تغیر مسیر یافته از - شکاکان یونان باستان
زمان تقریبی مطالعه: 14 دقیقه
 

سوفسطائیان





از قرن پنجم پیش از میلاد، گروهی به نام «سوفسطاییان» ظهور کردند که منکر حقیقت بودند، کلمه «سوفسطایی» از کلمه یونانی «سوفوس» معمولاً به معنای کسی است که دانش و خردمندی را شغل و حرفه خود ساخته است و به کار تعلیم می‌پردازد گرفته شده، کلمه «سوفیست» یا «سوفسطایی» در ابتدا معنای مثبت و بسیار خوبی داشت، ولی با گذشت زمان، این کلمه معنای اصلی خود را از دست داد و به کسی گفته می‌شد که با چرب‌زبانی و مغالطه از آنچه می‌دانست نادرست است، به‌ قصد فریفتن‌ دیگران‌ دلیل‌ می‌آورد و نتیجه‌ می‌گرفت.


۱ - معرفی اجمالی



در اوج تمدن یونان باستان یعنی حدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد گروهی متفکر پا به عرصه فلسفه نهادند که انسان و کامیابی اجتماعی او را محور تحقیقات خویش قرار دادند. این افراد که جست‌وجوی کشف حقیقت را ضروری قلمداد نمی‌نمودند، در تاریخ فلسفه به عنوان «سوفسطاییان» شناخته می‌شوند. این موج، اولین حرکت شک‌گرایی و نسبی‌گرایی در تاریخ فلسفه محسوب می‌گردد. از این‌رو تاثیر ژرفی بر تمدن غرب گذاشته است.

۲ - تاسیس گروه سوفیست‌ها



از سال ۴۵۰ قبل از میلاد با اشاعه جریان دموکراسی، در مرکز فرهنگی و علمی و فلسفی یونان یعنی شهر آتن، نوعی دادگاه‌های حقوقی تشکیل گردید که در نتیجه آن مهارت در فن سخنوری و بیان مقصود به نحوی قانع‌کننده و موجه، مهم‌ترین شیوه عملکرد برای مردم آن ادوار گردید. در این زمان تعدادی آموزگار از مستعمرات یونان به شهر آتن مهاجرت نمودند. این گروه به سوفسطاییان و سوفیست (Sophiste) یعنی دانشور مشهور گردیدند.

۳ - ادعای سوفیست‌ها



شیوه سوفیست‌ها نیز به «سفسطه» (Sophistry) معروف گردید. سوفسطاییان از رهگذر تعلیم و تعلّم به شهروندان آتنی امرار معاش می‌نمودند. تعلیمات آن‌ها با موضوعات مختلف از قبیل دین، تفسیر اشعار، دستور زبان و فلسفه اساطیر در ارتباط تنگاتنگی قرار داشت. سوفسطاییان ادعا می‌نمودند که در آن ادوار مهارت در فن بلاغت و سخنوری برای حفظ حیات سیاسی ضروری و اجتناب‌ناپذیر است.
لذا آنان در خلال آموزش‌ها و تعلیمات خویش به تبیین اصول سخن‌وری نیز مبادرت می‌ورزیدند. در آن زمان اگر کسی در پی کسب امتیازات و موفقیت‌های اجتماعی، ثروت و مقام بود، کافی بود که از طریق اقامه دعوی در دادگاه به مقصود خویش نایل گردد. سوفسطاییان مدعی بودند که با استفاده از روش‌هایی می‌توانند راه تفوق و پیروزی در این دادخواهی‌ها را به مردم آموزش دهند.

۴ - مخالفت فلاسفه یونان با سوفیست‌ها



این فرایند به تدریج به تداوم و ترویج روش جلوه دادن امور غیر عادلانه و غیر واقعی به جای امور عادلانه و حقیقی منتهی گشت. لذا بر این اساس سوفسطاییان به تدریج در نزد مردم به صورت فیلسوفانی شکّاک، نسبی‌گرا و گاهی منکر واقعیت خارجی جلوه نمودند. امّا این اتفاق با مخالفت شدید سقراط و افلاطون مواجه گردید.
باید خاطر نشان نمود، مدعی بودند که به این نتیجه رسیده‌اند که هیچ حقیقت مطلقی در جهان وجود ندارد و تنها معیار، کامیابی در عرصه سیاسی روز است. این امواج و جریان‌های شک‌گرایی منجر به احساس آزادی از تعصبات قومی گردید و در نتیجه دیدگاه‌های فلسفی قدیمی دیگر اموری نامربوط و صرفاً نظری قلمداد گردیدند. بدین ترتیب عدم امکان کشف هر حقیقتی زیر بنای نظام معرفت‌شناسی سوفسطاییان را تشکیل می‌داد.

۵ - تعلیمات انحرافی سوفیست‌ها



با این وجود سوفسطاییان ادعا می‌نمودند که آن‌ها به آموزش تعالی (Arete) مبادرت می‌ورزند. از معروف‌ترین فلاسفه سوفسطایی یا سوفیست‌هامی توان به پروتاگوراس، گورگیاس، هیپیاس، افریدوقوس و انتیفون اشاره نمود.

۵.۱ - سوفیست معروف


پروتاگوراس (Protagoras) در سال ۴۸۱ قبل از میلاد در شهر «آبدرا تراکیا» به دنیا آمد. وی در سال ۴۴۰ قبل از میلاد به آتن مهاجرت نمود. وی به دلیل تبحر در سخنوری و حسن بیان مورد توجه جوانان قرار گرفت. انتصاب وی به برخی مسئولیت‌های دولتی نیز موجب افزایش اعتبار و جایگاه وی گردید. امّا به دلیل آنکه نسبت به عقاید مذهبی عامه، ایمان راسخ اظهار نمی‌نمود، عاقبت به تبعید محکوم گردید.
وی یک سوفسطایی شک‌گرا بود که به عدم امکان دستیابی به حقایق اعتقاد داشت. وی اظهار می‌دارد: «انسان میزان همه چیز است». وی بر این باور است که انسان تمامی امور را از طریق حواس و حسیات دریافت می‌نماید و لذا به دلیل آنکه حواس انسان دارای خطا و لغزش است. از این بابت انسان هرگز قادر به ادراک صحیح حقیقت نخواهد گشت.
«ایروین» معتقد است واکنش پروتاگوراس در حقیقت علیه طبیعت‌گرای دموکریت بود. وی سرانجام دموکریتوس را متقاعد می‌سازد که نه ادراک حسی و نه عقل و منطق می‌تواند انسان را به دانش قابل توجیه درباره ماهیت حقیقت نایل سازد.
وی تنها مقیاس حقیقت را در نزد انسان، حواس ظاهری او قلمداد می‌نماید که وابسته به انسان است. از این‌رو وی انسان را مقیاس تمامی حقایق تلقی می‌نماید. وی به طور مفرط بر این امر تکیه نموده است که نبایستی به حقیقت واحد و مطلق معتقد باشیم.

۵.۲ - ماهیت انسان در نگاه پروتاگوراس


دیدگاه پروتاگوراس راجع به ماهیت انسان بدین‌گونه است که انسان دارای نیروی کشف حقیقت عینی نیست. لذا نبایستی در این زمینه به تلاشی بیهوده مبادرت ورزد. چرا که خودِ انسان معیار همه حقایق است. از منظر پروتاگوراس برای یک انسان، تفوق در عرصه اجتماع از هر امری مهم‌تر و تعیین‌کننده‌تر است. لذا روش دستیابی به آن هدف نیز چندان اهمیتی ندارد. در واقع روی‌کرد وی این نکته که هدف وسیله را توجیه می‌نماید، را ایضاح می‌کند.

۵.۳ - نگاه فیبلمن به ماهیت انسان


در این راستا «فیبلمن» اظهار می‌دارد: «این که هدف وسیله را توجیه می‌نماید، صدای آشنای بهره‌کشی انسان است. و معمولاً برای توجیه اعمال ملل قوی‌تر در برابر ضعفا است. سوفیست‌ها اخلاق و عدالت را صرفاً رسم یا قراردادی برای آسان‌تر نمودن زندگی اجتماعی قلمداد می‌نمایند. بنابراین ارزش‌های اخلاقی قابل تغییر بوده و لذا فی‌النفسه فاقد ارزش می‌باشند».

۵.۴ - قول گورگیاس


گورگیاس (Gorgias) نیز که اهل «لئونتین» بود از حدود سال ۴۸۳ قبل از میلاد تا ۳۷۵ قبل از میلاد در سیسیل زندگی می‌نمود. وی با استدلالاتی شبیه به مباحثات «زنون» و «پارمنیدس» بر این عقیده بود که هیچ چیز وجود ندارد. وی در اثبات ادعای خویش چنین استدلال می‌نمود که انسان، شک ندارد که عدم، عدم است. ولی آن هنگام که این گفته را تصدیق می‌نماید در واقع به وجود عدم اعتراف می‌نماید. یعنی عدم، وجود دارد. انسان از سویی دیگر وجود را تصدیق می‌نماید. از این‌رو بین وجود و عدم تفاوتی نخواهد بود. و در نتیجه وجود، موجود نیست.
وی همچنین با این قسم مغالطات بر این باور است که اگر حقیقتی نیز در جهان باشد قابل شناخت نمی‌باشد. وی اعتقاد دارد اگر وجود، شناختنی باشد، می‌بایست آنچه به‌ اندیشه در می‌آید، باید موجود و خطاناپذیر باشد. و حتی اگر هم شناختِ وجود، امکان‌پذیر بود، توصیف آن معرفت برای فهم دیگران میسر نیست. چون تصور واحد برای دو شخص در آنِ واحد، نمی‌تواند وجود داشته باشد. چرا که آن‌ها غیر از یکدیگر هستند. وی در این زمینه اظهار می‌دارد: «هیچ چیز وجود ندارد و اگر هم وجود داشت، کسی نمی‌توانست آن را بداند. و اگر هم می‌توانستند بدانند، نمی‌توانستند به ما بگویند».

۵.۵ - قول پرودیکوس


«پرودیکوس» یا «افریدوقوس» (Prodicos) یکی دیگر از سوفیست‌های نامی می‌باشد. وی فیلسوفی بدبین بود که بهره انسان را در دنیا رنج و درد تلقی می‌نمود. وی تنها عمل‌کرد انسان را شکیبایی و استقامت در مقابل بلایا و مصائب می‌دانست.

۵.۶ - نظریه کوندیش


«کوندیش» در مورد سوفیست‌ها چنین اظهار نظر می‌نماید: «تاکید سوفیست‌ها بیشتر بر قدرت ترغیب بود، تا فراگیری خود دانش. این تفکر هر چند به روشن‌گری سطحی و شکاکیت می‌انجامد، لیکن توجه ما را به ابهاماتی که کلمات، ممکن است ایجاد کنند و تحلیل زبان‌شناسانه، جلب می‌کند. چنین پیشرفت‌هایی را می‌توان تا حدی پایه فلسفه زبان‌شناسی در قرن بیستم دانست. آنان مشکلات بشری را به عنوان زمینه فعالیت‌های اصلی فلسفه به میان کشیدند و توجه متفکران را از مسائل مربوط به طبیعت و ماهیت حقیقت به این سو جلب نمودند». باید خاطرنشان نمود که برخی از تفکرات نزدیک به رهیافت‌های سوفیست‌ها را می‌توان در اندیشه فیلسوفانی چون نیچه،‌ هابز، ماکیاولی و مکاتب نسبی‌گرایی و پراگماتیستی نیز مشاهده نمود.

۶ - نقد رفتار سوفیست‌ها



۱- سقراط، فیلسوف هم‌عصر سوفیست‌ها از منتقدان سرسخت‌ اندیشه سوفسطاییان بود. آنچه سقراط را مشوش ساخته بود این بود که سوفیست‌ها بدون دانش واقعی یا حتی اعتقاد به آن به ظاهر راه کامیابی در این جهان فانی را به مردم آموزش می‌دادند. سقراط معتقد بود که این هدفی غیر مسئولانه است که منجر به بی‌بندوباری و سقوط اخلاقی و فرهنگی می‌شود. سقراط ادعاهای سوفسطاییان را گمراه کننده و فاسدکننده قلمداد می‌نمود. چرا که آن‌ها با تعالی روحی و اخلاقی نه تنها کاری نداشتند، بلکه اهدافی پوچ و عامه‌پسند را نیز در جامعه ترویج می‌نمودند.
۲- باید اذعان داشت که سوفسطاییان به مدد مغالطه پراکنی و سفسطه‌گرایی‌های پوچ و بی‌اساس سعی در ترویج یک سری عقاید سودمندانه در اجتماع داشتند. عقایدی که در درجه نخست حس آزمندانه و منفعت شخصی آنان را تضمین می‌نمود.
۳-‌ اندیشه‌هایی که سوفیست‌ها به اشاعه آن در جامعه مبادرت ورزیدند، رهیافت‌هایی مایوسانه از انسان، حقیقت و جهان پیرامون آدمی بود. انکار بسیاری از عقاید‌ گرانمایه بشر که با سال‌ها تامل و تدبر به اذهان متفکران خطور نموده بود، موجب ترویج بی‌اخلاقی در جامعه می‌گشت.‌ اندیشه سوفسطاییان به نفی اخلاقیات و ارزش‌ها در اجتماع منتهی می‌گشت: اجتماعی که تحت سیطره تعالیم سوفیستی جهت نیل به آرمان‌های کاملاً مادی خویش در اتخاذ هر روش و روی‌کردی آزاد و مختار بود.

۷ - دلیل بدنامی سوفیست‌ها



چرا سوفسطائیان آموزگاران بدنام تاریخ لقب گرفتند؟ سوفسطائیان که بودند؟ چه می‌گفتند؟ چه می‌خواستند؟ و چرا این همه در تاریخ بدنام و بداقبال شدند؟! آیا آن‌ها به واقع مخالفان فلسفه بوده‌اند و یا این که حقیقتاً معلمان بی‌ادعای فلسفه به شمار می‌رفتند؟

۷.۱ - قول ویل دورانت


ویل دورانت در باب سوفسطائیان می‌گوید: مشخص‌ترین و عمیق‌ترین پیشرفت فلسفه با آن‌ها شروع شد زیرا آن‌ها حکمای دوره‌گردی بودند که به خود فرو رفته بودند و دقت‌شان بیش از آنچه به جهان اشیا معطوف باشد، به تفکر در طبیعت خودشان متوجه بود. در فلسفه نظری و عملی نیز کمتر مسئله و راه حلی را می‌توان یافت که سوفسطائیان آن را درک نکرده باشند و یا مورد بحث قرار نداده باشند.

۷.۲ - نتیجه معلومات سوفیست‌ها


سوفسطائیان معمولاً اهل دایرة‌المعارف و دانشمندان پرمایه بودند و از راه و روش خود، هم نتایج نظری و هم نتایج عملی می‌گرفتند. نتیجه نظری راه و روش آن‌ها این بود که محال است معرفت یقینی داشت و نتیجه عملی تعالیمشان این بود که به فرض اگر سیستم فلان جامعه با فلان روش سازمان یابد، بهتر و رساتر است.
همچنین برخلاف سایر فلاسفه پیش از سقراط که به وجود شاگرد اهمیتی نمی‌دادند و وجود دانش‌آموز و شاگرد برایشان فرعی بود و هدفشان صرفاً یافتن حقیقت بود، برای سوفسطائیان داشتن شاگرد امری اساسی بود، زیرا هدف آن‌ها تعلیم و تربیت و نه صرفاً درک حقیقت بود.

۷.۳ - مبانی علمی سوفیست‌ها


سوفسطائیان برخلاف فلاسفه پیشین یونان، موضوع شناسایی را از متعلق شناسایی به فاعل شناسایی برگرداندند. به عبارت دیگر، به جای مباحث جهان‌شناسی فلاسفه پیشین به مباحث انسان‌شناسی پرداختند و عصر جهان‌شناسی و کیهان‌شناسی را به عصر انسان‌شناسی احاله دادند که این روی‌کرد جای تامل فراوان دارد.
بنابراین واژه «سوفیست» در آغاز به معنای دانشمند و معلم بود و معنای مذمومی نداشت، ولی بعدها به دلیل پاره‌ای از عوامل، افت معنایی پیدا کرد و از معنای رفیع دانشمند به معنای «مغالطه‌گر» تنزل یافت.

۸ - سوفیست‌ها در نگاه کاپلستون



کاپلستون درباره علل بدنامی سوفسطائیان به مواردی اشاره می‌کند، از جمله این که:
۱ـ سوفسطائیان به تعلیم فن سخنوری و بلاغت می‌پرداختند و با این کار که فی نفسه امر نادرستی هم نبود، مردم را برای دستیابی به فضیلت سیاسی و فضیلت اشرافیت جدید یعنی اشرافیت هوش و لیاقت، پرورش می‌دادند اما از آنجا که این فن (فن سخنوری) ممکن بود مورد سوء استفاده واقع شود و در خدمت‌ اندیشه یا سیاستی مغرضانه قرار گیرد، از این‌رو سوفسطائیان به بدی شهره شدند.
۲ـ آن‌ها به تعلیم فن جدل و مباحثه می‌پرداختند که به معنای عادلانه جلوه دادن امر غیرعادلانه بود و با روش دیرین برخورد حقیقت‌جویانه فلاسفه، بسیار اختلاف داشت.
۳- آن‌ها به انتقاد از قواعد اخلاق سنتی می‌پرداختند، بدون این که چیز واقعاً جدید و درستی را به جای آن معرفی کنند و این امر را نیز به جوانان تعلیم و آموزش می‌دادند.
۴ـ آن‌ها از اتحاد اقوام یونانی (هلنیسم)، نظریه‌ای که در یونان دولت شهر مورد نیاز بود، طرفداری می‌کردند.
۵- آن‌ها در مقابل تعلیم و آموزش شاگردان، مزد و اجرت طلب می‌کردند.

۹ - نتیجه‌گیری کاپلستون درباره سوفیست‌ها



کاپلستون بعد از ذکر موارد بدنامی سوفسطائیان، چنین نتیجه می‌گیرد که با وجود این، سوفیسم سزاوار محکومیت قطعی نیست. او معتقد است که در ابتدا، کلمه سوفسطایی معنای ناپسندی نداشت و سوفسطائیان نیز در بین مردم اعتبار و احترام داشتند و حتی بعضاً به عنوان سفیر شهر خود انتخاب می‌شدند. می‌توان گفت که مهم‌ترین عامل بدنامی آن‌ها، مخالفت سقراط و افلاطون با ایشان بود. زیرا افلاطون آنان را دکان‌دارانی با کالاهای معنوی معرفی می‌کرد.

۱۰ - قول راسل درباره سوفیست‌ها



از نظر راسل، سوفسطائیان معمولاً به کسانی تعلیم می‌دادند که خود یا اطرافیانشان توانگر بودند و همین امر موجب تمایل خاصی در آن‌ها می‌شد اما مردم معمولاً با توانگران هم به دلیل حسادت و هم به دلیل این که معتقد بودند آن‌ها بی‌دین و فاقد اخلاق هستند و عقاید مردم را خراب می‌کنند، دشمنی می‌کردند. علاوه بر این، راسل به عوامل دیگری نیز اشاره می‌کند که در ایجاد خصومت نسبت به سوفسطائیان بی‌تاثیر نبوده؛ از آن جمله، قوت فکر ایشان بوده است زیرا آن‌ها حاضر بودند به هر جا که استدلال راهنمایی‌شان کند، بروند و استدلال هم غالباً آن‌ها را به شکاکیت راهنمایی می‌کرد. عمل آن‌ها نیز موجب جایگزینی بدبینی و پرده‌دری زیرکانه و بی‌رحمانه به جای سادگی شده بود. همچنین آن‌ها برخلاف دیگران و برخلاف رسم زمانه، برای تبلیغ و ترویج افکار خود به تاسیس مدرسه نپرداختند و معتقد بودند که تعالیمشان ربطی به دین و اخلاق ندارد و می‌گفتند که صرفاً فن جدل و استدلال می‌آموزند. به بیان دیگر، کار آن‌ها همانند عمل وکلای دعاوی امروز بوده است؛ یعنی آن‌ها دلایل له و علیه را تعلیم می‌دادند و جانب استدلالات خود را نمی‌گرفتند، اما این مشی دقیقاً برخلاف مشی کسانی بود که فلسفه و دیانت را همبسته و طریقی از زیستن می‌دانستند.

۱۱ - بدنامی سوفیست‌ها در نگاه گمپرتس



گمپرتس نیز درباره بدنامی سوفسطائیان به عوامل زیادی اشاره می‌کند که به اختصار می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
۱- سوفسطائیان اهل پژوهش در اسرار طبیعت و اهل تفکر درباره مسائل مربوط به شناسایی، اخلاق و حقوق بودند اما این امر موجب شد تا آن‌ها به کنجکاوی ناروا و بی‌دینی، متهم شوند.
۲- سوفسطائیان به پیشه‌وری اشتغال داشتند که وظیفه آن توسعه و توزیع علم میان اقشار مردم بود بویژه به انجام کارهای ذهنی و فکری برای دیگران در مقابل اخذ مزد می‌پرداختند که عملی بسیار ناشایست و خلاف حیثیت شخصی و به منزله بندگی داوطلبانه تلقی می‌شد.
۳- جریحه‌دار شدن احساسات کسانی که پول کافی برای پرداخت حق‌الزحمه سوفسطائیان نداشتند نیز از جمله عواملی است که می‌توان در این زمینه برشمرد زیرا آن‌ها معتقد بودند که بدین‌وسیله چه در مبارزات سیاسی و چه در دعاوی حقوقی از حریفانی که از سوفسطائیان درس گرفته‌اند، عقب می‌مانند.
۴- مخالفت شخصیتی همچون افلاطون -که از قدرت نویسندگی والایی برخوردار بود- با سوفسطائیان نیز در بدنام کردن آن‌ها بسیار موثر بود زیرا افلاطون معمولاً به آن جنبه‌هایی از کار سوفسطائیان می‌پرداخت که برای روحیه اشرافی همشهریان و بویژه افراد طبقه خودش انزجارآور بود؛ مانند دریافت مزد در مقابل تعلیم و احیاناً فروتنی آنان که از نظر افلاطون فضیلت محسوب نمی‌شد.

۱۲ - اعتراض راسل به افلاطون



البته راسل به حق و انصاف در مقام پاسخ به افلاطون و تمام کسانی که به تبعیت از وی به این عمل سوفسطائیان یعنی گرفتن مزد در ازای تدریس اعتراض کرده‌اند، می‌گوید: افلاطون بضاعت مالی داشت و به ظاهر نمی‌توانست نیازمندی‌های کسانی را که مانند او توانگر نبودند، درک کند اما شگفت اینجاست که استادان امروزی هم که دلیلی برای رد کردن حقوق ماهیانه خود ندارند، خرده‌گیری‌های افلاطون را مکرر تکرار می‌کنند.

۱۳ - خلاصه دلیل بدنامی سوفسطایان



به طور خلاصه می‌توان گفت که تحول معنایی اصطلاح سوفسطایی و بویژه علت به کار بردن آن در معنای اهانت‌آمیز که موجب شد سوفسطائیان بهای دولت مستعجل خویش را با بدنامی دو هزار ساله بپردازند، معلول عوامل زیر است:
۱- دگرگونی در نحوه به کار بردن زبان.
۲- نبوغ نیرومندترین نویسنده و یا دست‌کم یکی از نیرومندترین نویسندگان جهان یعنی افلاطون (که تیرهای مزاح و ریشخند را به جان سوفسطائیان نشانه رفت.)
۳- در زمره اموات درآمدن سوفسطائیان. زیرا این آموزگاران دوره‌گرد که در هیچ جا ساکن نمی‌شدند، نه مدرسه‌ای تاسیس کردند و نه شاگردان وفاداری داشتند که از نوشته‌هایشان مراقبت به عمل آورند و یادشان را زنده نگاه دارند.

۱۴ - منبع



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «اولین موج نسبی گرایی در تاریخ فلسفه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۲/۱۸.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «انتقام افلاطونی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۲/۱۸.    


رده‌های این صفحه : مقالات پژوهه




آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.