خليفه
«خلیفه» به معنای جانشین و جایگزین کسى یا چیزى است. «خلیفه» در اصطلاح اسلامی بمعنى جانشین پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) است که بر اساس روایات متعدد، تنها به اهل بیت (علیهم السلام) اطلاق شده است.
خلیفه در قرآن
واژه «خلف» با مشتقات آن در قرآن کریم بتکرار ذکر شده است، از جمله: «وَإِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَائِکةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» و دیگر: «یا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاک خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ».
در این دو آیه و همچنین آیات دیگرى از این قبیل مانند: «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ» مستخلف عنه (کسى که جاى او گرفته شده است) ذکر نشده، آنچه بنظر قاصر می رسد و با معنى خلافت سازگار است اینکه در مورد آیه نخست، مستخلف عنه سکنه پیشین زمین، نسل آدم پیش از این آدم یا جنس دیگرى از مخلوقین مانند جن یا نسناس ـ حسب اختلاف اقوال ـ باشد، زیرا مراد از خلیفه در این آیه شخص آدم نیست بلکه نسل او است، چنانکه از، آیه «أتجعل فیها مَن یفسدُ فیها و یسفک الدماء» برمى آید.
و در مورد آیه دوم، مستخلف عنه، پیغمبران قبل از حضرت داود باشد که در میان مردم قضاوت و حکومت مى کرده اند.
اما برخى از مفسرین خواسته اند بگویند: مستخلف عنه در هر دو مورد خداوند است، هر چند در مورد آیه دوم این معنى با وضوح بیشترى استفاده می شود، زیرا مستخلف فیه (کارى که مورد خلافت قرار گرفته) قضاوت است و قضاوت و حکومت از آن خداوند است که «إن الحکم الّا لله».
حتى برخى پا فراتر نهاده مى گویند: نه تنها حضرت آدم و حضرت داود بلکه عموم افراد بشر خلیفة الله می باشند، بدلیل این دو آیه و آیه: «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ» و «ثُمَّ جَعَلْنَاکمْ خَلَائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ....».
و در مقام توضیح این مدعى گاه می گویند: مراد از تعلیم اسماء در آیه «و علّم آدمَ الاسماء» ودیعه نهادن این علم در انسان است. چنانکه آثارش تدریجا و دائما از انسان، نسلا بعد نسل بروز و ظهور کند. و گاه می گویند: انسان هر چند ضعیف و ناتوان آفریده شده ولى داراى حسّ و شعور است و با آن دو در کائنات تصرف مى کند و آنها را زیر سلطه خویش مى کشد، لذا وى داراى این همه اختراعات عجیبه شده، و در آینده بجائى خواهد رسید که نمی توان حساب کرد.
و گاه مى گویند: خداوند داراى اسماء حسنى و صفات علیا است، و بشر در تمامى آنها خلیفه و جانشین خدا در زمین است و در تمام شئون خویش کارهاى خدا را حکایت می کند و مظهر اسماء و صفات حق است، هر چند اکمل و اتم آن صفات در خدا است و به انسانها مقدارى از آنها عطا شده است، و این خلافت شامل تمام انسانها است اعم از نیک و بد، مؤمن و کافر، بدکار و نیکوکار. مثلاً: خالق، رازق، علیم، قادر، سمیع، بصیر، رحیم، حکیم... از اسماء حق تعالى است; بشر در تمام این صفات و اسماء، جانشین خدا است، خداوند همه را خلق کرده؛ بشر نیز، مثلاً ساختمان، کارخانه و غیره را خلق می کند، خدا روزى می دهد، بشر نیز براى اولاد خود روزى فراهم می کند، دانا است، قدرت دارد، می شنود، مى بیند... اینها همه جانشینى از حضرت حق تعالى است. این بود اجمالى از سخنان قائلین بجانشینى انسان از خداوند.
خلیفه در روایات
خلیفه در اسلام (بمعنى جانشینى از پیغمبر) از طرف خود حضرت ختمى مرتبت، دو امر معین شده که در حدیث معروف میان شیعه و سنى آمده: «إنى مخلِّف فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى» دو چیز را در میان شما خلیفه (و جایگزین) خویش می سازم: کتاب خدا و عترتم... .
امام صادق (ع) از پدرانش از امام مجتبى (ع) نقل می کند که از امیرالمؤمنین على (ع) سؤال شد: اینکه پیغمبر (ص) فرمود: «انى مخلّف فیکم...» مراد از عترت کیست؟ فرمود: من و حسن و حسین علیهماالسلام و نه امام از فرزندان حسین (ع) که نهمین آنها مهدى و قائم (عج) آنها است، اینان از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنان جدا نگردد تا بر پیغمبر (ص) کنار حوض کوثر وارد شوند.
زید بن ثابت از پیغمبر (ص) روایت کند که فرمود: من دو خلیفه در میان شما بجاى نهاده ام: کتاب خدا و اهل بیتم که این دو با هم در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند.
اکثر مورخین، از جمله طبرى در تاریخ کبیر خود آورده که چون آیه «و أنذر عشیرتک الأقربین» نازل شد، پیغمبر اکرم (ص) على (ع) را بخواند و او را فرمود طعامى فراهم سازد و آل عبدالمطلب را بر آن دعوت کند که مطلبى را با آنها در میان نهد. على (ع) طعام را که از صاعى گندم و ذبیحه گوسفندى و قدحى شیر تشکیل شده بود آماده نمود و افراد فامیل را که آن روز چهل مرد بودند بر سفره طعام دعوت کرد، از جمله مدعوین، ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب بودند، پس از صرف طعام هنگامى که پیغمبر (ص) خواست آغاز سخن کند ابولهب پیش دستى کرد و گفت: یاران، مراقب باشید که این جادوگر باز هم می خواهد شما را جادو کند.
انجمن به شنیدن این سخن پراکنده شدند و پیغمبر (ص) آن روز چیزى نفرمود. اما على (ع) را فرمود: مجدداً در روز بعد همان برنامه را تکرار کند، روز دوم پس از آنکه حاضرین صرف طعام نمودند رسول خدا (ص) رو به حضار نمود و فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند من سراغ ندارم که در نژاد عرب جوانى مانند من این چنین رهاوردى براى قوم و قبیله خویش آورده باشد، من اینک خیر دنیا و آخرت را برایتان آورده ام، که خدایم فرمان داده شما را به آن بخوانم، اکنون کدامیک از شما آماده است که مرا در این مأموریتم یارى دهد، تا او برادر و وصى و خلیفه من در میان شما باشد؟
همه ساکت ماندند و پاسخى ندادند، على (ع) عرض کرد: من اى پیغمبر خدا ترا در این امر مدد می کنم و پشتیبان تو خواهم بود. على (ع) گوید: پیغمبر (ص) گردن مرا بگرفت و فرمود: این است برادر و وصى و جانشین من در میان شما، سخنش را بگوش جان بشنوید و از او اطاعت نمائید. حاضرین با شنیدن این سخن همه از جاى برخاسته بخندیدند و به ابوطالب می گفتند: وى بتو امر می کند که از فرزندت اطاعت کنى!
و به نقلى: هنگامى که على (ع) برخاست و آن پاسخ مثبت را بداد پیغمبر (ص) او را امر به نشستن کرد و سخن خویش را مجدداً تکرار نمود، باز هم تنها على (ع) پاسخ داد، تا اینکه در بار سوم رسول خدا (ص) على (ع) را به جانشینى خویش معرفى نمود. و مطابق نقل اسکافى (مورخ معروف) چون حاضرین، آن سخن را از حضرت ختمى مرتبت شنیدند به ابوطالب گفتند: از فرزندت اطاعت کن که ترا بدین امر فرمان داد.
پانویس
منابع
- سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف.