان چله واحدی برای شمارش و تقسیمبندی روزها در فصلهای زمستان و تابستان بهکار رفته است (کراسنوولسکا، 62). اصطلاحاتی چون «چلۀ بزرگ» و «چلۀ کوچک» در بیشتر مناطق ایران شناخته شدهاند؛ بااینحال، تعیین زمان آغاز و پایان چلهها و مدت آنها در مناطق گوناگون گاه متفاوت است (نک : انجوی، 1 / 1-3؛ هومند، 57).
در بیشتر مناطق ایران به 40 روز نخست زمستان (اول دی تا دهم بهمن) چلۀ بزرگ، و به 20 روز پس از آن (یازدهم تا آخر بهمن ماه) چلۀ کوچک گفته میشود. فصل تابستان نیز به چلۀ بزرگ (40 روز نخست) و چلۀ کوچک (20 روز پس از چلۀ بزرگ) تقسیمبندی میشود (انجوی، 1 / 1، 2، نیز 2 / 222). البته، توجه به تفاوتهایی در زبان و نحوۀ نامگذاری در مناطق گوناگون ایران نیز ضروری است (همو، 1 / 3، 2 / 15، 138، 142).
نظام تقسیمبندی فصلهای تابستان و زمستان به چلۀ 40 روزه و 20 روزه، و در برخی مناطق به بخشهای جزئی دیگر مانند چارچار، اهمن و بهمن و... (نک : همو، 2 / 222)، با نظامهای گاهشماری رسمی در سراسر تاریخ ایران ــ که در آنها بزرگترین واحد تقسیمبندی روزهای سال، ماههای خورشیدی یا قمری بوده (اکرمی، 23-25، 28-30) ــ متفاوت است. درواقع، این تقسیمبندی بر اساس شدت و ضعف گرفتن سرما و گرما در هر فصل بوده، و نوعی نظام گاهشماری مبتنی بر زندگی دهقانی و شبانی بوده است (کراسنوولسکا، 59-63).
در مواردی، چله به معنای اوج سرما یا گرما به کار میرود، مانند «چلۀ تابستان» و «چلۀ زمستان»، که افزون بر معنای چلۀ بزرگ هر فصل، کنایه از گرمای شدید تابستان، و سرمای شدید زمستان نیز هست ( لغتنامه، ذیل چلۀ زمستان و چلۀ تابستان؛ نیز نک : معین). همچنین «چلۀ تیرما» (چهلۀ تیرماه) در بین زردشتیان و «چلی تیرما» در نائین به معنای اوج گرمای تابستان در ماه تیر بهکار میرود (ستوده، 94).
در گاهشماری سنتی سروستان، «چلۀ اوچاشت» و «چلۀ اسفند و نوند» (10 روز پایانی سال) هرکدام 10 روز هستند (همایونی، 303). در برخی مناطق نام دیگر بَرد العجوز (ه م) «چلۀ پیرزن» یا «چلۀ بچه» (انجوی، 2 / 5-6) است که مدت آن بین 7 (همو، 1 / 124) تا 10 روز (همو، 2 / 5، 6، 48) گزارش شده است. البته، در خوئین «چله بچه» همان چلۀ کوچک است و نه برد العجوز (همو، 2 / 15).
کاربرد واژۀ چله بهعنوان دورهای 40 روزه، برای رسیدن به یک نوع کمال را در 3 شاخۀ عرفان، اساطیر و باورهای عامیانه، و آیینها میتوان مورد بررسی قرار داد.
در عرفان
40 روزی را که درویشان عزلت میگزینند و به عبادت و روزهداری یا ریاضت میپردازند «چلهنشینی»، و مکان چلهنشینی را «چلهخانه» میگویند ( لغتنامه، ذیل چله، چلهخانه، چلهنشستن، چلهنشین و چلهداشتن؛ نیز نک : اردو ... ).
مردم برای برآوردهشدن حاجت، 40 روز به دعا و نیایش میپردازند. ایـن عمل را چلـه یـا چلـهگرفتن (نک : لغتنامه، ذیل چلهگرفتن) مینامند که در میان زردشتیان به چلۀ «ورهرام یشت»، «اورمزدیشت»، «سروشیشت»، «اردیبهشتیشت»، «هفتنیشت»، «آبانیشت» و... ، و در بین مسلمانان به چلۀ «بسمالله»، سورۀ «واقعه»، سورۀ «یاسین»، «زیارت عاشورا»، «آیةالکرسی» و... موسوم است. زردشتیان این چلهها را بهمدت 39 یا 41 روز و مسلمانان دقیقاً 40 روز میگیرند.
در افسانهها و باورها
دربارۀ علت نامگذاری و ماهیت هریک از بخشهای چله و تأثیرگذاری آنها بر شرایط جوی و زندگی مردمان افسانههایی روایت شده است (نک : انجوی، 1 / 2-11، 124-126، نیز 2 / سراسر اثر). دربارۀ خاستگاه برخی از آیینهایی که در آغاز یا پایان چلهها برگزار میشوند، نیز افسانهها و باورهایی وجود دارد. افسانۀ چلۀ پیرزن و سبب سرمای شدید هوا در این زمان (همو، 1 / 3-4، 125؛ همایونی، همانجا؛ برای پیشینۀ اساطیری داستانهای پیرزن، نک : مزداپور، 4، 7، 9)، افسانۀ برادر بودن چلۀ کوچک و چلۀ بزرگ و درگیری آن دو برادر که گاه برادر سومی هم در آن حضور مییابد (انجوی، 1 / 2-3، 125-126، 2 / 7)، افسانههایی دربارۀ شدت سرمای چلۀ کوچک مانند افسانۀ «انگشت عروسبُران» (همو، 2 / 7، نیز 2 / 6، 15)، باور بهحضور چلۀ کوچک در 20 روز عمرش در 20 خانۀ اهل آبادی (همو، 2 / 7- 9)، داستان پسر کُرد یا کورد اوغلی در برخورد با سرمای آخرین شب چله و نجات او بهسبب گرمشدن هوا پس از چلۀ کوچک (همو، 2 / 18، 19، 20)، باور مردم برخی مناطق به نفسکشیدن زمین یا بلندشدن هُرم از آن در نخستین روز چلۀ کوچک (همو، 2 / 15) و یا در پایان چلۀ کوچک (همو، 2 / 19، 20)، داستان خاطرخواهشدن چلۀ کوچک به دختر «آفتاووت» (اسفند) در تاکستان (نک : همو، 1 / 6)، و بنیانگذاری جشن سده به مناسبت کشف آتش توسط هوشنگشاه پیشدادی: نشد مار کشتـه، ولیکن ز راز / از ایـن طبـع سنگ، آتـش آمد فـراز (نک : فردوسی، 1 / 34؛ نیز نک : ه د، سده، جشن؛ دربارۀ بنیان جشن سده، نک : صدیقیان، 1 / 11، 44، 207- 208).
در آبادی بلوک در جیرفت، جشن سده را با آتش زدن 40 شاخه از درختان هرسشدۀ باغ، به نشانۀ 40 روز چلۀ بزرگ که در میدان ده گرد آوردهاند، جشن میگیرند و از روی آتش میپرند و میخوانند: سده سدۀ دهقانی / چهل کُندۀ سوزانی / هنوز گویی زمستانی (روحالامینی، 128).
شب چله قصههایی دارد که معمولاً بزرگان خانواده در این شب نقل میکنند، مانند قصۀ پیر دنیادیده و برف و سرمای شدید شب چله، در اراک (نک : انجوی، 1 / 22)، یا ماجرای پادشاه و وزیر در شب چله (همو، 2 / 30) و مانند آنها.
باور به وجود دو چلۀ مذکر و مؤنث بهنام «چلهزری» و «عمو چله جون» و تأثیر آنها بر زندگی مردم (همو، 2 / 157-162) و باور به بیدارماندن در شب چله که بلندترین شب سال است و شبنشینی در خانههای یکدیگر و قصهگویی و با شادی و سرگرمی گذراندن آن و رسم خوردن انواع شبچره و بهخصوص هندوانه در شب چله برای اینکه سرمای زمستان را حس نکنند، از جمله باورها و آداب دیگر این شب است (همو، 1 / 108- 109).
در باور مردم، چلهافتادن، بهویژه به زنان و کودکان، به معنای تأثیر برخی آثار سحر و جادو به آنان و گرداندن وضع و طبیعت عادی آنها ست؛ مانند سترون و نازاکردن زنان و زنان زائو و یا نحس و ناآرام کردن کودکان (بلوکباشی، در فرهنگ ... ، 513، حاشیۀ 2؛ طباطبایی، 442؛ شکورزاده، 124؛ صفینژاد، 428؛ رسولی، 316).
چلهافتادن به زنانی که هنـوز چلۀ زایمـان (نک : دنبـالۀ مقاله، آیینها) را پشت سر نگذاشتهاند، یا به حمام زایمان نرفتهاند، بیشتر اتفاق میافتد (سالاری، 201؛ ماسه، 1 / 27؛ طباطبایی، همانجا). در مواردی هم همزمانی زایمان یا عقد دو زن (پاینده، 20)، بنابر شـرایطی خـاص، باعث افتادن چلۀ یکی به دیگری میشود (نک : صفینژاد، طباطبایی، همانجاها). آداب گوناگونی برای «چلهبُری»، رفع چلهافتادن، در مناطق مختلف ایران رایج است (نک : دنبالۀ مقاله، آیینها).
در شیراز به زنانی که نوزادشان در 40 روز تولد میمرد، میگفتند «چلهگیرک» دارد. چنین زنانی اجازه نداشتند برای حفظ سلامت کودکان به دیدن مادر و کودک نوزادی که نخستین دورۀ 40 روزگی را میگذراند، بروند (خدیش، 268).
برای احضار و دیدار خواجۀ خضر و طلب حاجت از او نیز زنی یائسه بهویژه، 40 روز سپیدهدم در خانه را آب و جارو میکرد (هدایت، 53).
آیینها:
در نظام گاهشماری سنتی ایران، آیینهایی عمومی یا محلی در آغاز و پایان چلهها در مناطق مختلف رایجاند. فراگیرترین و مشهورترین این آیینها، مراسم «شب چله» و «جشن سده» است. در برخی شهرها و روستاها از روزهای پایانی چلۀ کوچک به بعد، مراسمی نمایشی برگزار میشده که مژدۀ کوتاهی عمر زمستان و آمدن بهار را میداده است؛ مانند مراسم «رَشکی و ماسّی» در اراک و برخی روستاهای اطراف آن، جشن «ناقالی» در اراک که شخصیتهای آن شامل چلۀ بزرگ، چلۀ کوچک، کوسه، عروس و میانجی هستند و «کوسه و ناقالدی» یا «ناقالده» در نواحی مختلف استان مرکزی (نک : انجوی، 1 / 67-85).
در مناطقی از شمال غرب ایران، از جمله عجبشیر و آذرشهر در شب آخر چلۀ کوچک، برای رفتن چله و اعلام آن روی بامها آتش روشن میکنند (همو، 2 / 18، 29).
آیین کهن «کوسه برنشین» یا «کوسه خرنشین»، که در زمانهای قدیم به نامهای دیگری چون «رکوب کوسج» و «خروج الکوسج» (رضی، 243) نیز مشهور بوده است، نمونهای کهن از نمایش مرگ زمستان و آمدن بهار شناخته میشود و امروزه به صورتهای گوناگون و با نامهای «کوسه» و «کوسهگردی» و «کوسه گلین» در میان برخی جماعات و قومهای ایرانی باز مانده است (بلوکباشی، نوروز ... ، 35، 37). هرچند طبق گزارشهای موجود، زمان برگزاری آن در سدههای آغازین اسلامی بهدلیل رعایت نکردن کبیسه جابهجا شده و به آذرماه افتاده و به «بهار جشن» معروف بـوده است (همـو، 36؛ بـرای شـرح مـراسم، نک : بیرونی، 256-257).
از آیینهای مرتبط با چله میتوان به آیینهای مربوط به 3 دورۀ 40 روزه در 3 مرحلۀ گذار در رویدادهای زندگی مانند تولد، ازدواج و مرگ اشاره کرد. بنابر باور عامه در طول 40 روز پس از هریک از این مراحل حساس، فرد و خانوادهاش در مقابل اجنه و نیروهای شیطانی آسیبپذیر خواهند بود (کراسنوولسکا، 62؛ نیز نک : ماسه، 1 / 53).
40 روز پس از تولد برای مادر و نوزاد بسیار اهمیت دارد و در این دوره مادر و کودک هر دو در معرض آسیب و گزند و انواع بیماریها و چله افتادنها و حتى مرگ خواهند بود. در این 40 روز کودک بهعنوان یک انسان در جامعۀ انسانی پذیرفته میشود. این دورۀ 40 روزه برای مادر و کودک دورهای برای پاکشدن نیز هست (نک : پاینده، 32).
در مناطق مختلف، آداب گوناگونی در این 40 روز و در پایان چلۀ مادر و نوزاد نیز انجام میدهند. مثلاً پخت خوراکهای مخصوص و رسم حمام رفتن مادر و کودک از آداب مشترک آن است (برای شرح آداب و مراسم چلۀ مادر و کودک، نک : خدیش، 272-274؛ پاینده، همانجا). ماسه (همانجا) مراسم خاصی بهنام «چلهبندی» در نخستین حمام نوزاد و در چهلمین روز تولد او شرح داده است که به باور مردم چنین مراسمی باعث خوشرویی و دلاوری کودک خواهد شد.
در برخی مناطق اگر نوزاد پسر باشد، در دهمین روز تولد نوزاد، و اگر نوزاد دختر باشد، در روز هفت او مادر و کودک یا فقط مادر را به حمام میبرند. این 10 روز به «ده چله» هم مشهور است (نک : پاینده، 30؛ برای اطلاع بیشتر، نک : بلوکباشی، در فرهنگ، 512).
در شیراز در سومین روز زایش نوزاد، قابله دو بند سیاه و سفید بههمتابیده بهنام «بند چله» را به گردن و مچ دست و پای مادر و نیز نوزاد میبست و تا پایان چلۀ زایمان آن را باز نمیکردند (خدیش، 272).
یکی از اعمال جادویی برای باردار شدن زنان نازایی که باور دارند بر آنها چله افتاده، آداب «چلهبُری» است. از آداب چلهبُری ریختن «آب چهل کلید» (نک : صفینژاد، 428؛ نیز نک : ه د، چهل کلید، جام) یا آب «تاس چل کلید» (رضایی، 353)، «آب چل» (اسدی، 283)، «آب چله» ( لغتنامه، ذیل چله؛ خدیش، 273)، «آب چل تاس» (پهلوان، 129) و مانند اینها بر سر زن یا کودک چله افتاده است. از آب چهل کلید برای بختگشایی دختران نیز (نک : همو، نیز اسدی، همانجاها؛ نیز نک : لاریمر، 63-64) استفاده میکنند.
در برخی مناطق، همچنین میان زردشتیان ایران رسم بود که تازهعروس تا 40 روز به خانۀ کسی نمیرفت و در خانۀ خود میماند و بهاصطلاح «شوهرداری» میکرد. بعد از آن خویشاوندان، عروس و داماد را به خانۀ خود «پاگشا» (ه م) میکردند. شیعیان ایران در چهلمین روز پس از مرگ افراد مراسم چله یا اربعین میگیرنـد و مـراسم دیگـری برپـا نمیکنـنـد (نک : ه د، ترحیـم، مجلس). مراسم اربعین امام حسین (ع) نیز نمونهای از چلۀ مرگ است.
مردم بلوچ برای درمان بیماریها و دورکردن جنها و شیاطین از وجود بیمار چله میبستند (برای شرح مراسم، نک : ناصری، 219-220).
مآخذ
آموزگار، ژاله و احمد تفضلی، اسطورۀ زندگی زردشت، تهران، 1372ش؛ اردو دائرۀ معارف اسلامیه، لاهور، 1391ق / 1971م؛ اسدی گوکی، محمدجواد، فرهنگ عامیانۀ گلباف، مرکز کرمانشناسی، 1379ش؛ اکرمی، موسى، گاهشماری ایرانی، تهران، 1380ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، جشنها و آداب و معتقدات زمستان، تهران، 1352ش؛ برهان قاطع، محمد حسین بن خلف تبریزی، به کوشش محمد معین، تهران، 1357ش؛ بلوکباشی، علی، در فرهنگ خود زیستن و به فرهنگهای دیگر نگریستن، تهران، 1388ش؛ همو، نوروز: جشن نوزایی آفرینش، تهران، 1381ش؛ بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، 1362ش؛ بیرونی، ابوریحان، التفهیم، به کوشش جلال الدین همایی، تهران، 1352ش؛ پاینده، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355ش؛ پهلوان، کیوان، فرهنگ مردم الاشت و سواد کوه، تهران، 1382ش؛ حافظ، دیوان، به کوشش محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران، 1367ش؛ خدیش، حسین، «فرهنگ مردم شیراز»، دانشنامۀ فارس، 1379ش؛ رسولی، غلامحسین، پژوهشی در فرهنگ مردم پیرسواران، تهران، 1378ش؛ رضایی، جمال، بیرجندنامه، به کوشش محمود رفیعی، تهران، 1381ش؛ رضی، هاشم، جشنهای آب، تهران، 1358ش؛ روحالامینی، محمود، آیینها و جشنهای کهن در ایران امروز، تهران، 1383ش؛ سالاری، عبدالله، فرهنگ مردم کوهپایۀ ساوه، تهران، 1379ش؛ ستوده، منوچهر، فرهنگ نائینی، تهران، 1365ش؛ شایست ناشایست، آوانویسی و ترجمۀ کتایون مزداپور، تهران، 1369ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363ش؛ صدیقیان، مهیندخت، فرهنگ اساطیری ـ حماسی ایران، تهران، 1375ش؛ صفینژاد، جواد، مونوگرافی ده طالبآباد، تهران، 1355ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381ش؛ فردوسی، شاهنامه، مسکو، 1966م؛ قرآن کریم؛ کراسنوولسکا، انا، چند چهرۀ کلیدی در اساطیر گاهشماری ایرانی، ترجمۀ ژاله متحدین، تهران، 1382ش؛ کوپر، ج. س.، فرهنگ مصور نمادهای سنتی، به کوشش فریدون وهمن، تهران، 1353ش؛ لاریمر، د. ن.، فرهنگ مردم کرمان، به کوشش فریدون وهمن، تهران، 1352ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ ماسه، هانری، معتقدات و آداب ایرانی، ترجمۀ مهدی روشن ضمیر، تهران، 1355ش؛ مزداپور، کتایون، داغ گل سرخ و چهارده گفتار دیگر دربارۀ اسطوره، تهران، 1383ش؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1378ش؛ مکنزی، د. ن.، فرهنگ کوچک زبان پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی، تهران، 1379ش؛ ناصری، عبدالله، فرهنگ مردم بلوچ، رسالۀ تایپی، 1358ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1311ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1371ش؛ هومند، نصرالله، گاهشماری باستانی مردمان مازندران و گیلان، تهران، 1375ش؛ نیز:
Bartholomae, Ch., Altiranisches Wörterbuch, Strussburg, 1904.