سعید بن مسیب
ابومحمد سعید بن مسیب بن حزن بن ابی وهب یکی از فقهای معروف و از بزرگان
تابعین در مدینه بود.
پدرش مسیب همراه جدش حزن از افراد
بیعت رضوان بودند
که بعد از
بیعت به
مدینه مهاجرت کردند. مسیب در یرموک در شام درگذشت.
در مورد ولادتش اختلاف است، برخی میگویند دو سال قبل از فوت
عمر به دنیا آمد.
برخی هم معتقدند که وقتی دو یا چهار سال از
خلافت عمر میگذشت به دنیا آمده است.
بنابراین اقوال این که برخی وی را
راوی عمر دانستهاند، درست نمیباشد.
مادرش امسعید دختر
حکیم بن امیه بن
حارثة بن اوقص سلمیبود. محمد، سعید، الیاس، ام عثمان، ام عمرو، فاخته و مریم از جمله فرزندان سعید بودند.
وی سرپرستی مدرسه دینی مدینه را به عهده داشت.
مورخین اهل سنت وی را
فقیه الفقها و عالم العلما نسبت دادهاند.
زیرا هر کس وارد مدینه میشد و سراغ فقیهترین فرد را میگرفت، سعید بن مسیب را معرفی میکردند.
در موردش گفته شده که گاهی برای شنیدن یک حدیث چند شبانه روز مسافرت میکرد.
وی علاوه بر اینکه یکی از علمای معروف علم انساب محسوب میشد،
عالم به تعبیر خواب نیز بود.
پسرش محمد نیز چون پدر از نسابههای معروف زمانش بود.
و به دلیل اینکه در
نسب تعدادی از مخزومیین ایراد وارد کرده بود، از طرف ولید مؤاخذه و شلاق زده شد.
سعید از یک چشم
نابینا بود. سهم وی از
بیت المال در زمان امویان سی هزار
دینار بود که آن را نپذیرفت.
علاوه بر این وی عطایای مردم را نیز قبول نمیکرد و با چهارصد دینار سرمایهای که داشت به
تجارت روغن میپرداخت.
وی در همه قضاوتها و فتاوای خود به آنچه
زید بن ثابت فتوا میداد، رفتار میکرد، حتی در مسائل پیچیدهای که مورد
اختلاف اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و فقهای دیگر بود، نظر زید بن ثابت را جویا میشد.
با این حال با وجود اینکه تعداد زیادی از
صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هنوز زنده بودند و در امر فتوا بر کسانی چون سعید بن مسیب که از تابعین به حساب میآمد،
ارجحیت داشتند، اما سعید با وجود آنان در مدینه فتوا میداد.
او داماد
ابوهریره و اکثر اوقات همراه و همنشین وی بود
به همین جهت به کرات از ابوهریره روایت کرده است.
بنابراین روایت کسی که از فردی چون ابوهریره نقل میکند، جای بسی تردید دارد.
وی همچنین از تعداد زیادی از صحابه و تابعین چون
حضرت علی (علیهالسّلام)،
عثمان،
زید بن ثابت،
سعد بن ابی وقاص،
عایشه،
ابوموسی اشعری،
جبیر بن مطعم،
عبدالله بن زید مازنی،
ام سلمه و تعدادی دیگر حدیث شنیده و روایت کرده است.
همچنین کسانی چون
زهری،
قتاده،
عمربن دینار،
یحیی بن سعید در زمره راویان وی محسوب میشوند.
سعید نقل میکند که پدربزرگم حزن به حضور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مورد نامش پرسید که چرا حزن است و او گفت که پدر و مادرم مرا به این اسم نامگذاری کردند و به همین نام در بین مردم معروف شدهام. سعید میگوید: میان خاندان ما همواره ایناندوه و گرفتگی مشهود است.
هر چند وی از فقهای مشهور و بنام مدینه بود، اما به دلیل مخالفت با
بنی امیه همیشه از طرف امرای زمانش مورد بی مهری و
اهانت قرار میگرفت. چنان که در یوم الحره وقتی
مسلم بن عقبه عامل یزید خواستار
بیعت وی با یزید شد و با امتناع سعید مواجه شد، قصد کشتن او را داشت؛ اما اقوامش با بیان این مطلب که او فردی دیوانه است، وی را از مرگ نجات دادند.
وی در ایام کشتار مدینه همیشه در
مسجد بود و فقط شبها از آنجا خارج میشد.
عبدالملک بن مروان قبل از بیعت برای پسرانش، از دختر سعید بن مسیب برای پسرش ولید
خواستگاری کرده بود، اما سعید به این درخواست خلیفه جواب منفی داد، عبدالملک نیز سعید را به دلیل این
جسارت و مخالفت با درخواستش بازداشت و صد ضربه تازیانه زد.
قبل از آن نیز در زمانی که
عبدالله بن زبیر بر
حجاز فرمان میراند، عاملش در
مدینه جابر بن اسود زهری بود، وی بر خلاف دستور
شرع اسلام همسر پنجمیرا قبل از این که
عده همسر چهارمش تمام شود، به
عقد ازدواج خود درآورده بود، به همین سبب از طرف سعید به وی
تازیانه زده شد. همین امر سبب دشمنی جابر با وی شده و زمانی که سعید از
بیعت با ابن زبیر خودداری کرد، این بار جابر وی را به دلیل
تخلف از دستور و عدم بیعت با خلیفه زبیری دستگیر و شصت ضربه تازیانه زد.
وقتی که سلطه زبیریان از مدینه برچیده شد، با مرگ
عبدالعزیز بن مروان در سال ۸۴ که برادر و جانشین
عبدالملک و عامل وی در
مصر بود. عبدالملک بر آن شد تا از کلیه مسلمین برای پسرانش ولید و پس از او برای سلیمان بیعت بگیرد. بنابراین به تمام عمالش در شهرهای مختلف دستور داد تا برای آنان بیعت بگیرد. در این زمان عامل عبدالملک در مدینه
هشام بن اسماعیل بود که مامور بیعت گرفتن از مردم مدینه شد. اما باز هم
سعید بن مسیب از بیعت خودداری کرد. هشام در مقابل این موضع گیری سعید شدت عمل به خرج داد، چنان که سعید دستگیر و لباس خشنی بر او پوشانده شد و پس از آن که در شهر گردانده شد، ۶۰ ضربه تازیانه به او زد. سپس او را بر بالای تپهای که معمولا افراد را در آن جا
اعدام میکردند، منتقل نمود. اما به عللی وی را برگرداند و به
زندان انداخت. وقتی این خبر و طرز برخورد هشام با سعید بن مسیب به سمع عبدالمک رسید، هشام را به خاطر این کارش مورد ملامت قرار داد و اظهار داشت که یا باید به طریقی از او بیعت میگرفت و اگر بیعت نمیکرد، گردنش را میزد و یا این که او را رها میکرد.
اما در پارهای از منابع آمده است که خود عبدالملک طی نامهای به
هشام بن اسماعیل که پسر عموی سعید هم بود، از او خواست سعید را مجبور به بیعت کند و اگر نپذیرفت، صد ضربه شلاق بزند و در حالی که موی سر و ریش او را تراشیده، با لباسی از موی بز در بازار، میان مردم بگرداند تا درس عبرتی برای دیگران شود، تا کسی پس از آن جرات
مخالفت با بنیامیه را نکند. گفته شده وقتی
نامه عبدالملک به هشام رسید، سعید را طلبیده و از او خواست تا برای پسران عبدالملک بیعت کند و وقتی با پاسخ منفی او مواجه شد وی را صد ضربه شلاق زده و موی سر و ریشش را تراشیده و در کوچه و بازار گرداند.
وفات وی به اختلاف سالهای ۹۲، ۹۱، ۸۹ و ۱۰۵ گفته شده است.
اما قول مشهور این است که وی در سال ۹۴ در زمان
حکومت ولید که
سنة الفقها گفته میشود و اکثر فقهای مشهور مدینه در این سال از دنیا رفتند، فوت نموده است، در حالی که ۷۵ سال از عمرش میگذشت.
اما ابن سعد در موضعی دیگر از کتابش سن وی را در هنگام
مرگ ۸۴ سال میداند.