ابومسلم خراسانی
بهزادان پور ونداد هرمزد ملقب به اَبومُسْلِمِ خُراسانی (۷۱۸–۷۵۵ میلادی) فرمانده نظامی خراسانی و رهبر جنبش سیاهجامگان بود که توانست با براندازی حکومت بنی امیه، حکومت بنی عباس را پایهگذاری کند. نام اصلی او بهزادان پور وندیداد یا ونداد (پسر ونداد) بود که به توصیه ابراهیم امام، یکی از بزرگان بنی عباس، به عبدالرحمن تغییر نام داد و با حکم وی رهسپار خراسان شد تا رهبری جنبش ضد اموی در این منطقه را بر عهده بگیرد. وی پس از پیروزی بر حاکم خراسان و تسخیر مرو، سپاهی را روانه عراق نمود و توانست در سال ۱۳۲ هجری قمری، مروان، آخرین خلیفه اموی را شکست دهد. با بر تخت نشستن ابوالعباس عبدالله سفاح به عنوان اولین خلیفه عباسی، امارت خراسان به ابومسلم سپرده شد. اما قدرت و نفوذ وی برای خلیفه و اطرافیان او نگرانکننده بود. سرانجام، ابومسلم در سال ۱۳۳ ه.خ (۱۳۷ ه.ق)، به نحو توطئهآمیزی به دستور منصور، دومین خلیفه عباسی به قتل رسید.
بهزادان پور ونداد هرمزد | |
---|---|
صاحبالدعوه | |
امیر خراسان | |
دوران | ۷۴۸–۷۵۵ |
پیشین | نصر بن سیار (به عنوان والی اموی) |
زاده | ۱۰۰ (قمری) جوزجان یا هرات |
درگذشته | ۱۳۳ خورشیدی (۲۴ شعبان ۱۳۷ قمری) بغداد |
محل زندگی | خراسان |
دیگر نامها | ابومسلم خراسانی |
نژاد | خراسانی |
شناختهشده برای | براندازی امویان و روی کار آوردن عباسیان |
جنبش | سیاهجامگان |
مخالف(ها) | بنیامیه، بعدها بنیعباس |
دین و مذهب | مزدیسنا یا اسلام |
دیدگاهها دربارهٔ هدف نهایی ابومسلم در انقلاب عباسی متفاوت است. برخی ادعا میکنند که او آرزو داشت یک حکومت ملی خراسانی برقرار سازد و اینکه او با ملبس کردن خود به لباس طغیان دینی، با بنیامیه جنگید تا به این ترتیب خلافت را در دست گیرد. برخی دیگر انگیزه او را کاملا مذهبی و خالی از فحواهای قومی میدانند. میتوان اینگونه گفت که او خیلی ساده میخواسته بنیامیه را نابود کند و اینکه جنبههای اجتماعی و سیاسی انقلاب او پررنگتر از جنبههای مذهبی بودند؛ شاید او در نهایت تبدیل به دشمن عباسیان نیز میشدهاست. در هر صورت، شورش او زندهکننده فرهنگ خراسانی بود که این فرهنگ برای مدت زیادی بر دولت خلیفه چیره بود. شورش او همچنین سرآغاز برخاستن سلسلههای محلی ایرانی بود. کشته شدن ابومسلم، سرآغاز قیامها و شورشهای متعددی شد که به خونخواهی او شکل گرفت و برخی از آنها سالهای سال، خلفای عباسی را به خود مشغول نموده بود.
کودکی و نوجوانی
نام و تبار ابومسلم مورد ابهام است. برخی او را از تبار سلیط بن عبدالله از عباسیان دانستهاند که مشکوک است. برخی تا جایی پیش رفتهاند که او را از تبار علی بن ابی طالب دانستهاند و برخی دیگر هم او را یک پارسی از تبار بزرگمهر ذکر کردهاند. نام رسمی او بر روی سکهای «عبدالرحمن بن مسلم» آمدهاست، هرچند که برخی باور دارند این نامی بودهاست که ابراهیم امام به او داده و نام واقعی او چیز دیگری بوده، که به گفته برخی «ابراهیم بن عثمان» یا به گفته برخی دیگر، نام ایرانی «بهزادان پسر وندادهرمزد» بودهاست. همچنین نام او را ابواسحاق ابراهیم بن حیکان نیز ذکر کردهاند.
با این حال، ابومسلم در زمان حیاتش با نام عبدالرحمن نیز خطاب میشدهاست. این تغییر نام ظاهراً به سبب درخواست یا دستور ابراهیم امام (یکی از بزرگان خاندان بنی عباس که برای خلع بنی امیه و بدست گرفتن خلافت تلاش میکرد) صورت گرفتهاست؛ چرا که وی نام و نسب فارسی ابومسلم را دستاویزی برای دشمنان عباسیان میدانستهاست.
ابومسلم خراسانی احتمالاً در سال ۱۰۰ هجری قمری در مرو یا اصفهان متولد شد. با این حال روایات تاریخی دیگری نیز در مورد محل و زمان تولد وی نقل شدهاست؛ چنانکه اظهار نظر صریح در این مورد آسان نیست. این احتمال وجود دارد که مجهول ماندن اصل و نسب ابومسلم، تعمداً توسط حکومت بنی عباس صورت گرفته باشد تا نقش دیگران در براندازی حکومت بنی امیه کمرنگ جلوه نماید.
بیشتر منابع بر روی این اتفاق نظر دارند که ابومسلم در کوفه بزرگ شد که مهد نافرمانی سیاسی و اجتماعی بر ضد امویان بود. امویان سیاستی نژادپرستانه بر ضد غیر مسلمانان یا حتی مسلمانان غیرعرب داشتند و این برخلاف باورهای مسلمین در برابر بودن همه مسلمانان بود و موجب خشم موالی (مسلمانان غیرعرب) گردید وی در کودکی و نوجوانی، به خانوادهای به نام عِجلی در کوفه خدمت میکرد (احتمالاً به عنوان برده در ۱۲۴ (۷۴۱–۷۴۲ میلادی) ابومسلم نخستین ارتباط خود را با واسطی از عباسیان در کوفه برقرار میسازد و در نهایت او به امام بن محمد در مکه معرفی میشود.
پیشزمینه قیام
عباسیان دریافته بودند که ایران و به ویژه خراسان، سرزمینی مناسب برای فعالیتهای دعوت مذهبی-سیاسی است. این استان شرقی از پایتخت امویان دور بود، نفوذ اعراب در آن نیرومند نبود، و همچنین این استان صفحهٔ دیگر جنبشهای مذهبی با فحوای سیاسی بود. نیروی بنیامیه در آنجا هنگامی ضعیف شد که خلیفه اموی در نزاع قومی بین نزاریان و یمنیان، سوگیری کرد. در ۱۲۸ق (۷۴۵–۷۴۶ میلادی) در دوران تصدی فرماندار نزاری، نصر بن سیار، ابراهیم امام رهبر دعوت عباسی، ابومسلم را به خراسان فرستاد. امام برای نیروهای خود نوشته بود که از ابومسلم پیروی کنند؛ ولی رهبران شیعه در خراسان، از جمله سلیمان بن کثیر الخوزای، یکی از مهمترین مریدان دوازدهگانه عباسی، او را نپذیرفت. گویا آنها با جوانیِ او مخالف بودند یا (آنچه که برخی منابع میگویند)، با ابهام تبارنامه او مشکل داشتند. ابراهیم امام دوباره ابومسلم را آن هنگام که با رهبران شیعه در مکه دیدار کردند، تأیید کرد. ابومسلم در برگشت به شرق، در روستایی در مرو که برای اعرابِ خوزایی بود، ساکن شد. او خودش را وقف گسترش دعوت عباسی کرد و داعیانی را به سرتاسر خراسان بزرگ فرستاد. تعداد پیروان او رفتهرفته افزایش مییافت.
جنبش سیاهجامگان
دوران جوانی ابومسلم خراسانی با دوران خلافت مروان بن محمد مقارن بود. در این دوران، ظلم، فساد و تفرقه زیادی در بین حکام اموی رواج یافته بود و بهطور خاص، مردم خراسان تحت فشار و ستم فراوانی قرار داشتند. در این دوران دو قبیله عربی بنی تمیم (مضری) و ازدی (یمانی) که در خراسان سکونت داشتند، اختلافات قومی شدیدی داشتند و هر یک از آنها که به امارت میرسید، افراد طایفه خود را مینواخت و افراد طایفه مقابل را طرد میکرد؛ بنابراین، پتانسیل بسیار مناسبی برای تشکیل هستههای نهضت ضد بنیامیه در خراسان فراهم بود. بزرگان بنیعباس هم با اِشراف بر این موضوع، خراسان را به عنوان پایگاهی برای دعوت مردم به خود میدانستند؛ چنانکه افراد مختلفی را برای دعوت مردم شهرهای مختلف خراسان مأمور کرده بودند. این افراد، داعیان یا دعوتگران عباسی خوانده میشدند و در زمان ورود ابومسلم، بالغ بر بیست سال بود که در خراسان فعالیت میکردند.
ابومسلم برای مدتی دعوت خود را به گونه مخفیانه انجام داد تا اینکه ابراهیم امام به او فرمان داد تا آن را علنی کند. ابومسلم در ۱۲۶ خورشیدی (۱۲۹ قمری) دعوت خود را در خانه سلیمان بن کثیر در روستای سفیدنج در نزدیکی مرو علنی کرد. پیروان او جامههای سیاه به تن کردند، که یا به نشانه سوگواری برای خانواده پیامبر که کشته شده بودند، یا به نشانه برافراشتن بیرق پیامبر، که سیاه بود، بر ضد امویان، بود. در طول یک شب، ساکنین شصت روستا به او میپیوندند که همگی جامههای سیاه بر تن داشتند و چوبدستیهایشان را کافرکُش و خرهایشان را «مروان» مینامیدند. بیشتر آنها کشاورز، صنعتگر یا از طبقههای دیگر موالی بودند که عربها به کنایه به آنها «تولههای زینساز» میگفتند که اشاره به شایعهای داشت که گفته میشد ابومسلم پیشتر یک زینساز بوده. شروع دعوت به این ترتیب بود که در روز عید فطر، همه هواداران نماز عید را به امامت سلیمان بن کثیر برپا داشتند و سلیمان به امر ابومسلم، نماز و خطبه را برخلاف ترتیب امویان به جای آورد. ابومسلم به عنوان علامتی برای پیروانش، دستور داد که یک آتش افروخته شود. آنانی که در مناطق دیگر بودند (همانند تخارستان، طالقان و خوارزم) از پیش راهنمایی شده بودند. برای هفت ماه، در حالی که منتظر فرصتی برای تسخیر خراسان بود، با دعوت ادامهدار به تحکیم جایگاه خویش پرداخت. سرانجام او به نصر بن سیار نامه نوشت و درخواست تسلیم شدن کرد. فرماندار خراسان لشکری را برای جنگ با ابومسلم فرستاد، که ابومسلم با درهم شکستن آن لشکر، آوازه خود را بلند ساخت. پس از پایان جنگ، ابومسلم چهل و دو روز دیگر در سفیدنج ماند، سپس به ماخوان، روستایی بزرگ و از مراکز شیعه در نزدیکی مرو کوچ کرد تا ارتش خود را سامان دهد.
ابومسلم برای شروع نهضت خود از پرچم سیاه به عنوان نماد نهضت استفاده کرد و به سپاهیان خود نیز دستور داد تا جامههای سیاه بر تن کنند و به همین دلیل، طرفداران وی با نام سیاهجامگان و قیام وی تحت عنوان جنبش سیاهجامگان شناخته شد. از آنجا که امویان دارای پرچمهای سبز بودند و لباسهای سبز میپوشیدند، انتخاب رنگ دیگری به جز سبز، به عنوان رنگ نماد این گروه مورد توجه ابومسلم قرار گرفت. علت انتخاب رنگ سیاه نیز این بود که ابومسلم خود و گروهش را در عزای زید بن علی و فرزندش یحیی بن زید میدانست. برخی این کار را تأسی ابومسلم به شیدوش پسر گودرز میدانند (که بنا به روایتی از نیاکان وی محسوب میشود)؛ چراکه شیدوش پس از کشته شدن سیاوش، لباس سیاه به تن کرد و به خونخواهی او برخاست. همچنین نقل کردهاند که ابومسلم از غلام خود خواست تا جامههایی به رنگهای مختلف بر تن کند و در نهایت از بین رنگهای مختلف، رنگ سیاه را پسندید که هیبت بیشتری داشت.
شروع جنبش سیاهجامگان در حالی بود که در مرو، دو قبیله ازدی (یمانی) و مضری با یکدیگر در حال جنگ بودند؛ یمانیها به سرکردگی جدیع کرمانی و مضریها به سرکردگی نصر بن سیار، حاکم خراسان. گروه مستقلی از خوارج نیز به رهبری شیبان بن سلمه در این منطقه دارای قدرت و نفوذ بود. ابومسلم از این فرصت برای گرد آوردن طرفداران خود استفاده میکرد و در عین حال، با ارسال نامههایی برای سران یمانیها و خوارج، هر دو را به دوستی و اتحاد با خود دعوت میکرد. وی تلاش میکرد مانع از اتحاد این قبیلهها با یکدیگر شود. با قدرت گرفتن تدریجی جنبش، نصر بن سیار، تلاش کرد با تبلیغات سیاسی مانع از پیوستن مردم به ابومسلم شود؛ عوامل وی در بین مردم شایعه کردند که این گروه، بتپرست و متعرض به مال و ناموس مردماند. در یکی از جنگهایی که مابین ابومسلم و نیروهای نصر بن سیار رخ داد، یکی از فرماندهان نصر به نام یزید به اسارت درآمد. ابومسلم توانست از این فرصت برای شکستن شایعات استفاده کند؛ وی به جای کشتن او، دستور داد تا او را مداوا و آزاد کنند، مشروط بر آن که پس از آزادی، در مورد مشاهداتش در زمان اسارت، تنها سخن راست بر زبان آورد. بدین ترتیب یزید پس از بازگشت، شهادت میداد که این گروه، مسلمان و پرهیزکارند.
نصر خود را میان ابومسلم و رهبر یمانیها، کرمانی (و بعد علی بن کرمانی)، گرفتار میدید. او دنبال نیروی کمکی از سوی خلیفه مروان بود، اما مروان، خود درگیر نزاع داخلی بود و نتوانست خواسته نصر را اجابت کند. او سپس تلاش کرد تا طایفههای عرب خراسان را با هم متحد کند، اما ابومسلم این همبستگی را ناکام گذاشت و نصر دوباره با یمانیها درگیر شد. نصر پس از ناامید شدن از کمک خلیفه، تلاش کرد که گروههای یمانی و خوارج را برای از میان برداشتن ابومسلم با خود همراه سازد و اگرچه در این کار توفیقاتی حاصل کرد، اما سیاستورزی ابومسلم مانع از شکلگیری اتحاد شد. در قدم بعدی، نصر سعی کرد که با خود ابومسلم متحد شود هر دو سوی عرب در پی به دست اوردن پشتیبانی ابومسلم بودند و او جانب یمانیها را گرفت. در همین هنگام شورش او با تسخیر هرات، بلخ، ابیورد، نسا پابرجا شد. او تا پیش از اینکه از پشتیبانی یمانیها مطمئن نشده بود، از تسخیر مرو که پایتخت نصر بود چشمپوشی کرد. در سال ۱۲۶ خورشیدی(۱۳۰ قمری) آن شهر را به همراه علی بن الکرمانی تسخیر کرد. در حالی که نصر به سرخس و پس از آن به توس و نیشابور میگریخت، ابومسلم ۲۴ تن از فرماندهان سپاه او را اعدام کرد. پس از آن ابومسلم شیبان خارجی را که خواهان خلافت بود شکست داد، شورشی را در بلخ سرکوب کرد، و با کمک فرمانده خود ابوداود نقیب ، علی و عثمان پسران کرمانی را از میان برداشت، سپس شورش او برای مدتی متوقف شد.
نصر ۳۰٫۰۰۰ مرد را گرد آورد، اما بعدها در همان سال از فرماندهِ ابومسلم به نام قحطبه بن شبیب طایی شکست خورد. نیروهای بنیامیه کشتگان زیادی دادند که پسر نصر که تمیم نام داشت در میان آنها بود. قحطبه نیشابور را گرفت و نصر به قومس گریخت. دو ماه بعد قحطبه به گرگان شتافت تا با نیروهای امدادی بنیامیه که از سوی فرماندار عراق فرستاده شده بودند روبرو شود. این ارتش که شمار سربازان آن بسیار بیشتر از ارتش شورشیان بودند، پس از جنگی لگامگسیخته، پا به فرار گذاشتند و گرگان به دست شورشیان افتاد. قحطبه که شنیده بود مردم شهر میخواهند شورش کنند، بسیاری را اعدام کرد. نصر که دوباره در حال گریز بود در ساوه درگذشت؛ و عربها و دیگر پشتیبانان بنیامیه به سوی همدان عقبنشینی کردند. پسر قحطبه که حسن نام داشت خیلی زود ری و همدان را گرفت و نهاوند را محاصره کرد. قحطبه این پیروزیها را با پیروزی دیگری بر لشکری بزرگ در اصفهان جشن گرفت که در آن جنگ غنیمتهای زیادی را بدست آورد(۱۲۷ خورشیدی _ رجب ۱۳۱ هجری).
این رویدادها پاسداران شهر نهاوند را ناامید و سرافکنده کرد و قحطبه در ادامه، هجوم خود را سهمگینتر کرد و سه ماه پس از آن شهر نهاوند که یک سده پیشتر شاهد فتحالفتوح عربها بر پارسیان بود، این بار به شکست اعراب به دست ایرانیان و پشتیبانان ابومسلم مینگریست.
پس از آن، ابومسلم قحطبه را راهنمایی کرد تا نیرویی به رهبری ابو عون عبد الملک بن یزید الخراسانی به شمال عراق بفرستد، که در آنجا (پسر یزید خراسانی) عبدالله بن مروان را شکست داد (ذو الحج ۱۳۱ (ژوئیه-اوت ۷۴۹)). مروان خودش ارتشی را در سوریه، موصل و استان جزیره گرد آورد و به آهستگی پیشروی کرد؛ چهار ماه پس از آن، او با شورشیان در زاب روبرو شد. در همین هنگام قحطبه از راه کرمانشاه و حلوان به عراق آمد، در حالی که یزید ابن هبیره، فرماندار عراق به سوی شرق به جلولا پیشروی کرد تا با او دیدار کند. ارتش او به سوی فرات پیشروی کرد و به سوی کوفه رفت، قحطبه در کنارههای غربی و ابن هبیره در کنارههای شرقی رود بودند. قحطبه در جنگ با فرماندار اموی در ۸ محرم ۱۳۲ (۲۷ اوت ۷۴۹) کشته شد و پسر او حسن فرمانده شد. در کوفه، یک سالار یمانی، خالد بن عبدالله القصر پرچم عباسیان را برافراشت و کاخ فرماندار آنجا را محاصره کرد. او با پیروز شدن بر پادگان امیه و به کنترل درآوردن شهر، حسن بن قحطبه را دعوت کرد، و قحطبه به کوفه رفت. ابو مسلم خلال، رئیس دعوت عباسی از پنهانگاه بیرون آمد و حکومت کوفه و هدایت نیروهای خراسانی و محلی را بدست گرفت.
کمی پس از سقوط کوفه، ابراهیم امام به دستور مروان کشته شد. برادر امام، ابوالعباس عبدالله و ابو جعفر منصور، پس از آن به کوفه گریختند و ابومسلم چهل روز آنها را پنهان کرد. نقشهٔ دودلانه ابو مسلم، که اکنون ابراهیم از آن کنار گذاشته شده بود، این بود که خلیفه از نوادگان خاندان ابوطالب باشد؛ اما این نقشه هنگامی که رهبران خراسانی عباسیان پنهانشده را یافتند و ابوالعباس را با نام سفاح خلیفه کردند، ناکام ماند. ابو مسلم در مراسمی در حضور خلیفه سوگند وفاداری و فرمانبرداری به جا اورد، (جمعه ۱۲ ربی الثانی ۱۳۲/۲۸ نوامبر ۷۴۹) و سرانجام در جایگاه وزیر گماشته شد. مروان هم سرانجام پس از عقبنشینی به مصر کشته شد (۲۷ ذی حجه ۱۳۲–۶ اوت ۷۵۰).
فرمانرانی بر خراسان
با بر تخت نشستن سفاح به عنوان خلیفه عباسی، حکمرانی مناطق مرکزی و شرقی ایران به ابومسلم سپرده شد. ابو مسلم در این دوران از قدرت و نفوذ زیادی در بین مردم برخوردار بود. وی همچنین بر روی خلیفه عباسی نیز نفوذ زیادی داشت و در بسیاری از موارد خلیفه بدون نظر یا موافقت او تصمیم نمیگرفت.
ابومسلم در لشکرکشیهای سوریه و عراق در خراسان ماند و در آنجا سوگند وفاداری به سفاح خورد.
در دوران حکمرانی، ابومسلم با شورشهایی از سوی علویان و نیز با تعدیهایی از طرف اقوام چینی مواجه شد که همه را سرکوب کرد. وی توانست نفوذ خود را در ماوراءالنهر توسعه دهد و شهرهایی از جمله سغد، بخارا و بلخ را تحت امارت خود درآورد.
ابومسلم در دوران امارت خراسان، دست به عمران و آبادانی زد و در شهرهایی از جمله سمرقند و مرو، نمازخانهها و باروهای متعددی ساخت.
ابومسلم در این دوران دارای القابی چون صاحب الدعوة، صاحب الدولة و امین آل محمد بود. او را از این جهت صاحب الدعوة مینامیدند که قیام علیه امویان را آشکار کرد و لقب صاحب الدولة نیز از این جهت بود که وی را مؤسس حکومت عباسیان میدانستند.
قدرت و نفوذ ابومسلم و خودکامگی وی در تعامل با خلیفه، باعث شد تا نزدیکان خلیفه و از جمله برادر و ولیعهد وی، منصور، نسبت به ابومسلم بدگمان شوند و تلاش کنند تا خلیفه را نیز برای توطئه علیه ابومسلم متقاعد کنند. نقل شدهاست که شورشی که توسط زیاد بن صالح، امیر منصوب ابومسلم در شهرهای سغد و بخارا رخ داد، به تحریک خلیفه عباسی بوده و ابومسلم پس از غالب آمدن بر این شورش و کشتن زیاد بن صالح، سر وی را برای خلیفه میفرستد.
او از احترام خلیفه از راهی دور برخوردار بود. برای نمونه، هنگامی که سفاح به ابوسلمه بدگمان شده بود، او را بیدرنگ اعدام نکرد. از ترس اینکه مبادا ابومسلم پشتیبان وزیرش باشد، سفاح برادرش ابو جعفر منصور را برای گرفتن پذیرش ابومسلم فرستاد. ابومسلم نه تنها پذیرفت، بلکه مرار بن انس را هم برای انجام کشتن فرستاد. شاید قرار بوده تا منصور وفاداری ابومسلم را بسنجد؛ در هنگام اقامت او (و بر پایه یک گزارش، در حضور او)، ابومسلم سلیمان بن کثیر را بدون همپرسی با منصور متهم و اعدام کرد (۱۳۲، برابر با ۷۴۹–۷۵۰ میلادی). او با دستپاچهشدن از نیرو و حاضرجوابی ابومسلم به کوفه بازگشت و به سفاح هشدار داد تا هنگامی که ابومسلم زنده باشد، او یک خلیفه واقعی نخواهد بود.
ابومسلم از نیروی بی چون و چرا در خراسان بهرهمند بود و حتی محمد بن العش را به فارس فرستاد تا دیوانسالارانی که از سوی ابو سلمه گماشته شده بودند را سرنگون کند. سفاح عموی خویش عیسی بن علی را فرماندار فارس گماشته بود؛ هنگامی که او رسید و از ابومسلم هیچ تنفیذی نداشت، محمد از پذیرش او سر باز زد و نزدیک بود او را اعدام کند (۱۳۲، برابر با ۷۴۹–۷۵۰ میلادی). در دوران خلیفگی سفاح (۱۳۲–۱۳۶، برابر با ۷۴۹–۷۵۴ میلادی) ابومسلم چندین شورش را سرکوب کرد. او در بخارا شریک بن شیخ المهری را از میان برداشت که ادعای شورش در برابر امویان را داشت (۱۳۳، برابر با ۷۵۰–۷۵۱ میلادی). نیروهای او زیر رهبری ابو داود خالد بن ابراهیم، سپس شهر کش را محاصره کردند. سنگربندیهایی در نیشابور ساخته شد؛ از ساختههای ابومسلم همچنین مسجد جمعه و دارالاماره (با سد و چهار ایوان) است.
در ۱۳۶ یا ۷۵۳–۵۴ ابومسلم آماده رفتن به حج به مکه شد و دنبال اجازه خلیفه بود. نامهنگاری متعاقب نشان میدهد که دو فرماندار به یکدیگر اعتماد نداشتند. ابومسلم که باید با تنها ۵۰ مرد به عراق میرفت، با ۸٫۰۰۰ مرد به راه افتاد و با ۱٫۰۰۰ نفر به پایتخت نزدیک شد. گویا او میپنداشته که امنیت او وابسته بهشمار نیروهایش است، در حالی که سفاح از نیروی خود دلواپس بود. در هر حالت خلیفه عباسی برای درود گفتن به او نماینده فرستاد، او را گرامی داشت و به او مجوز زیارت داد. او با پروایانه به پیشنهاد منصور برای کشتن ابومسلم مقاومت میکرد. سفاح با این حال، منصور را امیر الحج کرد و همنشینی ناگزیرانه در راه حج بیش از پیش رشک و نداشتن اعتماد به ابومسلم را به منصور برانگیخت. در سال ۱۳۶ هجری قمری، ابومسلم پس از اخذ اجازه از سفاح، عازم عراق شد تا از آنجا به سفر حج برود. در این سفر، منصور نیز همراه ابومسلم شد و در بازگشت، خبر درگذشت خلیفه به آنها رسید؛ بنابراین، منصور که ولایت عهدی را بر عهده داشت در نامهای به ابومسلم خود را خلیفه معرفی کرد و ابومسلم نیز به او تبریک گفت.
عموی خلیفهٔ تازه، عبدالله بن علی، سر به شورش برآورده و ابو مسلم برای سرکوب او فرستاده شد. نیروهای شورشی در آستانه پیروزی بودند، ولی ابومسلم پس از شش ماه لشکرکشی عبدالله را شکست داد و انبوهی از غنیمتها را بدست آورد (۱۳۷، برابر با ۷۵۴–۷۵۵ میلادی). منصور در ابتدا با عموی خویش مهربانی کرد، سپس او را زندانی کرد و کشت. هرچند که این شورش توسط ابومسلم و طی چند ماه خاموش شد، اما گزارشهایی که منصور نسبت به واکنشهای مغرورانه و سخره آمیز ابومسلم نسبت به نامههای خود دریافت میکرد، وی را شدیداً بیمناک میکرد و به همین جهت تصمیم گرفت که تا قبل از این که ابومسلم به خراسان عزیمت کند، وی را از پای درآورد.
کشته شدن
رابطه بین خلیفه و فرمانده آغاز به بدتر شدن کرده بود. هنگامی که مأموری برای سیاههنویسی غنیمتها فرستاده شد، خشم ابومسلم برانگیخته شد؛ منصور سپس ابومسلم را فرماندار مصر و سوریه ساخت، ولی ابومسلم با سرپیچی راه خراسان که پایگاه نیروی او بود را در پیش گرفت. یک نامهنگاری بسیار نیشدار بین آنها انجام شد که در پایان آن منصور فرمانده خویش ابومسلم را به مرگ تهدید کرد. ابومسلم نخست مصمم بود تا برنگردد و پشتیبانانش هم چنین به او سفارش کرده بودند. اما پس از تهدید واپسین خلیفه عباسی و پافشاری ابو داود (خلیفه او را اغواء کرده بود)، معاون ابومسلم در خراسان، برای پیروی نکردن دو دل بود. او ابو اسحاق، یکی از پشتیبانان را برای روبرو شدن با خلیفه فرستاد. خلیفه ابواسحاق را اغواء کرده و به او قول دادن فرمانداری خراسان را داد. ابو اسحاق به ابومسلم توصیه کرد تا به دربار خلیفه عباسی برگردد و پوزش بخواهد، چرا که او را در آنجا دوست میداشتند. منصور برای آنکه نشان دهد هنوز طرفدار ابومسلم است، از ابومسلم درخواست کرد تا پذیرش خود برای گماشتن یک والی را نشان دهد.
ابومسلم که اکنون دیگر کاملاً فریفته شده بود به پایتخت رفت. به فرمان خلیفه بنو هاشم و دیگران در بیرون از شهر به پیشوازش رفتند. منصور همچنین پنج مرد برای انجام قتل او گزینش کرده بود. آنها زیر ایوان یک کاخ پنهان شده بودند. هنگامی که ابومسلم وارد شد و شمشیرش را از او گرفتند، خلیفه نمونههایی از بدرفتاری ابومسلم با او آورد. ابومسلم که داشت در مورد تلاشهایش برای بر تخت نشاندن عباسیان سخن میگفت، منصور دستانش را به هم زد، قاتلان سررسیده و ابومسلم را کشتند. تاریخ کشتن او را در ۱۳۳ خورشیدی (شعبان سال ۱۳۷ هجری قمری برابر با ۷۵۵ میلادی) نوشتهاند. سن او را در هنگام مرگ ۳۷ سال نوشتهاند. گفته شده او پنج دختر داشتهاست. منابع دیگر گفتهاند او برادری به نام یاسر بن عثمان و دو دختر، فاطمه و اسما داشتهاست. منصور دستور داد که بدن مثله شدهٔ او را بر رود دجله بیفکنند. برای اینکه کارهایش را در نظر مردمان موجه جلوه دهد، خطبهای خواند و در آن گفت هر کس که بیعت خود با خلیفه را بشکند، سزاوار مرگ است، همچون ابومسلم.
کشتهشدگان بدست ابومسلم
ابومسلم در طول دوران مبارزه و پس از آن، در دوران حکمرانی، ناگزیر از کشتن دشمنان، خائنان، شورشیان یا سایر افرادی بود که برای جنبش سیاهجامگان یا حکومت عباسیان خطرناک محسوب میشدند. وی در مقابله با دشمنان بسیار سختگیر بود و هیچ رحم و شفقتی به خرج نمیداد. از خود ابومسلم نقل شدهاست که بیش از یکصد هزار تن به دستور او کشته شدهاند. در بین افرادی که به دستور ابومسلم کشته شدهاند (یا گمان میرود که چنین باشد)، نام افراد سرشناسی به چشم میخورد که برخی از آنها در زمره داعیان عباسی و برخی در حلقه متحدان خود او محسوب میشدهاند.
برخی، دلیل اصلی اقدام ابومسلم به قتل داعیان عباسی را، سیاستورزی وی میدانند و معتقدند که این داعیان، در روزگاری که ابومسلم به عنوان برده در خدمت خانوادههای عربی بودهاست، وی را میشناختهاند و لذا دیدگاه تحقیرآمیزی نسبت به وی داشتهاند؛ بهطوریکه محبوبیت و شکوه ابومسلم در خراسان مانع خدشهدار شدن اعتبار او نزد این داعیان کهنهکار نمیشدهاست.
بهآفرید
بهآفرید یکی از مبلغان مذهبی بود که با بدعتگذاری در آیین زرتشتی، مورد شِکوه و شکایت موبدان زرتشتی قرار گرفته بود. مذهب بهآفرید، ظاهراً میانهای بین اسلام و دین زرتشتی بود و در منطقه خواف طرفدارانی پیدا کرده بود؛ بنابراین جمعی از موبدان زرتشتی ساکن نیشابور نزد ابومسلم رفتند و از او کمک خواستند. ابومسلم نیز دستور دستگیری بهآفرید را صادر کرد و اگرچه وی بعد از دستگیری، آیین اسلام را پذیرفت و جامه سیاه نیز پوشید، اما به دستور ابومسلم به قتل رسید.
از سوی برخی از تحلیلگران، کشته شدن بهآفرید به دستور ابومسلم که به درخواست موبدان زرتشتی صورت گرفت، و همچنین اینکه سنباد به خونخواهی ابومسلم برخاست، به عنوان مدرکی دال بر گرایش ابومسلم به سمت دین زرتشتی تلقی شدهاست. دیگر جنبشهای ضداسلامی نیز با نام او رخ داد. اما ابومسلم که به عنوان یک قهرمان اسلامی دیده میشود، با بهآفرید بر حسب ضرورت مخالفت کرد، در حالی که احساسات ایرانی و ضد عربی که در شورشهای پس از مرگ او ابراز میشد، ناشی از روابط بین مسلمانان عرب و غیرعرب آن هنگام در خراسان بودند. برخی از منابع متأخرتر او را شیعه میخوانند که مشکوک است.
عبداله بن معاویه
عبداله بن معاویه یکی از افراد خاندان بنی هاشم بود که مستقلاً در کوفه علیه حکومت اموی قیام کرده بود و توانسته بود در اصفهان پیروزیهایی به دست آورد. اما نهایتاً پس از شکست از لشکر ابن ضباره، فرمانده سپاهیان مروان، به ابومسلم پناهنده شد؛ چون شنیده بود که وی در خراسان برای فردی از خاندان بنی هاشم تبلیغ میکند. اما ابومسلم دستور داد تا او را دستگیر و در نهایت اعدام کنند، چرا که وی متمایل به عباسیان نبود. نقل شده که عبداله در نامهای، از ابومسلم تقاضای بخشش کرد ولی مؤثر واقع نشد.
سلیمان بن کثیر
سلیمان بن کثیر، از داعیان (دعوت کنندگان) عباسی در خراسان بود که سالها قبل از ابومسلم به دعوت مردم خراسان بر ضد حکومت اموی مبادرت میورزید. وی نخستین بار ابومسلم را در زمان نوجوانی، زمانی که به عنوان غلام خاندان عجلی در کوفه خدمت میکرد ملاقات کرد. در سال ۱۲۹ هجری قمری، زمانی که ابومسلم با حکم ابراهیم امام، به عنوان رئیس جنبش ضد اموی به خراسان آمد، سلیمان بن کثیر از جمله بزرگان داعیان عباسی بود که با ابومسلم مخالفت کرد و نقل شده که به ابومسلم دشنام داد و دواتی به سمت او پرتاب کرد و وی را مجروح نمود. اما با نامههای بعدی ابراهیم امام، به ریاست ابومسلم گردن نهاد. در نماز عید فطر همان سال، که طی آن جنبش سیاه جامگان نافرمانی خود را از حکومت اموی رسماً اعلام نمود، سلیمان بن کثیر امامت نماز را بر عهده داشت.
بعد از سقوط مروان و شروع خلافت سفاح، خلیفه عباسی به فعالیتهای ابوسلمه خلال که یکی از داعیان بزرگ عباسی محسوب میشد و نقش مؤثری در سقوط بنی امیه داشت، بدگمان شد؛ بنابراین در سال ۱۳۲ هجری قمری برادر و ولیعهد خود منصور را برای قانع کردن ابومسلم به کشتن ابوسلمه رهسپار خراسان کرد. در جریان همین ملاقات، ابومسلم فرمان قتل سلیمان بن کثیر را صادر کرد و سلیمان در حضور منصور گردن زده شد. اتهام سلیمان، تمایل وی به خلافت خاندانی از علویان و خیانت به خاندان عباسی عنوان شدهاست؛ اما به نظر میرسد علت اصلی صدور فرمان قتل این بود که ابومسلم میخواست قدرت خود را به ولیعهد عباسی ابراز کند.
سایرین
لاهز بن قریظ تمیمی یکی از داعیان عباسی در خراسان و از یاران همراه ابومسلم در فتح مرو بود. با سقوط مرو، لاهز از جانب ابومسلم مأمور مذاکره با نصر بن سیار، حاکم اموی شد. نقل شده که فتح مرو چنان با سرعت انجام شد که نصر و یاران نزدیکش قدرت تصمیمگیری برای هرگونه اقدامی را از دست داده بودند. لاهز در جریان مذاکره با نصر، تعمداً آیهای از قرآن برای وی خواند که دریابد در صورت تسلیم شدن، کشته خواهد شد؛ بنابراین، نصر به اتفاق یارانش تصمیم به فرار گرفتند و با سرعت از مرو خارج شدند و به سمت سرخس حرکت کردند؛ چنانکه ابومسلم نیز در تعقیب آنان بازماند. ابومسلم به همین سبب دستور داد تا لاهز را گردن بزنند.
شیبان بن سلمه حروری ، در اوان شروع جنبش سیاه جامگان، رهبر خوارج در خراسان بود. ابومسلم از آنجا که نهضت هنوز نوپا بود، به اتحاد با این گروه امید داشت و با شیبان رهبر آنها نامه نگاری میکرد. اما نهایتاً شیبان با نصر بن سیار (حاکم اموی) قرارداد صلح امضا کرد. پس از اتحاد ابومسلم با یمانیهای خراسان و تقویت قوای ابومسلم، وی به ناچار معاهدهای مبنی بر ترک مخاصمه با ابومسلم امضا کرد و به سرخس نقل مکان کرد. با این حال بعد از این که ابومسلم با فتح مرو بر نصر بن سیار پیروز شد، از شیبان و گروهش بیعت خواست و با امتناع آنان مواجه شد؛ بنابراین، سپاهی را برای از پای درآوردن شیبان و گروهش راهی کرد و علیرغم معاهده ترک مخاصمه، آنان را از میان برداشت. بسام بن ابراهیم، فرمانده ابومسلم در این نبرد، پس از کشتن شیبان، سر او را نزد ابومسلم فرستاد.
جدیع کرمانی رهبر اقوام عرب یمانی ساکن خراسان بود که در زمان شروع جنبش سیاه جامگان، به سبب اختلافات قومی، با نصر بن سیار، حاکم مضری خراسان میجنگید. جدیع کرمانی عاقبت به دست نصر بین سیار کشته شد. از آنجا که ابومسلم در زمان شروع جنبش نیاز به متحدان بیشتری داشت با علی پسر جدیع کرمانی طرح اتحاد ریخت تا به خونخواهی پدرش با حاکم اموی بجنگد. علی، در سال ۱۳۰ هجری قمری، به همراه ابومسلم در فتح مرو شرکت کرد و نقش مؤثری در این پیروزی داشت. اما مدتی بعد از آن، ابومسلم حضور علی بن جدیع را خطری برای امارت خود قلمداد کرد؛ بنابراین به نیشابور رفت و از او خواست فهرستی از افراد مورد اعتمادش تهیه کند تا به آنها صله و پاداش دهد. سپس ابومسلم دستور کشتن علی پسر کرمانی و یارانش را صادر کرد.
قحطبه بن شبیب طائی قبل از ریاست ابومسلم بر جنبش سیاهجامگان در خراسان و در حلقه دعوتکنندگان به جنبش بود. بعد از آن نیز به عنوان یکی از فرماندهان و سرداران ابومسلم در جنبش حضور یافت؛ چنانکه پس از فتح مرو توسط ابومسلم، به شهرهای توس، نیشابور، جرجان، قومس و دیگر شهرها گسیل شد و آنها را تصرف کرد. وی پس از آن فرماندهی سپاهی را که ابومسلم برای فتح عراق آماده کرده بود بر عهده گرفت و پس از فتح شهرهایی چون ری، اصفهان، نهاوند و کوفه، توانست بر سپاه مروان آخرین خلیفه اموی بتازد. قحطبه در یکی از واپسین نبردهای عراق، به نحو مرموزی مفقود شد و نقل شدهاست که جنازه وی بعداً از رود فرات کشف شد. در هر صورت، مرگ وی در میدان جنگ نبوده و با مفقود شدن او، فرزندش حسن فرماندهی جنگ را بر عهده میگیرد. مدارک مستحکمی مبنی بر این که کشته شدن وی با دستور یا توطئه ابومسلم صورت گرفته باشد در دست نیست، اما برخی این قتل را به دستور ابومسلم میدانند.
شخصیت
ابومسلم بهطور خلاصه، شخصی توصیف شده که به ندرت احساسات نشان میداد. به نظر میرسد که او تحصیلکرده بوده و عربی و پارسی را نیک میدانسته (با قضاوت از روی شیوایی سخنانی که منتسب به اوست). او را بخشنده، چارهجو و خوشفکر، دارای رفتار سیاستمدارانه، رادمرد و بلندهمت توصیف کردهاند، اما او را به خاطر سختگیرانه بودن نسبت به مخالفین نکوهش کردهاند که افراد را با کمترین کار فتنهانگیزانهای اعدام میکرد.
ابن خلكان، ابومسلم را چنین توصیف کرده است: او زیبا و شیرین بود. دارای قد كوتاه، پوست سبزه و صاف، چشمان درشت، پيشانى پهن، ريش نيكو، موى بلند و كمر فراخ بود. لحن صدایش کم بود. عربی و فارسی را شیوا و روان صحبت میکرد. منطق زیبایی داشت، راوی شعر بود، چیزهای زیادی میدانست، جز در زمان مناسب نمیخندید و به ندرت اخم میکرد. پیروزیهای بزرگ به او میرسد و اثری از لذت بر او ظاهر نمیشود. بلای سخت بر او نازل میشود و افسردگی در او دیده نمیشود. اگر عصبانی بود، خشم او را تحریک نمیکرد... فقط سالی یک بار نزد زنان میآمد (اشاره به کنترل نفس و مشغله در مسئولیتهای زمامداری).
ابومسلم پس از مرگ تبدیل به شخصیتی افسانهای شد و گاهی اوقات به عنوان مسیح پنداشته میشود. نام او در شورشهای اسحاق ترک، سنباد، مقنع، و راوندیان زنده شد و برخی از رهبران جنبشها حتی ادعا میکردند که خود او هستند. برای نمونه ادعا میشد که بابک خرمدین از نوادگان دختر ابومسلم است. عاقبت گروههای گوناگونی (رضامیه، ابومسلمیه، برکوکیه) پدید آمدند که به امامت ابومسلم یا الوهیت او یا ظهور مجدد او باور داشتند.
پیشه ابومسلم، زمینه مورد نیاز برای آفرینش حماسه برای او را فراهم کرد. اخبار ابی مسلم صاحبالدعوه از ابوعبدالله محمد بن عمران مرزوبانی و ابومسلمنامه از ابوطاهر ترسوسی دو تا از این حماسهها هستند. در ابومسلمنامه که به زبان پارسی است و ترجمهٔ ترکی آن، تخیل نویسنده و ذوق بازگویان این حماسه در درازنای سدهها، او را تبدیل به پاسدار حق و سرکوبکننده خودکامگی و بیدادگری ساختهاست. او به عنوان یک معجزهگر، مورد عنایت پیامبر و وفادار به خاندان علی توصیف شدهاست. او صریحاً با بکتاشیان همباز شده؛ در دیر آنان یک تبر کوچک (سلاح ویژه او) از دیوار آویزان شدهاست. ابومسلم در میان ازبکها، ترکمانان آسیای مرکزی و در کوهنشینان داغستان به عنوان یک قهرمان نگریسته میشود. دیدگاهها دربارهٔ هدف نهایی ابومسلم در انقلاب عباسی متفاوت است.
برخی ادعا میکنند که او آرزو داشت یک حکومت ملی ایرانی برقرار سازد و اینکه او با ملبس به طغیان دینی با بنیامیه جنگید تا خلافت را در دست گیرد. برخی دیگر انگیزه او را مذهبی ناب و خالی از فحواهای قومی میدانند. میتوان اینگونه گفت که او خیلی ساده میخواسته بنیامیه را نابود کند و اینکه جنبههای اجتماعی و سیاسی انقلاب او پررنگتر از جنبههای مذهبی بودند؛ شاید او در نهایت تبدیل به دشمن عباسیان نیز میشدهاست. در هر صورت، شورش او زندهکننده فرهنگ ایرانی بود که برای مدت زیادی بر دولت خلیفه چیره بود. شورش او همچنین سرآغاز برخاستن سلسلههای محلی ایرانی بود.
خونخواهی
کشته شدن ابومسلم، سرآغاز قیامها و شورشهای متعددی شد که به خونخواهی او شکل گرفت و برخی از آنها سالهای سال، خلفای عباسی را به خود مشغول نموده بود. بیشتر این قیامها برای رهایی از سیطره حکومت اعراب بر ایران و دارای رنگ و بوی مذهبی بود. در برخی از آنها برای ابومسلم جایگاهی تقدیس شده تصور شده بود، به گونهای که بعضاً وی را زنده میانگاشتند و معتقد بودند که ظهور وی در زمان موعود فرا خواهد رسید.
نخستین قیامی که به خونخواهی ابومسلم شکل گرفت، قیام سنباد بود. سنباد یکی از دوستان و همراهان ابومسلم و پیرو آیین زرتشتی بود؛ هر چند که در برخی منابع وی را مزدکی نیز دانستهاند. وی پس از شنیدن خبر کشته شدن ابومسلم، در سال ۱۳۷ هجری قمری از محل استقرار خود در نیشابور قیام خود را شروع کرد و توانست شهرهایی نظیر قومس و ری را تسخیر کند. با تسخیر ری، اندوختههای ابومسلم که در هنگام عزیمت به سفر حج در این شهر بر جای گذاشته بود، به دست سنباد افتاد. وی توانست لشکر بزرگی از زرتشتیان، مزدکیان فراهم آورد که تعداد آن در برخی از منابع برابر یکصد هزار ذکر شدهاست. سنباد برای همراه ساختن این فرقههای مختلف مذهبی از ترفندهای مذهبی استفاده میکرد و بهطور مثال داستانی را نقل میکرد مبنی بر این که چون منصور آهنگ کشتن ابومسلم نمود، ابومسلم با خواندن نام پروردگار، به کبوتری مبدل شد و از بارگاه خلیفه به کوهی در ری هجرت کرد و اکنون در کنار مزدک جای گرفتهاست تا در زمان موعود از مخفیگاه خود خارج شود. وی مدعی بود که قاصدی، نامهای از ابومسلم برای او آوردهاست. با این حال، قیام سنباد بیش از هفتاد روز به طول نینجامید و این سپاه عظیم در جنگی که در ناحیه ساوه با لشکر خلیفه به فرماندهی جهور داشت، به علت رم کردن شترها از هم گسیخت و شکست خورد. نقل شدهاست که در این جنگ، شصت تا هشتاد هزار نفر از سپاه سنباد، از جمله خود وی کشته شدند و شمار کشتهشدگان به حدی بود که آثار استخوانهای اجساد آنان تا سال ۳۰۰ قمری در منطقه مشهود بودهاست.
قیام دیگری که به خونخواهی ابومسلم صورت گرفت، قیام راوندیان بود. راوندیان، جمعی از اهالی خراسان بودند که وانمود میکردند که اعتقاد دارند به این که روح ابراهیم امام در ابومسلم حلول کرده و با کشته شدن ابومسلم، در منصور متجلی شدهاست؛ بنابراین به کوفه عزیمت کردند و گرداگرد اقامتگاه منصور طواف میکردند. خلیفه عباسی دستور داد بزرگان ایشان را دستگیر نمایند و به زندان بیندازند، اما این گروه با حمله به مقر منصور، پس از آزادی آنان، به قصد کشتن منصور شورش کردند و در نهایت کشته شدند.
اسحاق ترک از یاران ابومسلم وداعی وی در میان ترکان ماوراءالنهر بود به همین دلیل به اسحاق ترک مشهور گشت برخی وی را ایرانی و بعضی هم وی را از نوادگان یحیی بن زید علوی میدانند اسحاق ترک پس از قتل ابومسلم با تحریک ترکان ماوراءالنهر شورش کرد که سرکوب و کشته شد
پانویس
- ↑ http://www.iranicaonline.org/articles/abu-moslem-abd-al-rahman-b
- ↑ http://www.iranicaonline.org/articles/abu-moslem-abd-al-rahman-b
- ↑ Ḡ. Ḥ. Yūsofī. «ABŪ MOSLEM ḴORĀSĀNĪ». Encyclopædia Iranic. دریافتشده در ۲۲ فوریه ۲۰۱۶.
- ↑ Frye, ed. by R.N. (1975). The Cambridge history of Iran (Repr. ed.). London: Cambridge U.P. p. 53. ISBN 978-0-521-20093-6. ;
- ↑ صادق سجادی، علی بهرامیان. «ابو مسلم خراسانی». دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. دریافتشده در ۲۲ فوریه ۲۰۱۶.
- ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
- ↑ The Editors of Encyclopædia Britannica. «Abū Muslim». Encyclopædia Britannica. دریافتشده در ۲۲ فوریه ۲۰۱۶.
- ↑ عباسی، ۱۳۹۱
- ↑ Frye, ed. by R.N. (1975). The Cambridge history of Iran (Repr. ed.). London: Cambridge U.P. pp. 53–54. ISBN 978-0-521-20093-6. ;
- ↑ صفا، دلیران جانباز
- ↑ عباسی، ۱۳۹۱
- ↑ ذهبی، شمسالدین. سیر اعلام النبلاء - أبو مسلم الخراساني (به عربی). ص. ۴۸.
منابع
- عبدالحسین زرینکوب (۱۳۷۸)، «فصل پنجم»، دو قرن سکوت: سرگذشت حوادث و اوضاع تاریخی ایران در دو قرن اول اسلام از حمله عرب تا ظهور دولت طاهریان، تهران: انتشارات سخن، شابک ۹۷۸-۹۶۴-۵۹۸۳-۳۳-۶
- ذبیحالله صفا (۱۳۷۷)، «فصل دوم»، دلیران جانباز، تهران: انتشارات فردوس، شابک ۹۶۴-۵۵۰۹-۲۸-۹
- «ابومسلم خراسانی». کتابخانه دیجیتال مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. دریافتشده در ۲۶ اسفند ۱۳۹۱.
- علیاکبر عباسی (۱۳۹۰). «ابومسلم خراسانی و دلایل عناد او با داعیان عباسی». تاریخ در آینه پژوهش. مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (۳). دریافتشده در ۱۷ اسفند ۱۳۹۱.
- "Abū Muslim". دانشنامه بریتانیکا (به انگلیسی).
- یوسفی، غلامحسین (۱۳۶۸). ابومسلم، سردار خراسان. تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.
- Yarshater, Ehsan (2006). "IRAN ii. IRANIAN HISTORY (2) Islamic period". Encyclopædia Iranica (به انگلیسی). Vol. ۱۳ (1nd ed.). New York: Bibliotheca Persica Press. p. ۲۲۷.
- Yūsofī, Ḡ. Ḥ (1985). "ABŪ MOSLEM ḴORĀSĀNĪ". Encyclopædia Iranica (به انگلیسی). Vol. ۱ (1nd ed.). New York: Bibliotheca Persica Press. p. ۳۴۱–۳۴۴.
پیوند به بیرون
- ابومسلم در دانشنامه بریتانیکا
- قیام ابومسلم در دانشنامه بریتانیکا