یزید بن ولید
یزید بن ولید بن عبدالملک (متوفای ۱۲۶ق)، مکنی به ابوخالد و ملقب به ناقص، دوازدهمین خلیفه اموی که بعد از
ولید بن یزید اموی به خلافت رسید و تنها حدود شش ماه خلافت کرد.
با قتل ولید به دست جماعتی از
امویان، یزید بن ولید با بیعت مردم به خلافت رسید. در زمان خلافت او کار بنیامیه به شدت پریشان شده، فتنهها علیه این دولت برانگیخته شد و شهرهایشان به آشوب کشیده شد و قیامهای متعددی روی داد و اساس حکومت بنیامیه بیش از پیش متزلزل گردید. در برخی از منابع از یزید بعنوان مردی خوشرفتار و نیکروش و عادل یاد شده است.
دوازدهمین خلیفه اموی، یزید بن ولید بن عبدالملک است. او که مکنی به ابوخالد
و ملقب به «ناقص» بود در سال هفتاد
و به قولی هشتاد و شش
و به نقلی دیگر در سال نود و شش هجری
از کنیزی از تبار شاهان
ایران به نام شاه فرید
یا شاه آفرید
دختر فیروز بن یزدگرد بن شهریار بن خسرو زاده شد.
شاه آفرید در زمان فتح
سمرقند، توسط
قتیبة بن مسلم به اسارت گرفته شد؛ قتیبه او را به
حجاج بن یوسف هدیه کرده بود و حجاج نیز این کنیز را به
ولید بن عبدالملک بخشیده بود.
یزید بن ولید همواره به نسب خویش مباهات کرده در شعری بیان داشته بود که:
انا ابن کسری و ابی مروان و قیصر جدی و جدی خاقان
من پسر خسروام و پدرم مروان است و جدّم قیصر و خاقان.»
در این شعر او قیصر و خاقان را نیز از نیکان خود دانسته است چرا که مادر فیروز، دختر خسرو بود و مادر او دختر قیصر، مادر خسرو نیز دختر خاقان پادشاه ترک بود.
گفته شده یزید بن ولید اولین خلیفه اموی بود که مادرش
کنیز بود.
از اوصاف اخلاقی و ویژگیهای اخلاقی یزید بن ولید خبر چندانی در دست نیست تنها در برخی از منابع از او بعنوان مردی خوشرفتار و نیکروش و عادل یاد شده است
و بیان شده که او اظهار
زهد و
ورع و
تواضع میکرده است.
از شعری که در وصف نسب خود سروده است نیز چنین برمیآید که او در
فصاحت و
بلاغت نیز حظی داشته است.
خلیفه پیشین اموی
ولید بن یزید پیش از رسیدن به خلافت، پیوسته به عیاشی و میگساری و ساز و آواز و بیاحترامی به فرامین الهی اشتغال داشت و چون به خلافت رسید بر عیش و نوش و خوشگذرانی و شکار و همنشینی با تبهکاران و روسپیان و اهل فسق و فجور افزود
علاوه بر این، مرتکب اعمالی شده بود که بزرگان قوم را به خشم آورده، آنان را از خود رنجانده بود.
بدینسبب یزید بن ولید با جماعتی از خاندان اموی، همداستان شده، با گروهی از بزرگان رعیت و یمنیها گرد هم آمدند و بر وی هجوم آوردند و او را در
جمادی الثانی سال صد و بیست و شش هجری به قتل رساندند.
پس از کشته شدن ولید بن یزید، مردم در جمادی الثانی
و به قولی
رجب سال صد و بیست و شش با یزید بیعت کردند.
یزید برای مردم
خطبه خواند و ولید را نکوهش نموده، بر او عیب گرفت و گفت که او را به سبب خصال زشتش کشته است و به مردم وعدههای نیکو داد و گفت که در خرج و بذل، راه میانه را در پیش خواهد گرفت و مرزها را حفاظت خواهد کرد و عطایا و ارزاق را به عدالت تقسیم خواهد نمود و حجاب میان خود و مردم را برخواهد داشت و اگر چنین نکند مردم حق دارند که او را خلع نمایند.
او سپس برای مردم مستمری تعیین کرد
و از مقرری سپاهیان که در زمان ولید بن یزید ده درهم بر آن افزوده شده بود، کم کرد
و مقرریهایشان را به وضعی که در ایام
هشام بن عبدالملک بود باز گرداند.
از اینرو مردم او را «یزید ناقص (کم کننده)» میخواندند. نقل است اولین نفری که او را به این لقب خوانده بود، مروان بن محمد بود که جهت تحقیر، او را بدیننام خوانده بود.
در نقلی دیگر آمده این لقب به جهت نقص در انگشتان پای یزید
و به نظر
مسعودی به جهت نقصان در عقل، به او داده شده بود.
اوضاع سیاسی و اجتماعی در دوران یزید با حوادثی موجه بوده است:
در این سال (
۱۲۶ق)، کار بنیامیه به شدت پریشان شده، فتنهها علیه این دولت برانگیخته شد و شهرهایشان به آشوب کشیده شد.
به طوریکه نقل شده مردم
مصر امیر خود
حفص بن ولید حضرمی را کشته و مردم مدینه
عبدالعزیز بن
عمر بن عبدالعزیز (عامل خلیفه در این شهر) را از شهر بیرون کردند.
در این سال مردم حمص نیز به خونخواهی ولید بن یزید قیام کردند. نقل شده وقتی خبر کشته شدن ولید به مردم حمص رسید آنان درهای شهر را بستند و به عزاداری پرداختند.
در این زمان
مروان بن
عبدالله بن عبدالملک از جانب ولید عامل حمص بود.
در این بین از سوی یکی از شاهدان قتل ولید،
عباس بن ولید، (از بزرگان بنیامیه که در حمص زندگی میکرد.) یکی از مقصرین و عاملین اصلی قتل ولید، معرفی گردید. پس مردم به خانه عباس حمله برده آنرا ویران نمودند عباس فرار کرد و خود را به یزید بن ولید خلیفه اموی رساند، معترضان پسرانش را دستگیر کرده، زندانی نمودند.
سپس مردم حمص
معاویة بن یزید بن حصین را سالار خویش ساخته با هم پیمان بستند که اگر دو ولیعهد یزید، زنده باشند با آنها بیعت کنند وگرنه خلافت را به فردی شایسته بسپارند.
آنان با دیگر ولایات مکاتبه کرده آنها را به خونخواهی ولید فرا خواندند.
یزید بن ولید پس از آگاهی از قیام مردم حمص، فرستادگانی را به این شهر روانه ساخت و به آنان نوشت که «او مردم را به خلافت خویش دعوت نمیکند، بلکه به تعیین خلیفه از طریق شوری پایبند و معتقد است»، اما مردم حمص بر امارت ولیعهد ولید، پای فشردند و چون نظرشان با مخالفت فرستادگان خلیفه، روبرو شد نمایندگان یزید را از شهر بیرون کردند
و راه
دمشق را در پیش گرفتند.
آنان در حُوّارَین (از روستاهای
حلب و از آبادیهای منطقه حمص.)
با سپاهیان خلیفه اموی روبرو شدند و
کار به جنگ کشیده شد تا اینکه با شکست مردم حمص و کشته شدن سیصد نفر از آنان،
جنگ به سود یزید بن ولید خاتمه یافت.
مردم حمص به ناچار با یزید بیعت کردند.
یزید برای آنان مقرری قرار داد و بزرگانشان را گرامی داشت و عطایایی را به آنان تقدیم داشت.
او سپس معاویة بن یزید را عامل خویش در حمص قرار داد.
در این سال (۱۲۶ق)، همچنین، مردم
فلسطین و
اردن نیز قیام کردند و بر عامل خویش تاختند و او را کشتند.
پس از کشته شدن ولید بن یزید، مردم فلسطین علیه یزید بن ولید به پا خاستند و یزید بن سلیمان را به امارت خویش برگزیدند. او مردم فلسطین را به نبرد یزید بن ولید خواند.
مردم اردن نیز چون از کار مردم فلسطین خبر یافتند، امر خویش را به
محمد بن عبدالملک سپردند.
یزید چون از جریان قیام آنان آگاه شد از یک سو لشکری هشتاد و چهار هزار نفره به فرماندهی
سلیمان بن هشام را روانه حمص کرد و از سوی دیگر نمایندگانی را نزد سعید بن روح بن زنباع و برادرش ضبعان که از بزرگان مردم فلسطین برشمرده میشدند، فرستاد و به آنان وعده امارت و مال و املاک بسیار داد آنان پذیرفتند و متفرق شدند.
پس از متفرق شدن سپاه فلسطین، اهالی اردن تنها ماندند، سلیمان بن هشام پنج هزار سپاهی عازم منطقه کرد، این افراد روستاها و آبادیهای اردن را غارت کرده
شبانه خود را به روستاهای «بطیحه» و «طبریّه» رساندند و در منطقه پراکنده شدند.
مردم این مناطق بوسیله نامه رزمندگان خود را که در لشکر اردن بودند از موضوع باخبر کردند
اهالی طبریه با خود گفتند: «برای چه بمانیم که سپاهیان وارد منازل ما شدهاند و خانه و اموال ما در معرض تعرض و تاراج است»
پس بر سران سپاه خود "سلیمان و محمد بن عبدالملک" شوریده آنان را غارت کردند و به وطن خود برگشتند. پس از پراکنده شدن سپاه اردن و فلسطین آنان با یزید بن ولید بیعت کردند.
مروان پس از کشته شدن ولید بن یزید از
ارمنستان به سوی جزیره (
موصل و مناطق اطراف آن در گذشته جزیره خوانده میشد.) رفت و بر آنجا تسلط یافت. او چنین وانمود کرد که به سبب قتل ولید شوریده و بر کشته شدن وی معترض است و چون یزید بن ولید همه ولایتهای پدرش "محمد بن مروان" را بدو سپرد با یزید بیعت کرد و هیئتی را به سرپرستی محمد بن عبدالله بن علاثه به همراه سران و بزرگان مردم جزیره به سوی وی فرستاد.
یزید پس از بیعت گرفتن از مردم شام و استوار ساختن پایههای حکومت خود،
منصور بن جمهور را حاکم
عراق قرار داد تا برای او، از مردم عراق و ولایات تابعه بیعت بگیرد
و به او دستور داد که پس از فراغت از این کار،
یوسف بن عمر (حاکم سابق عراق) را به همراه یاران و همدستانش دستگیر نماید.
منصور برای یزید از مردم عراق و ولایتهای آن بیعت گرفت
و سپس متوجه یوسف بن عمر گردید، اما یوسف بن عمر از ترس عاملان حکومتی مخفیانه از
کوفه گریخته به اقوام خویش در بلقاء پناه برد.
یزید چون این خبر را دریافت مامورانی را در پی یوسف فرستاد، ماموران به پسر یوسف دست یافته او را تهدید به قتل نمودند، او نیز مخفیگاه پدر را که یکی از مزارعش بود به آنان نشان داد یوسف متوجه حضور ماموران شده فرار کرد و در جمع زنان مخفی شد، او را گرفتند و نزد یزید بردند
یزید او را به همراه فرزندان ولید (حکم و عثمان) راهی زندان کرد.
پس از مدتی، یزید، منصور بن جمهور را از کار برکنار کرده،
عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز را بر عراق ولایت داد.
او همچنین عبدالعزیز بن عبدالله بن عمر بن عثمان بن عفان را بر
مکه و مدینه و
طائف حاکم کرد،
اما پس از مدتی او را نیز عزل کرده عبدالعزیز بن عمر بن عبدالعزیز را به جایش منصوب کرد.
او همچنین
نصر بن سیار را بر
خراسان و
محمد بن مزار را بر
سیستان و
عبدالرحمن بن حبیب را بر
آفریقا امارت داد.
همچنین یزید بن ولید،
ابراهیم بن عمر بن عبدالعزیز را والی مصر قرار داده
مروان بن محمد را نیز به امارت ارمنستان و
آذربایجان گماشت.
او همچنین در این سال، (سال ۱۲۶هجری.) برادرش ابراهیم را به ولایتعهدی خویش برگزیده برای او و نیز برای عبدالعزیز بن حجاج بن عبدالملک بعنوان ولیعهد دوم خود، از مردم بیعت گرفت.
گفته شده وی به
مذهب قَدَریّه (معتقدین به
قضا و قدر، معتزلی) تمایل داشته
و حتی برخی از مورخین بر این اعتقادند که بیعت گرفتن او از مردم، برای ابراهیم و سپس
عبدالعزیز بن حجاح، بر اساس همین اعتقاد و نیز توصیههای همکیشان صورت گرفته است.
در ایام حکومت یزید بن ولید،
عبدالله بن
معاویه بن
عبدالله بن جعفر بن ابیطالب در کوفه قیام کرد. او ابتدا برای شخص برگزیدهای از
آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دعوت میکرد، گروهی از کوفیان به او پیوستند، اما بیشتر کوفیان از حمایت او سر باز زدند. از اینرو به پیشنهاد یاران، راهی
فارس شد، اما پیش از رفتن به فارس، در کوفه قیام نمود، اما قیامش به جهت خیانت برخی از سردمداران سپاهش به شکست انجامید و به ناچار عقب نشست. عبدالله بن معاویه مخفیانه دعوت خود را در اطراف کوفه از سر گرفت و به تجهیز نیرو پرداخت. او سرانجام موفق شد به مدد نیروی عظیمی که فراهم آورده بود بر کوفه و بصره و
همدان و
قم و
اصفهان و... مسلط شود. عبدالله، اصفهان را مرکز حکومت خود قرار داد. او پس از قدرت گرفتن، به شهرها و مناطق اطراف نامه نوشته، علیرغم شعار اولیهاش که به برگزیدهای از آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دعوت میکرد، مردم را به خلافت خود دعوت کرد. بسیاری از بزرگان
بنیهاشم و
بنیعباس و اشراف
قریش حتی برخی از رجال اموی به عبدالله بن معاویه پیوستند. این دولت و قدرت همچنان برقرار بود تا اینکه مروان بن محمد به حکومت رسید، او توانست با درهم شکستن نیروهای عبدالله بن معاویه، قیام او را فرو بنشاند.
در ایام حکومت یزید، اساس حکومت بنیامیه بیش از پیش متزلزل گردید و به مدد اختلافات داخلی و شورشهای محلی در قلمرو حکومت بنیامیه، کار سیاهپوشان خراسان بیش از پیش آشکار شده بود
قدرت بنیعباس به سرعت در حال رشد بود و داعیان و مبلغین آنان به شهرها میشتافتند
«(نفوذ) آنان تا منطقه جبال و نزدیک عراق رسیده بود شایعات فراوان بود و دشمنان بنیامیه و دوستانشان آزادانه هرچه میخواستند میگفتند.»
یزید بن ولید قبرسیانی را که توسط ولید بن یزید به
شام کوچانده شده بودند و موجبات نارضایتی فقها و مردم شام را فراهم آورده بودند به دیار خود باز گرداند.
همچنین او دستور حفر نهر ابن عمر را جهت تامین آب شرب مردم بصره صادر نمود گفته شده زمانی که عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز به عنوان عامل یزید به عراق وارد شد اهل بصره نزد وی رفته از شوری آب خود به او شکایت بردند. عبدالله در این باب به یزید نامه نوشت و یزید پاسخ داد که اگر مخارج حفر این نهر به اندازهی خراج عراق باشد هزینهاش را بپردازد بدین ترتیب این نهر حفر شد.
سرانجام یزید بن ولید پس از پنج ماه
و به نقلی دیگر شش ماه حکومت
در
ذی الحجه سال صد و بیست و شش هجری
در سن سی و هفت سالگی
و به نقلی چهل و دو سالگی
و بنا به نقلی دیگر در چهل و شش سالگی
در
دمشق درگذشت. برادرش ابراهیم بر او
نماز خوانده
او را در بین باب الجابیه و باب الصغیر
و به نقلی در باب الفرادیس دفن کردند.