فلسفه پیشاسقراطی
فلسفه پیشاسقراطی به عنوان مشغلهای متمایز از الهیات اشاره به فیلسوفان پیشاسقراطی نخستین متفکران یونانی که کوشیدند تا به جای تفسیر دینی یا اسطوره شناختی، جهان را به روشی عقلانی توصیف کنند، و برای ادّعاهایشان دلیل ارائه دهند.
کوشش نخستین فیلسوفان یونانی برای شناختن جهان، از آن رو از سخنان پیشینیانشان افتراق داده میشود که آنها در تلاش بودند تا از راه مشاهده و تفکّر و واقعبینی، با کنارگذاشتن تفسیرهای اساطیری و دینی، و بیتوسل به خدایان و افسانهها و نیروهای نامحدود آنان، جهان را بفهمند.
از جمله، مشهورترین متفکّران پیش از سقراط میتوان به تالس، فیثاغورس، هراکلیتوس، پارمنیدس، دموکریت، و پروتاگوراس اشاره نمود؛ که به ترتیب به مکاتب ملطی، فیثاغوری، افسوسی، الئایی، اتمگرایی و سوفسطائیگری تعلّق داشتند؛ ولی این جریان از جهتی دیگر نیز با فلسفهٔ پس از سقراط متمایز است. پیش از سقراط، فیلسوفان بهطور کلی بروننگر بودند و تلاش میکردند تا پدیدههای جهان را توضیح دهند.
فلسفه با سقراط به مسیر تازهای افتاد. انقلاب سقراط، وارد کردن اخلاق در فلسفه، اخلاق را در کانون توجّه فلسفه قراردادن و تأکید ورزیدن بر فنّ جدل و استدلال نظری است، و این کار به معنای دروننگری، روی تافتن از جهان خارج و نظر کردن به انسان و خویشتن انسان است.
هدف نخستین فیلسوفان یونانی این بود که برای آنچه که در طبیعت روی میداد، توضیحی طبیعی بیابند. تفکّر و فلسفه پیشاسقراطی از بنیان متفاوت از تفکّر پساسقراطی است. در تفکّر پیشاسقراطی، شاهد تمایزی جدی میان جهان و انسان نیستیم. انسان و جهان، توسط ارسطو از هم جدا میشوند. فلاسفه پیشاسقراطی توجهی به فهم متعارف و عمومی نداشتند؛ در حالی که موضوعات و مسائل در فلسفه سقراطی از جزئیات روزمره زندگی گرفته میشوند.
از بسیاری از فیلسوفان پیشاسقراطی مطلب چندانی که نوشتهٔ خودشان باشد، بهجانماندهاست و مورخان صرفاً بر اساس تعداد محدود نقلقولها و برداشتهایی که افلاطون و ارسطو در آثارشان از این فیلسوفان آوردهاند، دربارهٔ آنها کسب اطلاع کردهاند.
فلاسفه طبیعتگرا
معمولاً نخستین فلاسفه یونان را «طبیعتگرا» میدانند، زیرا آنها بیش ازهمه به طبیعت و رویدادهای طبیعی توجه داشتهاند.
فلاسفه به چشم خود میدیدند که تغییراتی در طبیعت صورت میپذیرد. اما این تغییرات چگونه امکانپذیر بود؟ چگونه میشد تبدیل مادهای را به ماده دیگر توجیه کرد؟
نخستین فیلسوفان یونانی همگی بر این اعتقاد بودند که باید ماده اولیه مشخصی موجب تمامی این تغییرات شده باشد. اینکه آنها چگونه به این نتیجه رسیده بودند، به سادگی قابل طرح نیست. ما فقط میدانیم که این اعتقاد بر پایه یک تصور قرار داشت.
برای آنها این تصور مطرح بود که مادهای اولیه باید وجود میداشته که بر اثر آن تغیییرات طبیعی صورت پذیرد. امروزه مشخص است که نخستین فیلسوفان به دنبال تغییرات ظاهری بودهاند. آنها سعی داشتند تا به قوانین جاودانه طبیعت دست یابند. خواست آنها این بود که بدون توسل به داستانهای اساطیری رویدادهای طبیعت را دریابند و آنچه را در طبیعت رخ میداد از طریق طبیعت توضیح دهند. این روش با آنچه رعد و برق و زمستان و بهار را نتیجه کار خدایان میدانست، کاملآ تفاوت داشت.
با این روش جدید، فلسفه خود را از باورهای مذهبی آن ایام رها ساخت؛ بنابراین میتوان گفت که فلاسفه طبیعتگرا نخستین گام را در راه تفکر علمی برداشتند و زمینه مساعدی را برای تحقیق در علوم طبیعی به وجود آردند.
بخش عمده آثار فیلسوفان طبیعتگرا از میان رفتهاست. آنچه امروز از اندیشههای نخستین فیلسوفان یونان در اختیار است، به گزارشهایی محدود میشود که ارسطو در نوشتههایش آوردهاست. ارسطو حدود ۲۰۰ سال پس از نخستین فیلسوفان یونان میزیستهاست. او در نوشتههایش فقط به نتایج اندیشههای این فیلسوفان اشارههایی دارد.
نقش ملطیه
اولین نسل فیلسوفان را از ملطیه میدانند. ملطیه که شهر کوچکی در ترکیه میباشد در قرون هفتم و ششم پیش از میلاد مهمترین شهر ایونی به حساب میآمد. بندرگاههای این شهر پذیرای کشتیهایی بود که پیوسته دررفتوآمد بودند و هرگونه محصولی را حمل میکردند. به این جهت، روح اهالی ملطیه مثل هر جای دیگری که کار تجارت در آن پر رونق باشد کمی از مذهب فاصله گرفته بود و میتوانست با پشتکار بیشتری فعالیتهای علمی و عقلی را دنبال کند.
تالس ملطی
نخستین فیلسوفی که در شهر ملطیه شناخته شد، تالس (۵۴۶–۶۲۴)ق. م نام داشت. تالس بیشتر عمر خود را در سفر بود. دربارهٔ وی گفتهاند که او در سفری به مصر ارتفاع هرمی را با اندازه گرفتن سایه آن به دست آورد. او زمانی از روز به این کار دست زد که طول سایه خودش درست به اندازه قدش بود. تالس در سال ۵۸۵ قبل میلاد وقوع کسوفی را نیز پیشبینی کرده بود.
گروهی معتقدند که تالس ستارهٔ خرس کوچک را کشف کرده و گروهی نیز معتقدند وی اهمیت این ستاره را در کشتیرانی شناختهاست. در ریاضی قضیهٔ تالس را به وی نسبت میدهند و از نظرات وی میتوان به این قضیهٔ مشهور اشاره کرد که: دو مثلث در صورتی مساوی هستند که یک ضلع و دو زاویه آنها با هم مساوی باشد. که البته گروهی اعتقاد به این دارند که این قضیه توسط افراد دیگری مطرح شده و برای این که نظرشان مقبولیت پیدا کند بنام این فیلسوف مطرح کردهاند.
برتراند راسل درکتاب تاریخ فلسفه خود عنوان میکند: فلسفه به عنوان چیزی متمایز از الهیات در قرن ششم پیش از میلاد آغاز شد. به روایت اسناد آغازگر فلسفه تالس بود. هنر تالس این بود که کلمهٔ «چه؟» را به جای کلمهٔ «که؟» گذاشت. تالس همچون متفکران پیشین یا دقیقتر بگوییم همچون متدینان گذشته نپرسید که:
جهان از «که» یا بوسیلهٔ چه کسی ساخته شدهاست، بلکه سؤال را بهشکل کاملاً تازهای مطرح کرد. پرسید: جهان از «چه» ساخته شدهاست؟ یعنی تالس تفسیر اسطوره شناختی کهن را در باب پیدایی جهان، رها کرد و کوشید تا با تفکر عقلی به توصیف طبیعت بپردازد و پیدایی جهان را تبیین کند. اگر سؤال را به شکل اول مطرح کنیم، سرانجام در پاسخ خود، خدایانی را مییابیم که جهان را آفریدهاند و این جوابی است دینی بر بنیاد افسانههای آفرینش و نه فلسفی. اما جواب این پرسش که جهان از چه ساخته شدهاست؟ جوابی علمی و فلسفی است و اولین کسی که سؤال را بدین شکل مطرح کرد تالس متفکر قرن ششم قبل از میلاد بود. از مشخصات افکار او این است که بهدنبال یک اصل نخستین بنام آرخه (یا عنصر اولیه پیدایش جهان) است که آغاز پدیدههای این جهانی است.
تالس آب را ماده اولیه همه چیز میدانست. ما دقیقآ نمیدانیم که منظور وی چه بودهاست. شاید او بر این اعتقاد بوده باشد که همه چیز از آب پدید آمدهاست و دوباره به آب مبدل میشود. چون وی در شهر «ملیطه» زندگی میکرده که شهری جزیره شکل بوده و آب برای اهل آن اهمیت زیادی داشتهاست وهم زمانی که در مصر به سر میبرد، یقینآ به حاصلخیزی مزارع بعد از طغیان و فرونشستن آب رودخانه نیل توجه داشته ودیدهاست که چگونه پس از هر بارندگی بقهها و کرمها پیدا میشدهاند.
علاوه بر این شاید تالس دربارهٔ تبدیل آب به یخ و بخار و تبدیل دوباره آنها به آب نیز فکر کرده باشد. گروهی این تفکر وی را متأثر از تفکر بابلیان میدانند زیرا آنها معتقد بودند که «آبسو» نمایندهٔ آبهای شیرین و «تیامت» نمایندهٔ آبهای شور است. وی تحت تأثیر این اندیشه منشأ پیدایش پدیدههای جهانی را آب میداند. از طرفی علل گرایش وی به این تفکر را میتوان چنین عنوان کرد که چون آب شکل معین و مشخصی ندارد و هر شکلی را میتواند بپذیرد به همین دلیل، وی را به تفکر در آب وامیدارد و این که آب مایهٔ زندگی است و باز همین سیلان و حرکتی که در آب است ذهن وی را به آب جلب میکند و نیز ظواهر هستی همه از این خصوصیت برخوردار هستند. هنری که تالس انجام داده یکی یافتن وحدت در میان کثرت، و دیگری روی آوردن به واقع گرایی و برانداختن افسانهها و اسطورههای دینی است که شاعران برای مردم در تحلیل جهان ترسیم مینمودند و مردم نیز به آنها معتقد بودند. تالس به روح معتقد است اما نه به عنوان امری مجرد، بلکه به عنوان نیروی حرکت دهنده و جنبانندهٔ اشیا. وی روح را نیز خدا میداند. سر انجام تالس به این نتیجه رسید که «همه چیز پر از خدایان است». تالس تصور میکرد که جهان مملو از نیروهای محرک نامرئی است. مسلمآ منظور او از خدایان نیز همین نیروهای محرک بودهاست و به خدایان سرودههای هومر، ارتباطی ندارد.
آناکسیماندر ملطی
آناکسیماندر ملطی (۵۴۷–۶۱۰ ق. م) فیلسوف دیگریست که در شهر ملطیه زندگی میکرده و اعتقاد داشتهاست که جهان ما تنها یکی از جهانهای بیشمار است و این جهانهای بیشمار از مادهای جاویدان پدید آمدهاند و به آن بازمیگردند. مشکل است بتوان دقیقآ منظور او را از ماده جاویدان درک کرد؛ اما وی بر خلاف تالس به مادهای مشخص اشاره ندارد.
شاید منظور او این باشد که آنچه به وجود آمدهاست باید متفاوت یا به وجود آورندهاش باشد و چون هر چه به وجود بیاید، فانی است پس باید به وجود آورندهاش جاویدان باشد تا همه چیز بتواند از آن پدید آید و به آن بازگردد. بدین ترتیب روشن است که ممکن نیست این ماده اولیه همین آب معمولی بوده باشد. بله، اولین سؤال مهم فلسفه این است که این عالم از چه به وجود آمدهاست؟ از چه ساخته شدهاست؟ آناکسیماندر برای نخستین بار در ایونیا و یونان اندیشههای فلسفی خود را در کتابی بنام «درباره طبیعت» به نثر نوشتهاست. اختراع ساعت آفتابی یا شاخص را به او نسبت میدهند هر چند گفته شدهاست که در میان بابلیان رواج داشته و آناکسیماندروس از آنها گرفتهاست. برای اولین بار نقشهای جغرافیایی ترسیم کرده و دربارهٔ زمین معتقد بود که «زمین ستونی استوانهای شکل است که هوا آن را احاطه کردهاست و بهطور عمودی در مرکز گیتی بدون تکیه گاهی که بر آن مستقر شود شناور است، معهذا نمیافتد زیرا به علت واقع شدن در مرکز، خط سیر مرجحی ندارد که به طرف آن متمایل گردد.»
لذا بر خلاف آنچه که براساس اسطوره معتقد بودند زمین نه بر پایهای استوار قرار دارد و نه چون درختی است سر به هوا برافراشته با ریشههای نا مرئی در ژرفای بی پایان، بلکه در فضا معلق است.
و گنبد مرئی آسمان نیمی از گوی کاملی است که زمین در مرکز آن قرار دارد. و خورشید پس از آنکه گردش روزانه خود را در بالای زمین به انجام رساند شب در زیر زمین به گردش ادامه میدهد و صبحدم دو باره به نقطهای میرسد که حرکت را از آن آغاز کردهاست؛ بنابراین کیهان نیمکره نیست بلکه کرهای کامل است و زمین در مرکز آن قرار دارد. و آن طوریکه در نظامهای کهن گفته شدهاست خورشید لبه جهان را دور میزند خورشید فقط حفرهای است که در حاشیه چرخی عظیمالجثه قرار دارد. این حاشیه مملو از آتش است و همچنانکه این حاشیه به دور زمین میچرخد حفرهای هم که در آن وجود دارد به همین طریق میچرخد. حال اگر این حفرهها بسته شوند یا جلوی این حفرهها به وسیله چیزی گرفته شود خسوف یا کسوف روی میدهد. پس با این تصویری که آناکسیمندر ارائه میدهد زمین در مرکز قرار دارد و خورشید و دیگر سیارات به دور او میچرخند.
چگونه جهان اینگونه شکل یافتهاست؟. آنچه که در آناکسیماندر جالب توجهاست اینکه او این چگونگی تشکیل جهان را بیان میکند. «وقتی اشیاء از هم جدا شدند، جهانی که ما آن را میشناسیم به وسیله یک حرکت چرخنده گردبادی شکل گرفتهاست، به این معنی که عناصر سنگین تر، خاک و آب، در مرکز گرد باد باقیماندند، آتش به سوی محیط رانده شد و هوا در وسط باقی میماند. زمین همچون یک قرص نیست بلکه استوانه کوتاهی است.»
او معتقد بود که «قبل از این دنیای ما، تعدادی نامتناهی ازدنیاهای دیگر موجود بودهاست. که دوباره منحل شده و به صورت توده بی نظمی درآمدهاند» ظاهراً این اندیشه ریشه در تفکر هسیود دارد. هسیود میگفت: «در آغاز تمامی عالم هستی بی نظم و درهم (کائوس) بود.»
دربارهٔ منشأ حیات آناکسیماندر معتقد بود که حیات از دریا ناشی شدهاست، و جانداران از رطوبت پدید آمدهاند، و انسان در آغاز ماهی بودهاست. اما چرا انسان از حیوانات دیگر به وجود آمدهاست. به نظر او چون نوزاد انسان در کودکی نمیتواند از خود نگهداری کند و بیش از هر حیوان دیگری به مواظبت احتیاج دارد. و «ممکن نیست در تنهایی – لااقل از طریق طبیعی – به زندگی ادامه دهد، او را مانع شدهاست از اینکه به پیروی از اسطوره آدمی را برآمده از زمین بپندارد.»
اما چرا نمیتوان مادةالمواد جهان را آب یا هر عنصر دیگری دانست و چرا آناکسیماندروس نظر استاد خود تالس را نپذیرفت. آناکسیماندر مراد تالس از آب را همین آب متعارف و «اصل همه اشیاء» را، «مایه همه چیزها» گرفتهاست از نظر آناکسیماندروس آب نمیتوانست مادة الموادباشد چون خودش برای پیدایش احتیاج به گرما دارد؛ یعنی اگر جسم جامدی بخواهد ذوب شود یا مایعی به بخار تبدیل شود باید حرارت ببیند، پس آن دو عنصر «سرد» و «گرم» باید از مادةالمواد دیگری از طریق جدایش به وجود آمده باشند. از نظر او چون ضدها آشتی ناپذیر هستند اگر یکی اصل قرار گیرد لاجرم بر عناصر دیگر چیره خواهد شد؛ یعنی همه جهان میبایست به آب تبدیل میشد. همه مواد و صورتهای مادی که از یکدیگر پدید میآیند. «به نظر آناکسیماندر به یک معنی ارزش مساوی دارند و هیچیک بر دیگری مرجح نیست و از این رو لااقل هیچیک را نمیتوان مبدأ و مولد دیگران دانست.» این عنصر مقدم بر اضداد است، اضداد از آن به وجود میآیند و به آن منحل میشوند. «این خمیرمایه خود خصوصیات اشیاء عادی را ندارد. (تخته سنگها، رودخانهها و از این قبیل) یا حتی خصوصیات مقومات آنها را (خاک، آب، و از این قبیل)، بلکه اساس همه اینها در آن قرار دارد.»
پس آن عنصر نخستین یا اصل نخستین چیست؟ از نظر او مادةالمواد چیزی است که دو خاصیت دارد ۱- عدم تعین ۲- عدم تناهی. سیمپلیکوس به نقل از تئوفراستوس مینویسد. «(اصل نخستین و عنصر همه هستندهها ماده نامحدود آپایرون بودهاست… این نه آب است و نه هیچیک از به اصطلاح عناصر دیگر، بلکه طبیعت نا محدود دیگری است که از آن، همه آسمانها و همه جهانهایی که در آنند، پدید میآیند، آنچه که چیزیها از آن پدید میآیند، همان است که بار دیگر در آن، بنا بر ضرورت، از میان میروند، زیرا به یکدیگر، به سبب بیدادگری خود، مطابق با فرمان زمان، تاوان و جریمه میدهند؛ آنگونه که خود وی به این زبان شاعرانه بیان میکند.»
آپایرون در زبان یونانی یعنی لایتناهی، بینهایت، نامحدود، و بی حدومرز. منظور از نامتناهی هم میتواند از لحاظ کمی و مکانی باشد و هم از لحاظ ماهیت، شکل و تعین نداشته باشد. او نامتناهی را برتر از متناهی میدانست. «آناکسیماندروس و ملیسوس… برای اینکه نامتناهی را برتر از متناهی میانگاشتند به شدت مورد نقد و انتقاد ارسطو قرار گرفتهاند» برای اینکه تا قبل از فلسفه نو افلاطونی و مسیحیت و به خصوص فیلسوفان باستان نامتناهی را پستتر از متناهی میدانستند و خداوند بیشتر متناهی تصور میشد تا نامتناهی. آیا نامتناهی موجودی خدایی بودهاست پیداست که «آپیرون» (نامتناهی) نیروئی فعال است، تنها خدا میتواند «همه چیز را رهبری کند» و خبری هم هست حاکی از اینکه خود آناکسیماندروس «نامتناهی» را که بهطور لاینقطع جهانهایی تازه میزاید و دو باره به خود میگیرد، موجودی خدایی نامیدهاست.
آناکسیمن ملطی
آناکسیمن ملطی سومین فیلسوف مقیم شهر ملطیه (۵۷۰–۵۲۶ ق. م) میباشد. آناکسیمن نیز عنصر اولیهٔ پیدایش جهان را همانند آناکسیماندر امری یگانه و نامحدود میداند، ولی برخلاف او معتقد بود که آن یک امر مشخص و متعین است نه نامشخص و نامتعین؛ وی «هوا» را به عنوان عنصر اولیهٔ پیدایش جهان مطرح مینماید. مسلمآ آناکسیمن نظر تالس را دربارهٔ آب میدانست. اما آب چگونه پدید آمده بود؟ آناکسیمنس آب را شکل غلیظ شده هوا میدانست. البته ما هم امروز میبینیم که وقتی باران میبارد، آب از هوا فرو میریزد. این فیلسوف معتقد بود که اگر آب غلیظ تر شود به خاک مبدل خواهدشد، شاید توجه او در این مورد به خاکی جلب شده بودهاست که پس از آب شدن یخها بر روی زمین نمایان میشد. از سوی دیگر او معتقد بود که با رقیق شدن هوا، آتش به وجود آمدهاست. به این ترتیب بنا به اعتقاد آناکسیمنس خاک، آب و آتش از هوا به وجود آمده بودند.
در مرحلهای که تفکر فلسفی در یونان باستان در حال انعقاد بود، تمام مرجعیتهای سنتی در مقابل تفکر منطقی متزلزل شده و اعتبار خود را از دست میدادند. شعار این جریان این بود که: هیچ مطلبی درست نیست مگر آنچه «من» بتوانم با دلایل قاطع برای خودم توجیه کنم، و تفکر «من» بتواند دربارهاش به خویشتن حساب پس دهد. این روحیه در تمام نوشتههای ایونیایی از مردمشناسی و جغرافیا و تاریخ گرفته تا کتابهای طبی حکمفرماست. در تمام این کتابها انتقاد از طریق «ضمیر اول شخص مفرد» یعنی از طریق «من» انجام میگیرد! مثلاً هکاتئوس نخستین مُبدع جغرافیا و مردمشناسی کتاب خود را با با عنوان «علم انساب» چنین آغاز میکند: «هکاتئوس اهل ملطیه چنین میگوید: هر مطلبی را آنگونه که به نظرم موافق حقیقت مینمود نوشتهام زیرا سخنان یونانیان گوناگون است و به نظر من مُضحک.»
پس در ابتدای پیدایش فلسفه در یونان باستان مخصوصاً در مکتب ملطیه، تفکر فلسفی راهی بوده برای ظهور «من». البته به شرط اینکه همچنانکه اشاره رفت، این «من» بتواند با دلایل قاطع ادعاهای خود را توجیه کند و دربارهٔ آنها حساب پس دهد. مضافاً اینکه این توجیهات و دفاعیات، نه بر مرجعی بیرون از «من»، بلکه باید بر منابع خود «من» استوار باشد. و حتی اگر قرار باشد بر مرجعی بیرونی و خارج از «من» متکی باشد، باید اعتبار و ارزش آن مرجعها قبلاً از طریق خود «من» تأیید شده باشد! به نظر میآید حتی امروزه نیز چنین باشد؛ یعنی «من» هر انسان و همچنین «من» های یک جامعه برای اینکه بتواند امکان بُروز بیابد و به فعلیت برسد، چارهای جز این ندارد که متوسل به فلسفه شود. چرا که: - در روش تفکردینی، «نقل» بر «عقل» حاکم میشود و «من» ها امکان قد علم کردن در مقابل بنیانگذاران دینی را نمییابند. «عقل» در مقابل احکام و اعتقادات و ارزشهای دینی در حد یک «ابزار توجیه گر» تنزل پیدا میکند و امکان بیان آزادانه پیدا نمیکند.
نکتهٔ قابل توجه دیگر در فلسفهٔ آناکسیمن، همانندیی است که میان «هوا» و مفهوم «خدا» وجود دارد. آناکسیمن میگوید: «هوا»، خداست. وی علت همهٔ موجودات را به هوای نامحدود نسبت دادهاست. او نه وجود خدایان را نفی کرده و نه دربارهٔ آنها خاموش ماندهاست، با وجود این معتقد نبود که هوا ساختهٔ خدایان است، بلکه خود خدایان نیز از هوا به وجود آمدهاند. خدایان مطرح در یونان باستان دارای یک خدا به عنوان فرمانروا بودند که در اصطلاح دینی آن را «زئوس» مینامیدند، در نزد آناکسمین این خدای فرمانروا «هوا» یا همان «آئرا» است. از نظر آناکسیمن زمین مسطح است و در اثر انقباض هوا به وجود آمده و خود زمین سوار بر هوا است و تکیه بر هوا دارد و هوا را یک امر متعین و دارای هویت میداند. شاید آناکسیمنس در مورد اینکه هوا نگهدارندهٔ آسمان و زمین است، تحت تأثیر وضعیت تنفسی انسان بودهاست؛ یعنی همانطوریکه نفس (دم یا بازدم) بدن را بهطور مسلطانه احاطه کرده و عامل حفظ و نگهداری آن میباشد، هوا نیز جهان را مسلطانه احاطه کرده و عامل حفظ و نگهداری آن است. پس به عقیدهٔ ایشان چیزی بجز هوا نمیتواند عامل حیات و پیدایش موجودات باشد.
جستارهای وابسته
- تاریخ فلسفه در ایران
- فهرست فیلسوفان
- تاریخ فلسفه
- مکاتب فلسفی
- مکتب الئایی
پانویس
- ↑ «Ú©Ø§Ù†ÙˆÙ† ايرانی پژوهشگران ٠لس٠ه Ùˆ Øکمت - طالس». بایگانیشده از اصلی در ۵ دسامبر ۲۰۱۰. دریافتشده در ۱۳ ژانویه ۲۰۱۱.
- ↑ رجینالد هالینگ دیل (۱۳۸۷)، «فصل هشتم:فلسفه یونانی»، تاریخ فلسفه غرب، ترجمهٔ عبدالحسین آذرنگ، تهران: انتشارات ققنوس، ص. صفحهٔ ۱۰۸
منابع
- شرفالدین خراسانی (۱۳۸۶)، نخستین فیلسوفان یونان، تهران
- ا.ی. خلیاپیچ، تاریخ فلسفه، نشر توده، ۱۳۴۸