اشکش
اَشکَش بلوچ در شاهنامه نام یک دلاور ایرانی است که از منطقه مکران بود. وی فرمانده سپاه کوچ و بلوچ بود که در لشکرکشی کیخسرو که به کین سیاوش انجام میشد، به توران شتافت.
اشکش | |
---|---|
از پهلوانان شاهنامه | |
نام | اشکش |
شهرت | از هفت پهلوانان |
درفش | پلنگ پیکر |
جنگها | |
نبرد اول | رهایی بیژن از توران |
نبرد دوم | جنگ خوارزم |
نبرد سوم | جنگ بزرگ کیخسرو |
هفت یل شاهنامه
اشکش یکی از هفت مرد دلاور ایرانی بود که به همراه رستم و برای آزادی بیژن به توران رفت. در بسیاری نبردها حضور داشت. وی در خوارزم، شیده را به گُریز واداشت و به فرمان کیخسرو، به فرمانروایی مکران برگزیده شد.
به اشکش بفرمود تا با سپاه | به مکران بباشد به آئین شاه |
و همین طور
به اشکش بفرمود تا سی هزار | دمنده هژبران نیزه گذار | |
برد سوی خوارزم کوس بزرگ | سپاهی به کردار درنده گرگ |
حکیم فردوسی در بیتی شکوهمند از شاهنامه، از اشکش چنین یاد کردهاست:
چو رهام و چون بیژن تیزچنگ | چو اشکش همه نامبُردار جنگ |
نجات بیژن از چاه توران
در اوج اقتدار دولت کیخسرو، بزرگانی از شهر اِرمان به دربار ایران آمدند و شکایت از گرازانی تنومند و قوی داشتند که تمام اراضی اِرمانیان را به ویرانه مبدل کرده بودند. کیخسرو از میان نامداران داوطلب خواست تا برای نابودی گرازهای وحشی رهسپار گردد اما از کسی دم بر نیامد جز بیژن. چون بیژن راه اِرمان را بلد نبود قرار شد گرگین در این سفر وی را همراهی نماید.
بیژن در دشت اِرمان از گرگین خواست در شکار کمک نماید، گرگین رُک گفت تو از شاه هدایا گرفتی من چرا شکار گراز نمایم و به استراحت پرداخت. بیژن با تیر و کمان به شکار پرداخت و گرازان درشت هیکل را از پای درآورد. در آخر گرگین به کار او حسد برد و خواست بیژن پیروزمندانه به نزد کیخسرو بر نگردد، از اینرو صحبت از منیژه دختر شاه توران به میان آورد که در چند فرسخی کاخی چون بهشت دارد. بیژن وسوسه شد و عاقبت بدیدار منیژه نایل گشت و گرفتار شاه توران شد و در چاهی افکنده گشت تا جان سپارد.
گرگین به ایران برگشته و در مورد ناپدید شدن بیژن دروغ گفت و همه بهویژه گیو پدر بیژن(بیژن تنها فرزند پسری گیو بود) سخت نگران شدند؛ تا اینکه کیخسرو در نوروز در جام جهاننما مکان تقریبی بیژن را یافت و فرمان آزادی بیژن را با اختیارات ویژه به رستم داد و رستم در تدارک حمله به توران به سالار دربار ایران چنین دستور میدهد:
بفرمود رستم به سالار بار | که بگزین ز گردان لشکر هزار | |
ز شیرانِ گردنکش نامور | بباید تنی چند بسته کمر | |
چو گرگین و چون زنگه شاوران | دگر گستهم تیغِ جنگ آوران | |
چهارم گرازه که راند سپاه | نگهبان فرهنگ و تخت و کلاه | |
چو فرهاد و رهام گرد دلیر | چُن اشکش کجا هست چون نرّه شیر | |
چنین هفت یل باید آراسته | نگهبان این لشکر و خواسته |
اشکش فرمانده قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه
پس گستهم اشکش تیز گوش /که بازور و دل بود و با مغز و هوش
' 'سپاهی زگردان کوچ وبلوچ /سگالیده جنگ وبرآورده خوج
کسی درجهان پشت ایشان ندید/برهنه یک انگشت ایشان ندید
' 'درفشی برآورده پیکر پلنگ /همی از درفشش بیارید جنگ
"چو آگاه شد اشکش آمد براه/ ابا لشکری ساخته پیش شاه
همه تیز و مکران بیاراستنند/زهرجای رامشگران خواستند"
"از ایران بشد تا به توران و چین/گذر کرد از ان پس به مکران زمین
زمکران شد آراسته تازره/ میانها ندید ایچرنج ازگره
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ پارسی نگاشتهٔ شاهنامهٔ فردوسی، صفحه: ۶۲۴
- ↑ شاهنامه. جلد پنجم. داستان بیژن و منیژه ص ۲۶۱
منابع
- شاهنامهٔ فردوسی
- پارسی نگاشتهٔ شاهنامه، نگارش: فرانک دوانلو، انتشارات آهنگ قلم، چاپ سوم، ۱۳۸۷ (با اندکی تغییر)
- حسین، الهی قمشهای (۱۳۸۶). شاهنامه فردوسی. ترجمهٔ ناهید فرشادمهر. تهران: نشر محمد. شابک ۹۶۴-۵۵۶۶-۳۵-۵.