چگنی
چِگِنی، یا چگینی، یکی از ایلات بزرگ لُر لرستان که گروههایی از آن به نقاط مختلف ایران، ازجمله کردستان، خراسان، فارس و قزوین کوچیدهاند.
وجه تسمیه و خاستگاه
دربارۀ وجه تسمیۀ چگنیها اطلاعات موثقی در دست نیست؛ برخی چون مان گمان بردهاند میان واژۀ «چگینی» و چنگانه (چینگانه)، به معنای کولی ارتباطی وجود دارد (مقدمه، 24؛ نیز نک : ایرانیکا، V / 109). همچنین به گزارش رابینو کولیهای استراباد خود را چگینی مینامند (ص 77). نظر احتمالی مان نزد دانشمندان زبانشناسی سندیت ندارد. برخ نیز بر اساس روایات محلی، چگنی را همان «چهگهنۀ» (چگنه) کردی دانستهاند که بهمعنای گلهای کوچک از بز وگوسفند متعلق به مردم کمبضاعت است. اینان در تبیین نظر خود نوشتهاند: چون کردهای چگنی مانند دیگر ایلات و عشایر کرد گلههای بزرگ گوسفند نداشتند، به چگنی معروف شدند (توحدی، 2 / 105-106). واژۀ چگنه به این معنا در فرهنگهای کردی ازجمله فرهنگ کردی هژار و فرهنگ مردوخ یافت نشد.
بدلیسی در شرفنامه چگنیها را کرد، و یکی از 3 گروه عمدۀ کردهای ایران دانسته است. همو این 3 گروه، یعنی سیاه منصور، چگنی و زنگنه را اصلاً 3 برادر دانسته است که ابتدا در ولایت لرستان یا گوران و اردلان میزیستند و به جهت ملازمت سلاطین ایران سکونتگاه خود را ترک کردند و به کردستان رفتند و اسکان یافتند و در آنجا به امارت نیز رسیدند (ص 423-424). چگنیها به شجاعت و دلیری نیز معروفاند. گفته شده است که هرگاه امیر و امیرزادهای نداشتهاند، به راهزنی میپرداختهاند. این خوی و خصیصۀ آنها را سبب رانده شدنشان در دوران صفویه از کردستان به مناطق مختلف ایران دانستهاند (همو، 429-430).
پراکندگی
شاه طهماسب (سل 930-984ق / 1524-1576م) در پی شکایت سوداگران و بازرگانان نواحی کردستان از حملات غارتگرانۀ چگنیها دستور داد 500 تن از بزرگان چگنی را همراه مردم ایلات و طوایفشان از ایران بیرون کنند. از این رو گروه بزرگی از چگنیها کردستان را ترک، و به سمت هند حرکت کردند، لیکن وقتی که به خراسان رسیدند، با موافقت شاهطهماسب گروهی در نواحی اطراف خبوشان (قوچان) ساکن شدند و گروهی دیگر به هرات و غرجستان رفتند و در آنجا سکنا گزیدند. چند سال بعد نیز به فرمان شاه، بوداغ بیگ از امیرزادگان چگنی به حکومت خبوشان منصوب شد (بدلیسی، همانجا؛ اسکندربیک، 1 / 226).
رشادتها و دلاوریهای چگنیها در مبارزه بـا ازبکها ــ که در زمـان شاه عبـاس (سل 996- 1038ق / 1587- 1629م) به خراسان هجوم آورده بودند ــ سبب شد تا مورد تفقد بیشتر دربار صفوی قرارگیرند و بوداغبیگ، سرکردۀ آنها به للهگی و اتابیکی شاهزاده سلطان حسن میرزا و حکومت مشهد منصوب شود (همو، 2 / 402). 5 پسر بوداغ خان نیز در زمان شاه عباس به امارت رسیدند و اجازه یافتند به مساکن نخستین خود در کردستان و عراق باز گردند (بدلیسی، 430). برخی مانند توحدی (2 / 106، حاشیه) برآناند که پس از اسکان چگنیها در خراسان منطقۀ سرولایت (از بخشهای شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی که مرکز آن چکنۀ پایین نام دارد، نک : جعفری، 386)، به نام آنها چکنه (چگنه) نامیده شده است.
گروه بزرگی از چگنیها از دیرباز در لرستان، سرزمین اصلی خود، زندگی میکردهاند و منطقۀ چگنی لرستان نیز نامش را از ایـل گرفتـه است. منطقۀ چگنی بـا مساحت حدود 500‘1 کمـ 2 از شمال به سفیدکوه، از غرب و جنوبغربی به بخش طرحان و از شرق به خرمآباد محدود میشود (مردوخ، 99؛ ایزدپناه، 169؛ مجیدزاده، 4).
چگنیها در نقاط دیگر ایران نیز پراکندهاند و در بخشهایی از منجیل، طارم و درۀ شاهرود استانهای قزوین و گیلان زندگی میکنند (گلریز، 856-857؛ ورجاوند، 456). به گزارش میرزا ابراهیم، چگنیهای قزوین در زمان آقامحمدخان قاجار از خرمآباد به قزوین کوچیدهاند (سفرنامه ... ، 174). گروهی از چگنیها نیز به قشقاییها پیوسته، تیرهای از طایفۀ عملۀ اتحادیۀ قشقایی را تشکیل میدهند. چگنیهای قشقایی میان روستاهای منگرک در فیروزآباد و نواحی اطراف سمیرم و بوشگان در خورموج پراکندهاند (کیهان، 2 / 82؛ قهرمانی، 426؛ مردوخ، همانجا؛ اُبرلینگ، 223-225؛ ایرانیکا، 110 / V). همچنین یکی از طایفههای شیری عربهای جبارۀ استان فارس به نام چگنی خوانده میشوند (همانجا).
تقسیم بندی ایلی
ایل چگنی لرستان به دو شاخۀ طهماسبخانی و حاتمخانی تقسیم میشوند. هر یک از این شاخهها، چند تیره دارند، مانند میرزاوند، فلاوند، بوداق، صفر و جز آنها (رابینو، 26؛ ایرانیکا، همانجا؛ نیز نک : اماناللٰهی، 156). تیلاوی (طولابی) امیر، حیات غیبی و پیرحیاتی نیز از لرهایی هستند که به منطقۀ چگنی لرستان آمده، و به ایل چگنی پیوستهاند (همو، 157). طایفۀ چگنی قزوین به شاخههای بهادیوند، بابایی، پاپایی، پیرمرد وند، پیرقلی وند، پاچناری، خرکانی، درویشوند، کلوند، گوگیر، گودرزوند، مالمیر (مالامیر)، میرخواند، مختاروند و نظامیوند تقسیم میشوند (گلریز، 856؛ ورجاوند، همانجا؛ نیز قس: اماناللٰهی، 179).
کوچ و اسکان
چگنیهای لرستان بیشتر یکجانشین شدهاند. برخی از آنها میان نواحی سردسیر و گرمسیر منطقۀ چگنی ییـلاق و قشـلاق میکنند. در سـرشماری اجتمـاعی ـ اقتصـادی عشایر کوچنده (1377ش)، محلهای ییلاق و قشلاق ایل دلفان چگنی دهستانهای شهرستانهای پلدختر، خرمآباد و کوهدشت استان لرستان یادشده است (سرشماری، جمعیت، 147-154؛ نیز نک : ایرانشهر، 1 / 140). شماری از چگنیهای قزوین نیز هنوز کوچندهاند و میان دهستانهای شهرستانهای رودبار و قزوین استانهای گیلان و قزوین ییلاق و قشلاق میکنند (سرشماری، جمعیت، 117، 146).
جمعیت و معیشت
از شمار کل جمعیت چگنیها در سالهای اخیر آمار دقیقی در دست نیست. ویلسن در 1329ق / 1911م (نک : ایرانیکا، همانجا) و مسعود کیهان (2 / 66) در1311ش / 1932م شمار جمعیت چگنیهای لرستان را دو هزار خانوار تخمین زدهاند. مردوخ نیز جمعیت آنها را 3 هزار خانوار دانسته است (ص 98- 99). شمار جمعیت چگنیهای پراکنده در سلیمانیۀ عراق و کردستان را 300 خانوار، و چگنیهای قزوین را در سالهای مختلف میان 800 تا 500‘1 خانوار تخمین زدهاند (گلریز، 857 ؛ سفرنامه، نیز ورجاوند، همانجاها؛ زنگنه، 1 / 176). ابرلینگ شمار خانوار چگنیهای طایفۀ عملۀ قشقایی را 200 تا 300، و طایفۀ چگنی ایل عرب جباره را 120 خانوار یاد کرده است (ص 225؛ نیز نک : ایرانیکا، همانجا). شمار کوچندگان ایل دلفان چگنی لرستان 351 خانوار و طایفۀ مستقل چگنی قزوین 87 خانوار برآورد شده است (سرشماری، نتایج، 16، 32).
کشت گندم و جو، دامداری و تولید برخی صنایع دستی از مهمترین مشاغل چگنیهای ساکن لرستان است. تهیه و فروش زغال چوب از جنگلهای انبوه منطقۀ چگنی لرستان از دیگر مشاغل درآمدزای چگنیها به شمار میرود (ساکی، 194-195). چگنیهای ساکن در درۀ شاهرود در استان قزوین با بهرهگیری از زمین حاصلخیز محل، در کنار دامداری به کشت برنج، گندم و جو نیز میپردازند (ورجاوند، 456)؛ همچنین در بافت و تهیۀ گلیم، جاجیم، خورجین، نمد و سیاهچادر و جز اینها مهارت دارند (سفرنامه، همانجا).
زبان و مذهب
گویش چگنیهای لرستان، لُری است (ایزدپناه، همانجا). چگنیهای قزوین به لری و ترکی (سفرنامه، همانجا؛ فیلد، 170)، و گروههایی از چگنیهای خراسان به سبب درآمیختگی با همسایگان ترکشان به ترکی سخن میگویند (توحدی، 2 / 105). بازماندۀ چگنیهای کردستان، سنی شافعی، و چگنیهای قزوین و لرستان شیعهمذهب هستند (زنگنه، نیز ایرانشهر، همانجاها).
مآخذ
اسکندربیک منشی، عالم آرای عباسی، تهران، 1350ش؛ اماناللٰهی بهاروند، سکندر، قوم لر، تهران، 1370ش؛ ایرانشهر، کمیسیون ملی یونسکو در ایران، تهران، 1342ش؛ ایزدپناه، حمید، آثار باستانی و تاریخی لرستان، تهران، 1376ش؛ بدلیسی، شرفخان، شرفنامه، به کوشش محمد عباسی، تهران، 1343ش؛ توحدی، کلیمالله، حرکت تاریخی کرد به خراسان در دفاع از استقلال ایران، تهران، 1364ش؛ جعفری، عباس، دایرةالمعارف جغرافیایی ایران، تهران، 1379ش؛ زنگنه، مظفر، دودمان آریایی، کرد و کردستان، تهران، 1347ش؛ ساکی، علیمحمد، جغرافیای تاریخی و تاریخ لرستان، تهران، 1343ش؛ سرشماری اجتماعی ـ اقتصادی عشایر کوچنده (1377ش)، جمعیت عشایری دهستانها، کل کشور، مرکز آمار ایران، تهران، 1378ش؛ همان، نتایج تفصیلی؛ سفرنامۀ استراباد و مازندران و گیلان، به کوشش مسعود گلزاری، تهران، 1355ش؛ قهرمانی ابیوردی، مظفر، از باورد یا ابیورد خراسان تا ابیورد یا ابوالورد فارس، شیراز، 1335ش؛ کیهان، مسعود، جغرافیای مفصل ایران، تهران، 1311ش؛ گلریز، محمدعلی، مینودر یا بابالجنۀ قزوین، تهران، 1337ش؛ مجیدزاده، یوسف و دیگران، «آگاهیهایی دربارۀ ایلها و طایفههای لر خرمآباد»، هنر و مردم، تهران، 1343ش، شم 22؛ مردوخ کردستانی، محمد، تاریخ، سنندج، 1351ش؛ ورجاوند، پرویز، سرزمین قزوین، تهران، 1374ش؛ نیز:
Field, H., Contributions to the Anthropology of Iran, Chicago, 1939; Iranica; Mann, O., Die Mundarten der lur-Stämme im südwestlichen Persien, Berlin, 1910; Oberling, P., The Qashqā’i Nomads of Fārs, Paris, 1974; Rabino, H. L., Les Tribus du Louristan médailles des Qādjārs, Paris , 1916.