آیه 75 سوره کهف

از دانشنامه‌ی اسلامی

۞ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا

[18–75] (مشاهده آیه در سوره)


<<74 آیه 75 سوره کهف 76>>
سوره :سوره کهف (18)
جزء :16
نزول :مکه

ترتیل

ترجمه (مکارم شیرازی)

ترجمه های فارسی

گفت: آیا با تو نگفتم که تو هرگز ظرفیت و مقام آنکه با من صبر کنی نخواهی داشت؟

گفت: [ای موسی!] آیا نگفتم که تو هرگز نمی توانی بر همراهی من شکیبایی کنی؟

گفت: «آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى‌توانى همپاى من صبر كنى؟»

گفت: نگفتم كه تو را شكيب همراهى با من نيست؟

(باز آن مرد عالم) گفت: «آیا به تو نگفتم که تو هرگز نمی‌توانی با من صبر کنی؟!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

He said, ‘Did I not tell you that you cannot have patience with me?’

He said: Did I not say to you that you will not be able to have patience with me?

He said: Did I not tell thee that thou couldst not bear with me?

He answered: "Did I not tell thee that thou canst have no patience with me?"


تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً «75»

گفت: آيا نگفتمت كه نمى‌توانى همپاى من صبر كنى؟

قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ‌ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً «76»

(موسى) گفت: اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم، ديگر با من همراه مباش، قطعاً از سوى من معذور خواهى بود (و اگر رهايم كنى حقّ دارى).

نکته ها

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اگر موسى صبر مى‌كرد، عجايب بيشترى از خضر مى‌ديد. «1»

پیام ها

1- اولياى خدا در تحمّل علم و ظرفيّت، در يك درجه نيستند. «لَنْ تَسْتَطِيعَ»

2- سه بار آزمايش و مهلت دادن، براى شناخت خصلت‌ها كافى است. «إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ‌ءٍ بَعْدَها»

3- اگر با كسى تضادّ فكرى داريم و يكديگر را درك نمى‌كنيم، بى آنكه مقاومت كنيم از هم جدا شويم. «فَلا تُصاحِبْنِي»

4- اعتراض‌هاى موسى به خاطر ابهام‌هايى بود كه در كار خضر مى‌ديد و جنبه‌ى سؤال داشت. «إِنْ سَأَلْتُكَ»

5- درباره‌ى عملكرد خود، رأى منصفانه بدهيم. «فَلا تُصاحِبْنِي» موسى مسئوليّت بى‌صبرى خود را بر عهده گرفت.

6- وقتى از كسى جدا مى‌شويم، ادب را مراعات كنيم. «فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ‌ لَدُنِّي عُذْراً»


«1». تفسير طبرى و ابوالفتوح.

جلد 5 - صفحه 207

7- هر جدايى، نشانه‌ى كينه وعقده و غرور وتكبّر نيست. «قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (75)

جلد 8 - صفحه 95

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ‌: گفت خضر آيا نگفتم مر تو را در اول مصاحبت. إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً: بدرستى كه تو هرگز نتوانى با من و بر كارهاى من صبر ورزيدن.

در علل- حضرت صادق عليه السلام در ذيل حديثى فرمايد: چون خضر، غلام را كشت، موسى غضبناك شده جامه خضر را كشيد و گفت به او: اقتلت نفسا زكيّة بغير نفس لقد جئت شيئا نكرا! قال له الخضر انّ العقول لا تحكّم على امر اللّه تعالى ذكره بل امر اللّه يحكّم عليها فسلّم لما ترى منّى و اصبر عليه فقد كنت علمت انّك لن تستطيع معى صبرا «1». آيا كشتى نفس پاكى را بدون آنكه قتلى نموده باشد؟ خضر گفت: عقول حكم نكند بر امر الهى، بلكه امر سبحانى حكومت دارد بر عقول. پس تسليم شو مر آنچه را كه بينى، و صبر كن، بتحقيق من دانسته بودم كه تو تحمل ندارى بر كار من، يعنى صبر بر تو آسان نيست، بلكه دشوار خواهد بود.

نكته: تكرار اين قول به جهت تأكيد امر و تحقق آنچه را كه به او اوّل مصاحبت گفته بود، لذا كلمه «لك» در اينجا زايد شد و نسبت كار را به منكر به حسب ظاهر است، چون كشتن نفسى كه او را گناهى ندانند صورت منكر دارد تا آنكه بدانند كه مستحق كشتن باشد.

تنبيه: ميان مفسرين اختلاف است در اين غلام: بعضى برآنند كه بالغ و كافر و راهزن و مفسد بوده، بنابراين مستحق كشتن باشد. و نزد جمعى نابالغ بود، بنابراين بلاخلاف و مسلما خضر او را به فرمان الهى كشت، و هيچ فرق نيست ميان آنكه خداى تعالى ملك الموت را فرمايد كه جان او را قبض نمايد و ميان آنكه پيغمبر را امر نمايد كه او را بكشد، كه در هر دو حال بعض مكلفان را در آن اعتبار و لطف، و مقتول را بر خداوند سبحان عوض خواهد بود. و ايضا بايد دانست كه در هر دو مرتبه به سؤال خرق سفينه و كشتن غلام، خضر، به موسى جوابى‌

«1» علل الشرايع، شيخ صدوق، باب 54، ص 60- 61.

جلد 8 - صفحه 96

نگفت و علت را بيان ننمود، بلكه به جواب هر سؤال همان قول خود كه در اول امر متعلق صبر نكردن به موسى گفته بود بيان نمود، تا علم بواطن امور او بر موسى منكشف گردد، و داند كه علل باطنه اين افعال را مى‌دانم. موسى دانست كه خضر مى‌خواهد يك مرتبه علل افعال خود را بگويد، پس موسى براى بيان علل، خضر را بر ترك مصاحبت آماده كرد.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (65) قالَ لَهُ مُوسى‌ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‌ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (66) قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (67) وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‌ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (68) قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً (69)

قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ‌ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً (70) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً (71) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (72) قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً (73) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً (74)

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (75)

ترجمه‌

پس يافتند بنده‌اى از بندگان ما را كه داده بوديم او را رحمتى از جانب خودمان و آموخته بوديم او را از نزدمان دانشى‌

گفت باو موسى آيا پيروى‌

جلد 3 صفحه 439

كنم ترا براى آنكه بياموزى مرا از آنچه آموخته شدى دانش نافعى‌

گفت همانا تو هرگز نتوانى با من صبر نمودن‌

و چه گونه صبر ميكنى بر آنچه احاطه ندارى بآن از راه دانش‌

گفت زود باشد كه بيابى مرا اگر بخواهد خدا صبر كننده و نافرمانى نكنم مر تو را در كارى‌

گفت پس اگر پيروى كنى مرا پس مپرس از من از چيزى تا ابتدا كنم براى تو از آن به بيانى‌

پس رفتند تا وقتى كه سوار شدند در كشتى شكاف داد آنرا گفت آيا شكاف دادى آنرا تا غرق كنى اهلش را بتحقيق بجا آوردى كار ناشايسته‌اى‌

گفت آيا نگفتم همانا تو هرگز نميتوانى با من صبر نمودن‌

گفت مؤاخذه مكن مرا بآنچه فراموش كردم و مينداز مرا از كارم بمشقّت‌

پس رفتند تا وقتى كه ملاقات نمودند پسرى را پس كشت او را گفت آيا كشتى نفس پاكى را بغير عوض نفسى بتحقيق بجا آوردى كار ناپسندى‌

گفت آيا نگفتم مر ترا همانا تو هرگز نميتوانى با من صبر نمودن.

تفسير

در آيات سابقه نتيجه مسافرت حضرت موسى با يوشع عليه السّلام براى تحصيل علم بيان شد كه ملاقات حضرت خضر بود در ساحل دريا كنار سنگى لذا خداوند فرموده پس يافتند موسى و يوشع بنده‌اى از بندگان ما را كه داده بوديم باو منصب نبوّت را از جانب خودمان كه رحمتى برتر و بالاتر از آن نيست با عمر طولانى و تعليم نموده بوديم باو رشحه‌اى از رشحات علم غيب را كه مخصوص بما است در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه نزد خضر علمى بود كه نوشته نشده بود براى موسى در الواح تورية و موسى گمان ميكرد كه تمام علوم در الواح براى او نوشته شده و پس از سلام و جواب و شناسائى و اكرام از طرفين موسى عليه السّلام بحضرت خضر گفت آيا اجازه ميفرمائى پيروى كنم از تو و چندى مصاحب با تو باشم كه بياموزى بمن از آنچه خدا بتو آموخته از علم باطن چيزيرا كه خير و صلاح دنيا و آخرت من در آن باشد حضرت خضر فرمود تو استطاعت و توانائى بر صبر و تحمّل مشاهده ناملايمات همراهى مرا ندارى چون حضرت خضر مأمور بكمك درماندگان و دستگيرى از ضعفاء و فقراء در باطن بود و حضرت موسى مأمور بظاهر و اصلاح امور دنيا و آخرت مردم در نتيجه متابعت از شرع و شريعت و هر يك مقامى را بر حسب استعداد خودشان واجد بودند كه ديگرى استعداد

جلد 3 صفحه 440

تحمّل آنرا نداشت لذا حضرت موسى نميتوانست امريرا كه ظاهرا با موازين شرع منطبق نيست مشاهده نمايد و ساكت باشد چون طبعا غيور و متعصّب در دين و حفظ نواميس الهى بود و در روايات ائمه اطهار به اين معنى تصريح شده كه موسى مأمور بامرى بود كه خضر طاقت آنرا نداشت و خضر مأمور بامرى بود كه موسى طاقت آنرا نداشت و موسى اعلم از خضر بود ولى چون در دل او خطور نمود كه واجد تمام علوم است و ممكن بود از اين راه غرورى عارض او شود خدا خواست باو ارائه دهد كسى را كه اعلم از او است در خصوص علمى كه مخصوص بخدا است و رشحه‌اى از رشحات آنعلم را باو عنايت فرموده تا معلوم شود كه شخص بهر مرتبه‌اى از علم و دانش برسد باز واجد تمام علوم نيست و بايد دست از تحصيل علم بر ندارد و در مقام طلب علم از رنج مسافرت و تحمّل ذلّت و فروتنى مضايقه ننمايد لذا حضرت موسى با آنكه پيغمبر الو العزم و افضل و اعلم از حضرت خضر بود چون براى تحصيل علم مخصوصى نزد او حاضر شده بود با كمال خضوع و خشوع خواهش نمود كه تبعيّت او را بپذيرد براى كسب علم و بعد از آنكه حضرت خضر فرمود تو طاقت صبر بر تبعيّت مرا ندارى چون نمى‌توانى به بينى و ساكت باشى اموريرا كه با ظاهر شرع منطبق نيست ولى در باطن داراى مصلحت است و تو احاطه علمى بر اسرار و مصالح خفيّه آنها ندارى با كمال ادب جواب داد انشاء اللّه تعالى صبر خواهم نمود و نافرمانى از من مشاهده نخواهى فرمود و خضر فرمود پس اگر حاضر براى پيروى من شدى نبايد امرى را كه مشاهده كنى از من صادر ميشود مورد انكار و اعتراض قرار دهى تا من خودم سرّ و حكمت آنرا براى تو بيان كنم و حضرت موسى قبول كرد و در واقع ملتزم شد كه اشكالى بكارهاى او ننمايد تا وقتى كه حضرت خضر خودش صلاح بداند كه بيان سرّ آنرا بنمايد و ظاهرا از اينجا يوشع از آن دو پيغمبر خدا جدائى اختيار نمود و مراجعت كرد و آن دو در ساحل دريا سير مينمودند تا آنكه خواستند با كشتى مسافرت بجائى نمايند كشتيبان حضرت خضر را شناخت و هر دو را بدون گفتگو سوار بر كشتى نمود و چون آن دو بزرگوار در كشتى نشستند و براه افتاد حضرت خضر شكاف و شكستى در كشتى احداث فرمود و جاى آنرا مسدود نمود بقدريكه آب وارد كشتى نشود و حضرت موسى برآشفت و بالحن عتاب آميزى باو

جلد 3 صفحه 441

گفت كشتى را شكستى براى آنكه اهلش را غرق كنى كار ناشايسته بزرگى كرد خضر فرمود نگفتم تو طاقت صبر بر رفاقت با من را ندارى و حضرت موسى زبان بعذر خواهى گشود و گفت مگير مرا بآنچيزى كه از روى غفلت و فراموشى از من سر زد و ميفكن مرا در مشقّت خجلت و شرمسارى و مؤاخذه بر خلاف عهدى كه سهوا از من صادر شد چون عصمت انبياء از سهو و نسيان در احكام شرعيّه و اموريست كه موجب سلب اطمينان از اقوال و افعال ايشان شود نه در اين قبيل موارد كه مورد ابتلاء عموم نيست خصوصا در جائيكه منشأ آن عدم توجّه و تذكّر براى استغراق در مشاهده انوار غيبيّه الهيّه باشد و حضرت خضر صرف نظر فرمود و مسافرت دريا بپايان رسيد و بخشكى رسيدند و با يكديگر در ساحل دريا راه مى‌پيمودند ناگاه پسرى را كه با چند پسر ديگر مشغول بازى بود حضرت خضر بدون سؤال و تفتيش حال كشت و حضرت موسى عنان صبر و شكيبائى را از دست داد و شديدا برآشفت و گفت آيا كشتى نفس پاك و پاكيزه از گناهى را بدون مجوّز شرعى كه قصاص است و قتل نفس در مقابل قتل نفس واقع شود الحق كار ناشايسته و ناروا و منكرى كردى حضرت خضر فرمود همانا عقلها حاكم بر فرمان خدا نيست فرمان خدا حاكم بر عقلها است تسليم باش در برابر آنچه مى‌بينى و صبر كن بر آن آيا نگفتم بتو همانا تو طاقت صبر بر تبعيّت از مرا ندارى و چون حضرت موسى در دفعه دوم عتاب خود را شديدتر كرده بود حضرت خضرهم كلمه بتو را بر جمله سابق در جواب زياد فرمود تا حضرت موسى متوجّه شود كه خلاف قرار داد از او مكرّر صادر شده و بيشتر مورد ملامت است و ظاهرا ايندفعه حضرت موسى قرار را فراموش نكرده بود ولى يكدفعه از مشاهده قتل ناگهانى آن طفل بى‌گناه از حال طبيعى خارج شد و نتوانست خود ا نگهدارى كند.

جلد 3 صفحه 442

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


فَانطَلَقا حَتّي‌ إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَه‌ُ قال‌َ أَ قَتَلت‌َ نَفساً زَكِيَّةً بِغَيرِ نَفس‌ٍ لَقَد جِئت‌َ شَيئاً نُكراً (74) قال‌َ أَ لَم‌ أَقُل‌ لَك‌َ إِنَّك‌َ لَن‌ تَستَطِيع‌َ مَعِي‌َ صَبراً (75)

‌پس‌ باتفاق‌ حركت‌ كردند و ‌از‌ كشتي‌ پياده‌ شدند و رفتند ‌تا‌ رسيدند بغلامي‌ ‌که‌ ‌با‌ ساير غلمان‌ مشغول‌ لعب‌ ‌بود‌ ‌پس‌ ‌او‌ ‌را‌ خضر كشت‌ موسي‌ ‌گفت‌ آيا كشتي‌ نفس‌ زكيّه‌ ‌را‌ بدون‌ اينكه‌ ‌او‌ كسي‌ ‌را‌ كشته‌ ‌باشد‌ ‌هر‌ آينه‌ بتحقيق‌ مرتكب‌ شدي‌ امر منكري‌ ‌را‌ زيرا قتل‌ نفس‌ يكي‌ ‌از‌ معاصي‌ كبيره‌ ‌است‌ ‌هم‌ حق‌ ‌النّاس‌ ‌است‌ ‌که‌ اولياء مقتول‌ حق‌ دارند قصاص‌ كنند.

وَ لَكُم‌ فِي‌ القِصاص‌ِ حَياةٌ يا أُولِي‌ الأَلباب‌ِ بقره‌ آيه 179 ‌ يا ‌ ديه‌ كامله‌ بگيرند هزار دينار ‌ يا ‌ هزار گوسفند ‌ يا ‌ هزار حله‌ ‌ يا ‌ صد شتر و ‌هم‌ حق‌ اللّه‌ ‌است‌ وَ مَن‌ يَقتُل‌ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُه‌ُ جَهَنَّم‌ُ خالِداً فِيها نساء آيه 93.

جلد 12 - صفحه 387

(مسئله‌) مهمّه‌ و ‌آن‌ اينست‌ ‌که‌ حضرت‌ موسي‌ ‌در‌ موضوع‌ متحير ‌بود‌ يكي‌ آنكه‌ طالب‌ ‌بود‌ ‌با‌ خضر مصاحبت‌ كند و ‌از‌ علم‌ ‌او‌ استفاده‌ كند ديگر آنكه‌ امري‌ ‌که‌ ‌بر‌ خلاف‌ دستورات‌ الهي‌ دارد نميتواند صرف‌ نظر كند لذا فَانطَلَقا حَتّي‌ إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَه‌ُ.

حضرتش‌ نتوانست‌ خودداري‌ كند قال‌َ أَ قَتَلت‌َ نَفساً زَكِيَّةً چون‌ حفظ نفس‌ ‌از‌ اوجب‌ واجبات‌ ‌است‌ و قتل‌ ‌او‌ اعظم‌ عقوبات‌ ‌است‌ بغير نفس‌ كسي‌ ‌را‌ نكشته‌ ‌بود‌ ‌ يا ‌ اينكه‌ صغير ‌بود‌ و تكليف‌ نداشت‌ و مورد مؤاخذه‌ نبود لذا ‌گفت‌ لَقَد جِئت‌َ شَيئاً نُكراً منكر باين‌ بزرگي‌ قال‌َ أَ لَم‌ أَقُل‌ لَك‌َ إِنَّك‌َ لَن‌ تَستَطِيع‌َ مَعِي‌َ صَبراً خضر همان‌ كلام‌ اول‌ ‌را‌ تكرار كرد ‌گفت‌ آيا نگفتم‌ بشما ‌که‌ ‌شما‌ نميتواني‌ ‌با‌ ‌من‌ صبر كني‌ زيرا تكليف‌ ‌شما‌ ‌غير‌ ‌از‌ دستورات‌ ‌من‌ ‌است‌ ‌با‌ ‌هم‌ سازش‌ ندارد جمع‌ ‌بين‌ ‌اينکه‌ دو ممكن‌ نيست‌ مرا مأمور كرده‌اند باموري‌ و ‌شما‌ مأمور بامور ديگري‌ هستي‌ طالب‌ هستي‌ ‌با‌ ‌من‌ باشي‌ و صبر كني‌ لكن‌ قال‌َ أَ لَم‌ أَقُل‌ لَك‌َ چند مرتبه‌ بشما گفتم‌ ‌که‌ إِنَّك‌َ لَن‌ تَستَطِيع‌َ مَعِي‌َ صَبراً حضرت‌ موسي‌ ‌عليه‌ السّلام‌.

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه 75)- باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردی مخصوص به خود جمله سابق را تکرار کرد «گفت: آیا به تو نگفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی» (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

منابع